زیباکلام در مصاحبه با خبرآنلاین: «اصلاحات تمام شده است، در دوم اسفند 98... اصلاحات مُرد، بهخاطرکرونا نمیشد ختماش را گرفت... مردم در این تاریخ از اصلاحات عبور کردند... مقصر ما هستیم که نتوانستیم بعد از 22 سال بگوییم اصلاحطلبی یعنی چه... چقدر سادهلوح بودم که شعار” اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمامه ماجرا“ را جدی نگرفتم».
فهم پدیدهی اصلاحطلبی نیازمند تبیین مسیر تاریخی ساختارها و رابطهی فرد یا افراد با ساختارهاست. پس از وقوع انقلاب و حوادث دههی 60، نظام به عنوان یک سامانه (سیستم یا ساختار) تنشی در خود میدید که حل آن مگر با اتخاذ رویکری تا حدی متفاوت، امکانپذیر نبود. این به معنی برنامهریزی و نقشهکشی آگاهانه میان اجزای نظام نیست، خودِ ساختار به جایی رسید که مجبور بود مَرکباش را عوض کند تا بتواند با هزینهی کمتر ی کورهراههای پیشرو را بپیماید. در این راه میبایست عرصه را به طیف دیگری از افراد سپرد، افرادی با آرا و اندیشههای متفاوت. در دوم خرداد 76 یعنی روز پیروزی دولت خاتمی، زیرمجموعهی دیگری از یک «کُل» (یا مجموعه) پا به صحنه نهادند. تنش یا کشاکش افراد با ساختارها در اینجاست، فهم و تبیین تأثیر افراد بر ساختارها یا ساختارها بر افراد بسیار مشکل است، اما آنچه مسلم است این رفتوآمد و درهمتنیدگی و تأثیرِ توأمان فرد و ساختار است که موجب پیدایش عرصههای گوناگون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی میگردد. به بیان دیگر، نظام به عنوان سامانهای هوشمند متشکل از بخش های مختلف در سیری تاریخی به نوعی از سازگاری با زمانهی خویش میرسد که افرادی در بهوجود آمدنِ آن وضعیت نقش دارند و این فعلیتِ توأمان فرد و ساختار بهگونهای جداییناپذیر (و بدون تقدم و تأخرِ یکی بر دیگری) پیش میرود. مسلماً اشخاص برآمده از چنین گذاری از نظر فکری گفتمانی و عملکردی متفاوت خواهند بود.
اما باید عمیقاً در نظر داشت که «اصلاحطلبی» از درونِ یک «کُل» سر برآورد، و گفتمانی متناظر با مجموعهی نظام بود، نه متخالف، لاجرم عملکرد و نتیجهاش هم در نقض دستاوردها و کلیتِ حاکمیت نخواهد بود. برای اثبات این گزاره بهراحتی میتوان به مجموعه افراد این جریان اشاره کرد و مثال آورد که کسانی که خود را «اصلاحطلب» میخوانند همگیشان از انقلابیون سال 57، تسخیرکنندگان سفارت آمریکا، دولتیهای دولت موسوی در دههی 60 و حواریونِ هاشمی در دههی 70 بودند. بسیار ابلهانه مینماید اگر کسی این گمان را داشته باشد که اصلاحطلبی «آلترناتیو» (جایگزین) یا گزافهگویانهتر «اپوزیسیونِ» نظام یا جریان حاکم است، که اگر چنین بود میبایست تظاهر این ادعا را دستکم در افراد و رویکردهای افراد دید. اما بههر حال این تنشِ برادرانه و درونخانوادگیِ اصلاحطلبی و اصولگرایی را میتوان از تنشِ ذاتی درون انقلاب دانست که مجموعهای از افراد و گفتمانها و اندیشهها را شامل میشود. جنگِ زرگری این دو جریان بر سرِ برجاینشاندنِ نوع دیگری از حاکمیت و متعاقباً نوع دیگری از ساختارهای اجتماعی و سیاسی نیست، بل نزاع بر سرِ دردستگرفتنِ تمامیتِ قدرت و ثروت کشور است. یکی دیگری را از رسیدن به مناسبات قدرت بازمیدارد که خود بر سر کار باشد.
تا اینجای کار، تصمیات سیاسی اقتصادی دولتهای پس از هاشمی، همگی در همگرایی و سنخیتِ کامل بود، فقط لحنها و برخی رویکردهای فرهنگی و گفتمانی متفاوت شده است. یکی «چهارشنههای سفید» راه میاندازد، دیگری «سهشنبههای معنوی»، یکی از آخوندها و نظامیان میخواهد صحنهگردانِ امور فرهنگی باشند، دیگری سلبریتیها و دلقکهای متعفن را بهکار میگیرد و تقویت میکند. مجالی هم برای انکار این واقعیات نیست، سعید حجاریان تئوریسین اصلاحاتچیها بارها گفته، ما باید به سمت انتشار روزنامهها و مجلات زرد برویم و حرفهامان را در دهان سلبریتیها بنشانیم؛ انتخابات سال 96 نمونهای بزرگ و خیرهکننده از این اتحاد مقدس منحوس بود، سپاه سلبریتیها تا دندان مجهز بر کوسِ «با روحانی تا 1400» زدند، گستاخی این دوزاریهای کودن بهجایی رسیده بود که از طریق «اروتیسمِ دهانی» با بنفش کردن لبهایشان برای روحانی تبلیغ میکردند، به همین راحتی سرنوشت یک ملت و یک جامعه را به اضمحلال کشاندند، آنوقت هم که نوبت به پذیریش مسئولیت میرسید سر باز میدهند و خود اذعان میداشتند که تفاوت گوزن از شقایق را نمیدانند و اصلاً «سیاسی نیستند». بخشنامهای و از بالا بیانیه میدهند، بخشنامهای اعتراض میکنند، بخشنامهای هم از جشنوراه انصراف میدهند، تماماً در همراهی با دولت اعتدال و جریان اصلاحطلبی.
بیشک مسئول و بانیِ بخش وسیعی (حتی بهزعم نگارنده بخش اعظمی) از این خسارات همهجانبه اصلاحطلبانند، علیالخصوص در بخش فرهنگی، با سوق دادن جامعه به ابتذال محض. هر گاه کسی آمد و فریاد سر داد که در برابر این فساد مهیب و سرکش اقتصادی بایستید، به فکر 25 میلیون حاشیهنشین و 10 میلیون گرسنه و ابتذال فراگیر کشور باشید تا جایی که در مدارس ما ترانههای ساسی مانکن پخش میشود، همین اصلاحاتچیها مقابل این انتقادات و اعتراضات ایستادند و تا آن جا که مقدور بود سرکوب رسانهای کردند، بخشی را به زندان افکندند و بخش دیگری را تکفیر کردند. حتی پا را از این فراتر گذاشتند، در مقابل تمام این انتقادها، آنها اولویتهای دسته چندم طبقهی متوسط را پیش کشیدند و مدام با سردادن حمایت از «دختران انقلاب و نه به حجاب اجباری»، «درهای استادیومها را به روی زنها باز کنید»، «ربنای شجریان را پخش کنید» و ... مسیر مطالبهگری را چنان را منحرف کردند که هماکنون هر کس گوشهی روسریاش شُل شود، ترانههای تهوعآور یکسری عقبمانده را گوش کند، شبکههای BBC و IT را تماشا کند، گویی در حال مبارزه را با نظام است.
وضعیتِ موجود از برهم کنش نیروی این دو جریان غالبِ همپیوند ایجاد شده، هیچکس بیرون از داستان نیست، حتی آن بهاصطلاح «اپوزیسیونِ» خارجنشین. اسناد انکارناپذیری از رابطهی برخی از خارجنشینان با جریانهای داخلی است، البته اصلاً نیازی به استناد کردن نیست، اندکی بینش میخواهد تا متوجه ارتباط ارگانیک و همافزای جریان داخل و خارج شد. بر کسی پوشیده نیست که در این سالها این شبکهی مفسد خارجنشین تا چه اندازه برای اصلاحطلبان در کانالهای فارسیزبان رپورتاژآگهی رفتند و هر انتخاباتی که فرا میرسد با درست کردن ماجرای «انتخاب بین بد و بدتر» جامعه را به سمت آنان سوق دادند. حکایت این خارجنشینها با اصولگرایان هم مَثَلِ «از قضا سرکنگین صفرا فزود» است، هر قدر که اینان یکسری عقبماندهی متحجر را در جامعه برجسته میکنند، گویی در تقویت آنان برآمدهند. بههیچروی اپوزیسیون خارجنشین، اپوزیسیون نیست، در اصل بخشی از «پوزیسیونِ» آنورِ آبیست که نقاب عوض کرده، احتیاجی به استدلال نیست، سادهلوحترین فرد هم میداند که اگر حزبی یا گروهی اپوزیسیونِ جریان حاکم یا گروه دیگر باشد و از قضا ادعای «براندازی» داشته باشد، هیچ اصلاحاتی را برنخواهد تافت، قصد ریشه کندن است، اما در کمال تجعب، اینان کراراً از جریان اصلاحات حمایت میکنند، تا آنجا که رضاپهلوی، فرزند شاه مخلوع، در سال 88 و پس از آن، از کروبی و موسوی حمایت کرد و بارها با رنگ سبز جلوهگر شد. به طور قطع میتوان گفت تا کنون هیچ جریان اصیل و مستقلی، سامانمند به اپوزیسیونِ جمهوری اسلامی در نیامده، یعنی جریانی که قصدش برچیدن کل صحنه باشد، نه عوض کردن حاکمان و آویختن کراوات به گردنشان. پروژه یا پروسهی اصلاحات در ایران کاملاً کاریکاتوری و مبتذل بود و با گذشت زمان، هرچه بیشتر در جهت منافع عدهای پیش رفت.
باری، با توضحیات ذکر شده میتوان گفت اصلاحطلبی هم مانند اصولگرایی و شبکهی خارجنشین بهعلاوهی کلیت حاکمیت، همگی در «کنسرسیومِ سلطه» تعریف میشوند؛ ائتلاف کثیری از قوا و نیروها برای احاطه بر قدرت و ثروت. اصلاحات در تعریف خاص سیاسیاش یعنی تغییر در «وضع موجود»، یعنی تَرَک انداختن بر این سامانه. اگر در سالهای 57 و 58 بیموامیدهایی برای تحقق اصلاحات واقعی و نه «اصلاحاتِ نمایشی بنسلمانی» بود همانوقت در دم منعدم گردید، اصلاً به تولد و مرگ نرسید.
واما اعتراف واقعی و تلخ زیباکلام که از قضا راهزن هم هست؛ زیرا او حق گفتن چنین حقیقتی را ندارد، دستکم حال، حال که کشور در حساسترین و لرزانترین برههی تاریخی تمدنیاش قرار دارد. در این سالها زیباکلام در قامت یک سلبریتی سیاسی و خبری یا دقیقتر در سطح یک بوقچی برجسته شد، اظهارنظرها و تحلیلهای بهغایت بیرمق و حتی زردی ارائه داد، ایشان واقعاً یا ذرهای از مناسبات قدرت نمیداند یا دانسته سدِ راه آگاهی مردم شد و به بقاء دوچندان وضعیت موجود دامن زد، مجال کشیدن رختِ خود از این ورطه را هم ندارد، ایشان بابت حمایتهای مکررش از مسببان اصلی شرایط کنونی باید پاسخگو باشد.