داستانی دربارهٔ انتخاب، پذیرش و دوستی
وقتی این کتاب را خواندم به عمق ماجرا پی نبردم تا زمانی که در موقعیتی شبیه موقعیت دختر داستان قرار گرفتم. موقعیتی که باید انتخاب میکردم، انتخابی بین دو طیف. باید انتخاب میکردم همرنگ جامعهای دو سویه باشم یا همرنگ خودم. خودی که در هیچ سویی صددرصد نمیگنجد. آدمها به اجبار جامعه مجبورند در سمتی قرار گیرند. اینوری هستی یا آنوری؟ کوچکترین کار و فعالیت تو سمت تو را مشخص میکند، اما هیچکدام برای من معنایی ندارد.
دختر داستان یوتا ریشتر هم مجبور است انتخاب کند و چه انتخاب سختی. از جامعه طرد شود؟ یا با اینکه دلش به او میگوید چی درست است همرنگ جماعت شود؟
راینر پسربچهای که بچهها او را راسو بوگندو صدا میکنند؛ چون عوضی، مزاحم، بیخاصیت و حیلهگر است. مجبور است که باشد چون بقیه او را اینطور میبینند، اما در واقعیت تنها گناهش این است که در محله تازه وارد است و در خانوادهای به دنیا آمده که اسم و رسم خوبی ندارد. او به خاطر یک اشتباه از جامعه طرد میشود. اشتباهی که تمام وجودش را زیر سؤال میبرد. هیچکس نمیخواهد درکش کند. کسی به دنبال شناخت او نیست فقط همگی اشتباه او را می بینند و قضاوتش میکنند و از او بیزار میشوند. در جامعهای که هیچکس نمیخواهد دیگری را درک کند، نمیخواهد با سوی دیگر آشنا شود هیچ اتفاق خوبی نخواهد افتاد. یک سو و شاید هر دو سو آسیب خواهند دید.
دختر داستان میداند راینر پسر خوبی است. راینر بارها به او کمک کرده است. حالا که پسربچه به کمک او نه بلکه به نیمنگاهی از سمت او نیاز دارد، دختر طرف او را خواهد گرفت؟ دختر مگر چقدر زور دارد؟ او هم یک نفر است در برابر موجی از بیزاری. حتی نمیتواند سکوت کند. سکوتش برای آدمها نشانهٔ طرفداری است. او حق انتخابی ندارد که سمت هیچکس نباشد. حتی نمیتواند سمت هر دو طرف باشد. بایدِ بایدِ باید طرفش را انتخاب کند.
وای به روزی که سروکار ما آدمها با دو طرف باشد. با دو سو. با دو تفکر. در این موقعیت دوستیها از هم میپاشد. صداقت از هم میپاشد. صلح از هم میپاشد. فردیت از هم میپاشد.
این داستان، داستان راینر یا دختر یا هر شخصیت دیگری نیست بلکه داستان یک انتخاب است. این کتاب کوتاه برای من عمقی به اندازهٔ عمق این روزهای زندگیام دارد.
این روزها به راینر و دختر داستان زیاد فکر میکنم. جای کدامشان بودن سختتر است؟ جای راینر که از همه طرف طرد شده است یا جای دختر داستان که باید بین دوستش و زندگی آسودهاش انتخاب کند؟ اولین بار که کتاب را خواندم به نظرم انتخاب آسانی بود اما الان باور نمیکنم که آسان باشد. جهان و درون انسان پیچیدهتر از آن است که انتخاب موضوع سادهای باشد. وقتی کتابی به من تلنگر میزند، کیف میکنم.