نادر فتورهچی
«چرخها بايد بيوقفه بگردند. اما بدون مواظبت نميتوانند بچرخند. اين، انسانها هستند که بايد آنها را بگردانند، انسانهايي که مثل چرخ روي محورش ثابت باشند، آدمهاي معتدل، آدمهاي مطيع و در خرسندي استوار.»
دنياي شگفت انگيز نو- آلدوس هاکسلي
از اوايل دهه ۹۰ و با تسلط نيروي سياسي جديد حکومت ايران که محمود احمدينژاد نماد تمام عياري از ديدگاه، رفتار و کردار سياسي-اقتصاي آنها محسوب ميشود، شهرهاي بزرگ از جمله تهران، اصفهان، تبريز، مشهد و … در مقياسي کلان به کارگاههاي ساختمانياي تبديل شدند که در برابر چشمان شهروندان سربهزير، بيوقفه در حال ساخت سازههاي غولآسا هستند: ۶۵ مال در تهران، ۱۲۷ مال در مشهد(۱)، ساخت صدها شهرک با نامهاي مشابه «پديده»، «اطلس»، «طلايي»، «لاکچري» و … که عموما يا پسوند «ايرانيان» دارند يا «پارسيان» و «پاسارگاد»، ساخت هتل ۵۷ طبقه در کوچه ۸ متري(۲) و …، تنها بخشي از هزينهاي ست که شهرها براي پيشبرد فرايند انباشت (اوليهي) طبقهي حاکم نوظهور بر گردهشان حمل ميکنند.
حالا صداي دستگاههاي سنگبري، به صداي پس زمينه شهرها تبديل شده و عبورومرور دستگاههاي کمپرسي و جرثقيل، در کوچههاي تنگ و ترش مناطق «در حال رشد» در تمامي ساعات شبانهروز ديده ميشود.
کارگران ِ افغانستاني، بيآنکه از حداقل حقوق يا حتي «کلاه ايمني» و اوراق شناسايي و هويت برخوردار باشند، يواشکي و بدور از چشم مقامات دولتي و البته با ترس و لرز از رفتارهاي خشمآگين و تحقيرآميز طبقه متوسط و حتي تشکلهاي دولتي کارگران همطبقه «آريايي»ِ خود، شهر را ميسازند و از سوي «کارآفرينان» و مقامات رسمي نيز مدام مورد مواخذه و استيضاح قرار ميگيرند.
از هر چشماندازي که به شهرها نگريسته شود، دودي خاکستري و قهوهاي فضا را آکنده و هر از گاهي که بر حسب تصادفي طبيعي، هوا براي لحظاتي پاک ميشود، در هر شعاع ديد، دستکم ده تا پانزده دستگاه غولآساي جرثقيل که منظرهشان بيشباهت به تصاوير فيلمهاي علمي-تخيلي دهههاي ۸۰ و ۹۰ هاليوود درباره بازگشت دايناسورها و گودزيلا نيست، چشم را آزار ميدهند.
جاي سوزن انداختن در هيچ نقطهاي از شهر باقي نمانده و توصيههاي اخلاقي و باسمهاي دم و دستگاههاي تبليغاتي درباره حفظ باغات و محلات و فضاي سبز، حتي در روزنامههاي دولتي و شبکه کارمندان بخش روابط عمومي و بروکراتهاي خرده پاي نهادهاي رسمي خريدار ندارد.
طبقهي متوسط شهرنشين، ناخواسته و به اجبار به فضاهاي مجازي کوچ کرده و زيست اجتماعي خود را همراه با انبوهي از احساس سرخوردگي، نفرت، کينه، خشم و حالات کيش شخصيت اقتدارگرا و ولعي عجيب و باورنکردني براي لودگي و جلب توجه، به «چتروم»هاي ويژهي گوشيهاي هوشمند؛ اين معابد شخصيسازي شدهي قابل حمل که همگان در همهي نقاط در حال سجده به صفحات نوراني آنها هستند، منتقل کرده است.
فضاي عمومي شهرها، جز براي خريد و خشونت يا ايجاد ازدحام و سرسام کارکرد ديگري ندارند و شهروندان کنسرو شده در خانههاي قوطي کبريتي، ايستگاههاي خفقان آور مترو، مراکز خريد براق و بنفش و قرمز، از بام تا شام در حال تاب خوردن در اين دوزخهاي دست ساز بشر هستند.
شکل جديدي از رژيم ادراک حسي- پديدار شناختي در حال تثبيت است: بوتيک- معابد بسيار لوکس با سقفهاي بلند ۶ متري که مثلا يک جفت کفش يا ساعتمچي را در نورپردازياي عرفاني- ملکوتي در معرض نگاه ستايشگر پيروان «فرهنگ لاکچري» قرار ميدهند. مجمتعهاي عريض و طويل تجاري و تفريحي که ورودشان فقط براي افراد «وي.آي.پي» مجاز است، بيلبوردهاي تبليغاتياي که به مخاطب القاء ميکنند اگر سس پنير نخورند يا خودروي شاسي بلند نداشته باشند اصلا آدم نيستند، کافههاي ملوس که به شکل اتاق عروسکهاي باربي و با رنگهاي مليحِ زرد و صورتي و کرم و آبي آسماني تزئين شدهاند، شهرکهاي مسکوني اعياني و حفاظت شده، نمايشگاههاي غولآساي خودروهاي چند ملياردي، راهاندازي صدها سايت درباره «سلبريتيها» که با ظاهر و ژستي متضاد با حاکمان، در خيريهها و ديگر کانالهاي پولشويي، ايدئولوژي آنان را با لبخند و کرشمه تبليغ ميکنند، تبديل شدن شعار رسمي از «ايران آباد و آزاد» به «مردم به کمي شادي نياز دارند»، راه اندازي هفته مد در پاساژهاي پايتخت جمهوري نيمه خودمختار ثروتمندان در خيابان الهيه، راهاندازي دهها شبکه ماهوارهاي جهت پخش ويدئوکليپها و فعاليتهاي «هنري- موسيقايي» فرزندان و بستگان مقامات، ميدان دادن به پديده نوظهورِ«فشن- مذهب» که خود را در ايام و آيينهاي رسمي به شکل سرو«سوشي و کوکتل ِ نذري» يا تخفيف «آرايش ويژه محرم» و … نشان ميدهد، تبليغ و کيش شخصيت ِ فرماندهان به عنوان عارفان وارسته يا يگانه ناجيان کشور، تبديل کردن رسانههاي اپوزيسيون به آپاراتوسهاي برونمرزي ايدئولوژي دولتي، احداث و تأسيس صدها نشر و فروشگاه عريض و طويل محصولات فرهنگي آنهم در شرايطي که تيراژ واقعي کتابها ۳۰۰ نسخه است، افغانستانيهراسي در تريبونهاي رسمي، زنستيزي ساختاري، تقديس مالکيت خصوصي و…، در کنار باب شدن انواع و اقسام جادو و جنبلهاي نمايشي و رفتارهاي اجتماعي منحط همچون «باديگارد خصوصي»، حراج بزرگ آثار هنري و … که جملگي منجر به تنزل بيسابقه ذائقه عمومي در تمامي زمينهها شده و نمونهاي کامل از تلفيق «عرفان و پورنوگرافي» ِ مورد اشارهي لنين و يا به تعبير آدورنو، ميدان دادن به «بوديسم غربي» با لعابي بومي يا در يک کلام «ابتذال محض» را به نمايش ميگذارد.
مجموعه اين نشانههاي پديدارشناختي که در کنار امدادرساني به «مهندسان اجتماعي» و نهادهاي کنترل-نظارت جمعي، وظيفهي به غايت مهم «اعيانسازي» محيطهاي شهري را بر عهده دارند، منجر به بخشبندي و تفکيک سه جمهوري ِ غيررسمي و نسبتاً خودمختار ذيل ساختار مسلط سياسي-اقتصادي شده است.
يکم، جمهوري ريچکيدزها و کارآفرينانِ جديد:
اطلاعات و آمار چنداني از تعداد، تبار و پراکندگي جمعيتي اعضاي اين جمهوري برگزيده در دست نيست. اما آنها خود مدتيست که از طريق راهاندازي يک کلوپ هواداري فعال در شبکههاي اجتماعي، از خود به عنوان «جامعه الگو» که ميتواند «آبروي کشور» را در چشم بيگانگان حفظ کنند، ياد ميکنند.
آنطور که ساکنان اين جمهوري نشان داده اند، آنها علاقهاي به پيگري مباحث کسل کننده و سخيفي همچون سياست، بحرانهاي اجتماعي و … ندارند و معتقدند که همگان بايد آنها را به عنوان نمونههاي موفق دوري گزيني از دعواهاي بيسروته رسانهاي بپذيرند.
اکثر قريب به اتفاق آنها ساکن مناطق شمالي کلانشهرها و يا حومههاي ييلاقي اعياننشين و محصور شده هستند.
فهرست علايق آنها ازپيش مشخص است: خودروهاي لوکس، املاک و مستغلات ويلايي- باغي، زيورآلات گرانقيمت، ساعتها و گوشيهاي جواهر نشان، ورزش و تحرکات هيجانانگيزي همچون صحرا نوردي، جت اسکي، خلباني، اسب دواني، شنا و شيرجه، گلف، چتربازي، پاراگلايدر و …. آنها آشنايي با فرهنگهاي ديگر از طريق سفر به خارج از کشور را به همگان توصيه ميکنند. علاقهي زيادي به کسب مدارج علمي در کالجهاي اروپايي دارند هرچند که معتقدند پس از فراغت از تحصيل بايد براي «خدمت» به کشور بازگردند. معتقدند که در اوقات فراغت بايد ضمن مطالعهي تاريخ ايران باستان، راههاي نفوذ به بازارهاي جهاني و فرصتهاي سرمايه گذاري بين المللي را فراگيرند.
ظاهر آراسته، شاد، گشوده و خوشخلق را به همگان توصيه ميکنند و خلاصه در يک کلام، هر کدام ماري آنتوآنتي هستند که ميگويند در صورت کمبود نان، به جاياش کيک بخوريد.
به غير از مواقعي که در حين عبور و مرور بين اقامتگاههاي خصوصي يا رفتن به کلوپهاي شبانه، پاتوقهاي ورزشي-تفريحي«وي.آي.پي» و … در خيابان و لابلاي مردم ديده ميشوند،در باقياوقات تعامل چنداني با ديگر شهروندان ندارند.
زمانِ زيستي ساختار سرمايه داري که جان راولز آن را براي طبقات مولد به «لژر تايم» و «ليزي تايم» تقسيم ميکند دربارهي آنها مصداق چنداني ندارد و بازهي زماني اصلي فعاليت گروهي آنها ساعات اوليه نيمه شب جهت رفتن به تفريح و يا ظهرها جهت شرکت در فعاليتهاي هيجانانگيز و ورزشيست.
هم آنها و هم سلبريتيهايدولتي علاقهي زيادي به همکاري، تعامل و معاشرت با يکديگر دارند و لذا حداکثر تماس اجتماعي آنها با ديگر اقشار، به سلبريتيها و فوتباليستها و سرمايه گذاران محدود ميشود.
تعريف سرراستي از «بيزنس»، اين اسم رمز ِ موفقيت در مناسبات ايران نوين، دارند: واردات کالاهاي لوکسي که بتواند بخشي از مازاد به دست آمده از انباشت اوليه را جذب کند، برج سازي و مالسازي، باشگاهداري، نمايشگاه داري ، خيريه سازي و حالا پس از توافق اتمي؛ اخذ نمايندگي فروش يا توليد برندهاي بين المللي.
دوم، جمهوري «بوبو» ها و «ياپي» هاي جن زده:
به موازات سر برآوردن جمهوري اول، جمهوري بوبوها نيز از سالهاي پاياني دولت محمود احمدي نژاد، حضور اجتماعي خود را به رخ کشيد؛ به گفتهي حسن روحاني، «غوغا»ي آنها در شبکههاياجتماعي که مکان اصلي تبلور، يارگيري، تعامل و هويتيابي آنها محسوب ميشود، نقش مهمي در پيروزي او به عنوان «سيماي جديد» ساختار رسمي حاکميت ايفاء کرد.
خاستگاه اکثر آنها طبقات متوسط شهرستانيست که در دهههاي هفتاد و هشتاد به پايتخت کوچ کردهاند. آنها سروري جمهوري اول را به عنوان «جامعه الگوي طراز نوين» پذيرفتهاند و فاصله انتقادي خود را با آنها و پدرانشان يعني گردانندگان رسمي سياست، فرهنگ و اقتصاد کشور به حداقل ممکن رساندهاند.
اطلاق نام و نشان «بوبو» يا «هيپستر» بر آنها به دليل شباهت رفتاري و علايق سياسي و اجتماعيشان با طبقه نوظهور ِ پس از جنگ سرد در متروپلهاي غربي همچون نيويورک، پاريس، ميلان و لندن است. با اين حال ترکيب متورم شدهي «بوديسم و جلب توجه» در نسخه بومي اينجا، آنهم پس از شکست آخرين کنش سياسي راديکال، مدلولي بس با مسميتر از نمونههاي غربي را نشان ميدهد.
واژهي «بوبو» مخفف ترکيب «بورژوآ- بوهمي»(Bourgeois – Bohemians) است و در آستانه قرن جديد توسط يک روزنامهنگار به نام ديويد بروکس (۳) براي نامگذاري طبقه اليت ِ جوانان ِ به ظاهر نوپرست، صلح خو، انعطاف پذير، غير افراطي در عشرت و عياشي، اعتدالگرا و … در محلات مرفه نشين نيويورک ضرب شد.(۴) آنهايي همانهايي هستمد که پيش از اين نامگذاري«هيپستر»(Hipster) خوانده ميشدند. واژهاي ترکيبي از گويش عاميانهي «hip» به معناي افيون يا حالت دراز کشيدن بر روي ران ديگري پس از استعمال افيون، به همراه پسوند انگليسي «ster» که نخستين بار در توصيف مخاطبان نسل جاز در دهه ۱۹۴۰ به کار رفت.(۵)
تحقيق بروکس محدود به طبقهي بالانشين نيويورک بود. همان طبقهاي که کارکرد اصلياش جاده صافکني مسير حرکت کاروان ِ «اعيانسازي»(Gentrification) در مناطق فقيرنشين شهري، با هدف گسترش ساخت و سازهاي نو، احداث گالريها و خيريههايي که پشت ويترين «معصومانه» شان وظيفه سنگين «پولشويي» را بر دوش ميکشند، و کوچ دادن فقرا و سياه پوستان از گتوهاي مرکزي شهر به حومههاي رها شده و … بوده است. به اين معنا، اگر بپذيريم که «هرجا بوبويي در کار است از پيش نوعي فرآيند اعيانسازي هم در حال اتفاق افتادن است»، ميتوان آنها را سربازاران پياده نظام ارتش «ريچکيدزها و پدران» دانست.
بروکس، بوبوها را نشانه شناسي و از آنها به رنداني تعبير ميکند که ميکوشند صف خود را از«ياپي»(۶)هايي که در صفوف کار براي بازار بورس، دفاتر بيمه، مؤسسات برگزاري همايش و مراسم، کمپانيهاي خدمات ارتباطي، صنعت تبليغات و مُد جا گرفتهاند، جدا کنند و از طريق آفتاب گرفتن، تابوشکني جنسي، گياه خواري، گوش دادن به موزيک آلترناتيو، ادا و اطوارهاي هندي-بودايي، گالري گردي و ابراز انزجار از سياست و … براي خود هويتي مجزا دست و پا کنند. تصويري که به خوبي در فيلم «شادي»(Happiness) به کارگرداني تاد سولوندز، در کاراکتر رقت انگيز-مضحکي به نام «جويي جردن» خود را نشان ميدهد. حال آنکه اين فيلم دو سال قبل از کتاب «بوبوها در بهشت»ِ بروکس ساخته شد و کارگردان با تيزهوشي، سندروم جديد خودنمايي متوسط الحالان را، بيآنکه خبري از نام «بوبو» باشد، طي آن روايت کرده بود.
اگر تقسيم بنديهاي فرهنگي-اجتماعي دوران جنگ سرد در غرب را بر اساس هژموني قالب در هر دهه پي بگيريم، «بو بو»ها و «هيپستر»ها را بايد وارثان ِ قرن بيست و يکمي و البته سر به راه شدهي «هيپي»ها (۷) بدانيم: گروه جوانان موبلندي که در تضاد با نسل جنزدهي «ياپي»هاي عاشق «کسب و کار شيک»، اواخر دهه ۶۰ و اوايل دهه ۷۰ را با لباسهاي رنگي و گل و گشاد، ماريجوآنا و اسيد و وودستاک و … به دههي پايان تلاش براي مقاومت در برابرِ موج جهاني نئوليبراليسم تبديل کردند, موجي که همزمان با «کافئين زدايي» از قهوهها ، از معترضان «هيپي» و «پانک» نيز سوژهزدايي کرد تا قرن جديد با ۱۱ سپتامبر و بوبوها و داعش آغاز شود.
بوبوها و هيپسترها برخلاف ياپيهاي صاف و صوف و عصا قورت داده، «کول»، باحال و متفاوت اند. اهل مد و طراحي و باسوادند و اگرچه به لحاظ سياسي مقبول و صحيح (politically correct) حرف ميزنند، اما آنقدر واقعگرا و رند هستند که شيطنت و طغيان را در محدوده حوزهي خصوصي نگاه دارند، و درگير کسالتهاي سياسي و سويههاي تاريک مردم و شهر نشوند؛ آنها دريک کلام، نسخهاي پست-مدرن از جان زيباي هگلي محسوب ميشوند.
همهي آنها يک شعار واحد دارند:«ميشود شيک بود بدون آن که هزينه خاصي پرداخت کرد». و اين هزينه، چيزي نيست جز همان «بدنامي طبقاتي» که در پس روکش سانتيمانتال و به ظاهر آوانگاردش، حجم انبوهي از خودشيفتگي و حسادت و بده بستانهاي اقتصادي پنهان شده است.
اصطلاح اعيانسازي را نيز نخستين بار روث گليس براي توضيح هجوم بخشهايي از طبقهي متوسط به بالا، به محلات قديمي و نوسازي آنها از طريق تغيير در فضاي فرهنگي به کار برد. (۸) ماجرا از اين قرار است که در اروپا و آمريکاي شمالي، حضور ساکنان جديد(هنرمندها، مردان و زنان تنهاي ثروتمند و…) باعث افزايش کرايهها و هزينههاي زندگي در محلهها شده به گونهاي که ساکنان سنتي (غالباً سياهها، مسلمانها و …) ديگر توانايي پرداخت هزينهها را ندارند، و در نتيجه از محله تبعيد شده و به محلههاي حاشيهايتر رانده ميشوند. اتفاقي که حالا نه فقط در نيويورک، لندن و برلين که در قاهره و پکن و تهران هم در حال رخدادن است.
وانگهي، اعيان سازي را نبايد صرفاً سازوکاري محدود به فضاهاي شهري دانست، بلکه تمام عرصههاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي، ادبيات، هنر و … نيز اکنون به شکلي آشکار به ميدان تاخت و تاز بوبوها تبديل شده است:انتشار بيلان فلهاي ۷۰۰ ميليون نسخه کتاب(۹)، ۳۲۰۰نمايشگاه نقاشي سالانه، ۶۰۰۰ نقاش (۱۰) ، ۲۶۵ نگارخانه(۱۱)، ۱۰۳۹۵ مولف ادبي و شاعر(۱۲)،۲۰۰ فيلم سينمايي و بيش از ۱۰۰۰ فيلم مستند(۱۳)، گردش ۲۱ ميليارد توماني حراج آثار هنري(۱۴) و …، بدون مشارکت بوبوها ناممکن است.
انعطاف پذيري خارق العاده، هوش اقتصادي متوسط، خودشيفتگي تام و تمام، و توانايي فوقالعاده در کلبيمسلکي و مسخره بازي، اسنوبيسم و ابراز انزجار از سياست به عنوان مقولهاي خشن و جدي، از جمله ويژگيهاي عام اين اليت است و هر شکلي از تاکيد بر جديدتِ مقولات سياسي-اجتماعي، با واکنش منفي آنها مواجه ميشود. آنها به شکل اغراق شدهاي تأکيد دارند سوژههايي مختار و غيرسياسياند و خود را درگير «بي پدر و مادري» عرصهاي که گويي هيچ سرريزي در مناسبات فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي ندارد، نميکنند.
به همين ميزان از «جديت» نيز منزجرند و تمامي گفتارهايي که بر «بحران» تاکيد دارند را از آن حيث که لازمه مواجهه با آنها دست کشيدن از لودگي و مسخره بازي است، محکوم ميکنند.
آنها دشمنان پر و پا قرص خوانش بحراني وضعيتاند و واکاوي علت اين نفرتشان- که معمولا در پشت تکه کلامهاي طنز، تقليدي و ساخته و پرداخته سريالهاي دولتي و محافل دوستانه پنهان است- از خلال پرداختن به خود ِ اصطلاح «بحران» قابل تشخيص است.
آنطور که آگامبن به ما ميگويد؛ اصطلاح بحران «crisis» واجد دو معناي «پزشکي-باليني» و «الهياتي-مسيحي» است. مفهوم پزشکي آن ناظر به لحظهي حساس و تعيين کننده تصميم ِ پزشک درباره مرگ و زندگي بيماريست که دچار مرگ مغزي شده و ديگري به آخرين قضاوت مسيح در پايان زمان باز ميگردد. هر دوي اين معاني، ارتباط «بحران» با «حکم» ( Judgment)-يا همان ضرورت «موضعگيري»- را نشان ميدهند و اين همان نقطه اتصاليست که بوبوها را تا حد مرگ خشمگين ميکند؛ چرا که نابسندگي ِ انتخاب استراتژي تمسخر در مواجهه با وضعيتهاي بحراني اجتماعي- سياسي را به رخ شان ميکشد و لايههاي پنهاني اين گرايش بيمارگونه و انفعالي در«خنديدن به هر چيز و به هر قيمت» را برملا ميکند: انکار بحران به مثابه يگانه راه فرار از تصميم و موضعگيري.
از همين رو بيدليل نيست که گزاره شبه اخلاقي «قضاوت نکن»، به اصلي ترين شعار زندگي بوبوها تبديل شده است.
محمل اصلي خودنماييِ بوبوها، فضاهاي به ظاهر دموکراتيک مجازي ست، حال آنکه به واسطه نقش کليدي ِ مشارکت در پروژه اعيانسازي که طبقه حاکم/کارآفرين بر عهده شان گذاشته، هم اکنون مالها، پاساژها، کافههاي ملوس، گالريهاي هنري، جشنوارههاي سينمايي، کنسرتهاي موسيقي ِ مجاز و شبه زيرزميني، کتابفروشيهاي سوپرمارکتي، اماکن متعلق به شهرداري و دولت و … نيز به عرصهي گردهمايي بوبوها تبديل شده است.
به تازگي يک گروه موسيقي شبهجاز که از سوي صاحبان سهام يک بانک خصوصي حمايت مالي ميشود توانست جمعيتي در حدود ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ بوبو را در محوطه اطراف «برج ميلاد» که در کنار «ميدان ونک» يکي از دو کانون اصلي تجمع طبقه متوسط در تهران ِ پس از وقايع اي اخير محسوب ميشود، گردهم آورد. علت محبوبيت اين گروه موسيقي نيمه دولتي که به لحاظ غناي موسيقايي با ملوديهاي رقيق و ساده و خام، در رده بنجل طبقهبندي مي شود، سواي حمايتهاي مالي آن بانک خصوصي، عنوان يکي از آهنگهايشان بود:«شهر من بخند».
ترکيب «خنده» و«شهر» جذاب ترين ترکيب براي بوبوهاست و اين گروه موسيقي، با توانِ موسيقايي کممايه اش که نويد «تو هم ميتواني از اين آهنگ هاي قشنگ بسازي» به مخاطبان ميداد، توانسته بود اين هر دو را در يک جا جمع آورد و از همين رو با استقبال بوبوهايي مواجه شد که در يک برآيند کلي، همهي آنها يا آلبوم موسيقي دارند، يا نقاش اند، يا در«عرصه سينما» فعاليت ميکنند و به طرزي باور نکردني، الگويي يکسان و يونيفرمي در ظاهر و پوشش دارند: مانتوهاي گلدار، سيبيلهاي دسته موتوري، پيراهنهاي چهارخانه، تيشرتهايي با نقش و نگارهاي سنتي يا شعارهاي بامزه، شلوارهاي سبز و قرمز، ريشهاي بلند که تصوير سربازان دوران هخامنشي را تداعي ميکند، زيروآلات ارزان قيمت اما انبوه و از همه مهمتر، به همراه داشتن يکي از محصولات «اپل».
اگر بازهي زماني فعاليت اجتماعي اعضاي جمهوري اول را بتوان پيش از ظهر و اوايل نيمه شب تخمين زد، اين زمانبندي درباره بوبوها به بعد از ظهرها و روزهاي جمعه( روز افتتاح نمايشگاه هاي هنري) قابل تعميم است.
اين ستايشگران فضاي شهري، عموما در اين ساعتها در کافهها، سالنهاي اجراي تئاتر و نمايش، سينماهاي تأسيس شده در مالها و مجتمعهاي تجاري، گالريهاي نقاشي، مراسم رونمايي از کتاب در کتابفروشيهاي پر زرق و برق و… پرسه ميزنند.
اين پرسهزني اما، هيچ شباهتي به تجربه فلانورها(flaneur) از فضاي شهري پاريس قرن نوزده ندارد. سنت پرسهزني دنديهايي(dandy) نظير بودلر که الهام بخشِ پروژه نا تمام پاساژهاي والتربنيامين يا همان تجربه ادراک ماترياليستي ملال در ايستگاها و تالارهاي مجلل شد کجا، و ستايش و شيفتگي بوبوهاي وطني از سازههاي بدقواره تقليدي از بازارهاي بورس و طلا در دبي و شانگهاي که پولشويي اصلي ترين کارکرد آنهاست، کجا؟
بودلر در مقام ِ فلانور مدرن، روايتگر مواجههاي دوزخي با شهر بود. براي او ويترينهايي که مشتريان همچون پرستندگان ِ شيفته، مقهور طاقها و رواقهاي معابد گونهاش ميشوند، نه بخشي از رژيم زيبايي شناختيِ «شهري که مي خندد»، بلکه يگانه شکل احياي مدرنيستيِ وعدهي عهدعتيق از «جهنم» بود:«ببين، اما لمس مکن».(۱۵)
فرماني که حالا نه تنها در«عهد عتيق» که در تابلوي هشدار ِ تمامي ويترينهاي مجهز به دوربين مدار بستهي بوتيکهاي لوکس و نيمه لوکس نيز ديده ميشود: «مشتري گرامي، لطفا به اجناس داخل ويترين دست نزنيد».
در مقام قياس با سنت بودلري-بنياميني، يا همان مواجهه ديالکتيکي با لايههاي تاريک شهر، نوع پرسهزني شيفتهوار بوبوهاي ايراني دههي ۹۰، در بهترين حالت تکرار روايت ِ جاناتان رابان(۱۶) از تجربهي مرد جوان ِ روستايي ِ رُمان «شهرنرم» است: درک شهر به مثابه يک ملودرام، گم کردن دست و پا با شنيدن رايحه تلفيق شدهي کباب و عطر ِ خوش زن، يا به عبارت ديگر «فرهنگ» در مقام عرصهاي امن براي فرار از بحران.(۱۷)
ستايش ِ نخراشيده و دروغين از فضاهاي شهريِ در حال دگرگوني، تنها بخشي از وظيفه و کارکرديست که اين اليتِ نوظهور بر عهده دارد. کارکرد اصلي آنها همانا کمک به هژمونيک شدن فرهنگ ِ اعتدال-ابتذال است.
آنها نه تنها فضاي شهري آکنده از بحران اجتماعي-اقتصادي را ستايش ميکنند، بلکه گويي در تقسيم کاري نانوشته، موظفاند که از تمامي اقدامات دولت در فرآيند خصوصيسازي نيز حمايت کنند.
دامن زدن به گفتار رسمي از طريق ابراز احساسات براي تکنوکراتها و بروکراتهاي رسمي، بازيکنان تيمهاي ملي و انبوه سلبريتي هاي دولت ساخته و … آنهم در هيبتي عقل سليمي و خوشباشانه، مشارکت در تهيه محصولات فرهنگي مورد تاييد حاکمان همانقدر «وظيفه»ي بوبوهاست که کمک به فرآيند «اعيان سازي» درمحلات و پولشويي در گالريها و خيريهها و حراجها.
بوبوها در شرايطي که ايران يکي از بيسابقه ترين تراژديهاي رشد و توسعه سرمايهدارانه، يعني ورود به عصر «توزيع سبد امنيت غذايي» در بين گرسنگان را از سر ميگذراند، بيوقفه در پوشش عناويني جعلي همچون «تشکلهاي مردم نهاد»، «جشنوارههاي فرهنگي-هنري»، «مراسم رونمايي و شب بزرگداشت»، «همايش نخبگان»، «خيريههاي هنرمندان»، «باشگاههاي هواداري از چهرههاي مشهور» و … سويههاي ايدئولوژيک هسته سخت حاکميت را بزک ميکنند.
به اين معنا، سومين کارکرد بوبوها در کنار مشارکت در پروژه اعيان سازي و ستايش وضع موجود، پُرکردن جاي خالي «مردم» در گفتار سياست رسميِ حاکميتيست که بر حسب ضرورتهاي تجاري- سياسي، دال ِ «اعتدال» را به دال اعظم خود تبديل کرده است و بوبوها، عملا متحدانِ خوش رنگ و لعابِ جريان سياسي-اقتصادي جديدش هستند که بخت تبديل شدن به «تنها گزينه نجات» را بر حسب ضرورتهاي قاعده سرمايهداري از يکسو و استيصال سياسي جامعه ايراني از سوي ديگر، به چنگ آورده است.
سوم، جمهوري گوني بهدوشان و ژوليدگان:
در ميانپردهي تراژيک ِ رشد و توسعه در ايران، «گوني بهدوشان» سومين جمهوري غير رسمي را تشکيل ميدهند. هيچ آمار مشخصي حتي درباره جمعيت تقريبي آنها وجود ندارد، اما ميتوان دريافت زماني که دولت از توزيع «بستهي امنيت غذايي» در ميان دوازده ميليون نيازمند سخن ميگويد، اعضاي واقعي اين جمهوري چقدر است.(۱۸)
بر اساس آمارهاي موجود، در طي ده سال گذشته ۳۰ درصد از جامعه ايران گرفتار «گرسنگي سلولي» شده است(۱۹)، ۲۵ درصد در زاغهها زندگي ميکنند(۲۰)، تعداد کودکان کار دستکم ۳ ميليون تن برآورد ميشود (۲۱)و هزينه درمان و محروميت از خدمات بيمهاي، يکي از اصليترين عوامل سقوط خانوارهاي کم بضاعت به زير خط فقر بوده است. (۲۲) خط فقري که جمعيت سقوط کرده به زير آن بين ۴۰ تا ۷۰ درصد برآورد (۲۳) و دستکم ۹۰ درصد از جامعه کارگري نيز خوشنشينان آن محسوب ميشوند.(۲۴)
سواي آمارهاي مخدوش دولتي، منظرهي شهرها نيز يادآور تصاويريست که در رمانهاي چارلز ديکنز، به ويژه شاهکارهاي دراماتيک او يعني«اوليور توئيست»، «دوران سختي» و «دوريت کوچک» روايت شدهاند: انبوه مردمان و کودکان فقير و گرفتار کپک، بوي فاضلاب و مکانيسمهاي تاديب و کنترل اجتماعي.
هر ناظر منصفي که براي ساعتي در يکي از خيابانهاي کلانشهري چون تهران گام بردارد، نميتواند واقعيت رو به رو شدن با دستکم دو گوني به دوش در هر ۲۰۰ متر و يا پنج متکدي بر سر هر چهارراه را انکار کند و در دل، به آمار دولتي ِ «۱۵ هزار کارتن خواب در پايتخت » کشوري که در آن ۱۲ ميليون نفر به بستههاي «امنيت غذايي» نياز دارند، نخندد.(۲۵)
در سال ۹۱ و در زماني که عوامل نيروي جديد حکومت ايران به سرکردگي محمود احمدي نژاد در حال ساخت پايههاي اقتصادي طبقهي حاکم يا همان شهروندان ِ جمهوري «بچه پولدارها» بودند، شهرداري تهران به دليل هجوم بيش از ۴۰ هزار تن از مردم، نتوانست مراسم «پخت ساندويچ ۱۵۰۰ متري گوشت شتر مرغ» را به ثبت کتاب گينس برساند.
در همان زمان، يک خبرگزاري، مشاهدات گزارشگر اش از هجوم مردم به غذاي مجاني را اينچنين بازتاب داد:« شهرداري تهران مقدمات پخت ساندويچ ۱۵۰۰ متري شترمرغ را فراهم کرد.تلاش شرکت کنندگان از پايين خيابان جام جم شروع شد و تا بوستان ملت ادامه يافت. در حالي که سه نماينده «گينس» براي اندازه گيري ساندويچ آماده مي شدند ناگهان برخي از شرکتکنندگان هجوم بردند و ساندويچ ۱۵۰۰ متري را در عرض چند دقيقه خوردند.هجوم مردم گرسنه و کشمکش براي خوردن اين ساندويچ سبب شد که ناظران گينس نتوانند آن را اندازه بگيرند و همين به سردرگمي سازماندهندگان و ناتمام ماندن اين طرح منجر شد. مسئولين برگزاري خبر نداشتند بعد از درست کردن ساندويچ،جمعيت حاضر در آن مراسم چون قوم تاتار به ساندويچ درست شده،حمله و اجازه ثبت چنين رکورد را، آن هم در حضور دوربينهاي خبري، نخواهند داد».(۲۶)
اين گزارش خبري خشمگينانه، هرچند که به لحاظ گفتاري، بازتوليد همان منطق نگاه ثروتمندان به فقرا از منظر «آبروريزي» در چشم خارجيهاست، اما در صورت تأويل آن بر اساس آموزههاي اقتصاد سياسي، ميتوان دريافت که هستههاي اوليه جمهوري گوني به دوشان( با اين جمعيت) در همان روزها بسته شده است.
زمان فعاليت اين جمهوري بي برو برگرد به نيمههاي شب محدود ميشود؛ يعني حوالي ساعت ۲ الي ۴ بامداد که اکثر شهروندان ساکن دو جمهوري ديگر يا در اندرونياند و يا در حال استراحت و تجديد قوا. در اين زمان مرده، دستههاي انبوهي از گوني بهدوشان و بي خانمانها که دولت به تاگي به آنها «ولگرد» مي گويد، در سطح شهر تردد ميکنند و در سطلهاي سامانه مکانيزه جمع آوري زباله به دنبال غذا، پوشاک، قوطيهاي پلاستيکي قابل بازيافت و کارتنهاي بزرگ ميگردند.
مؤخره:
اين سه جمهوري غير رسمي اگر چه که با وجود تضاد منافع شديد، از طريق به کارگيري مکانيسمهاي سفت و سخت کنترل اجتماعي از سوي نهادهاي برخوردار از قوه قهريه و همچنين بر اساس منطق لکاني «نقطه آجيدن» با دالهاي ايدئولوژيکي حاکميت، به يکديگر مرتبط شدهاند و در گفتار رسمي، کليتي يکپارچه به نام «ملت» را ساختهاند، اما ترديدي وجود ندارد که جمهوري سوم، از پيش به دليل از دست دادن منزلت اجتماعي، کرامت نفس، حق بر شهر، دسترسي به بديهيات زيستي چون آب و غذا و مسکن، و همچنين تبديل شدن به استثناء برسازنده وضعيت به عنوان گوشت قرباني در مراسم و مناسک تنبيه دستجمعي و گردانده شدن در خيابان براي عبرت ديگران و …، هيچ پيوندي به لحاظ اجتماعي- اقتصادي با دو جمهوري ديگر ندارد و در روبناي سياسي نيز به همان ميزان «محذوف» است که نمونههاي سياسياش در دهههاي پيشين، تجربهاي خشونت بار از حذف را به حافظه تاريخي ما سپردند.
تجربهي تاريخي ايران، آنطور که مجله «کاوش» در سال ۵۸ بر آن انگشت نهاد(۲۷)، همواره شاهد نوعي همدستي ِ ارگانيک ميان اعضاي جمهوري سوم به عنوان حاميان پابرهنهي ايدئولوژي رسمي و هسته اصلي حاکميت بوده است، حال آنکه ورود ايران به باشگاه سرمايهداري جهاني، شايد براي اولين بار اين پيش فرضِ بارها به اثبات رسيده را در هم بشکند و اينبار دستگاه رسمي را با همپيمانان جديدي مواجه سازد: «بوبو»ها و هيپسترهايي که گرايش بارزي- دستکم از چرخ سياسيِ سال ۹۲ به اين سو – براي نزديکي به قدرت رسمي دارند، از کارگزاران اعتدالگرا و غير اعتدالگرا عميقا «متشکر»اند، به هر بهانهاي به ميدان ونک مي آيند و بابا کرم ميرقصند، و در يک کلام، مي کوشند تا در کارگاه ساختماني متعلق به بچه پولدارها، هر لحظه جلوي چشمان متعجب کارگران و گوني بدوشان بهانهاي براي خنديدن و شادي پيدا کنند.
پي نوشت:
۱- «مال»سازي؛ چالش اقتصاد مقاومتي، روزنامه جام جم، ۲۸ /۲/ ۹۴
۲- ساخت يک آسمانخراش ۵۷طبقه در خيابان ۸متري، سايت فرارو، ۲۶/۳/ ۹۴
۳- David Brooks
۴- Bobos in Paradise: The New Upper Class and How They Got There, David Brooks,Simon & Schuster ,2000
۵- Hipster, Dan Fletcher, ۲۰۰۹, time.com
۶- Yuppie :young urban professional
۷- درباره مفهوم و تبار معنايي هيپي ها و ياپي ها نگاه کنيد به جنبش دانشجويي در آمريکا، قطعاتي از دهه ۶۰، گردآوري نادر فتوره چي، انتشارات گام نو، سال ۷۸
۸- London: aspects of change, Ruth Glass, MacGibbon & Kee,1964
۹- انتشار ۷۰۰ ميليون نسخه کتاب در دولت دهم، خبرگزاري ايرنا، ۲/۴/۹۲
۱۰- مجيد ملانوروزي: گالريداري گسترش مييابد، روزنامه جام جم، ۱۴ /۴/ ۱۳۹۳
۱۱- نگاهي به عملكرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي دولت دهم در عرصه تجسمي، خبرگزاري ايرنا، ۲/۲/۹۲
۱۲- آمارهاي نمايشگاه کتاب منتشر شد، خبرگزاري کتاب ايران، ۲/۲/۹۴
۱۳- گزارش ايوبي از توليد سالانه ۲۰۰ فيلم سينمايي در کشور، خبرگزاري فارس، ۹۳/۱۱/۲۶
۱۴- گزارش چهارمين حراج بزرگ آثار هنري در تهران، سايت فرارو، ۹/۳/۹۴
۱۵- The Dialectics of Seeing: Walter Benjamin and the Arcades Project , Susan Buck-Morss, The MIT Press,1991
۱۶- Jonathan Raban
۱۷- Soft City, Jonathan Raban, The Harvill Press,1974
۱۸- وزير کار خبر داد: توزيع بسته امنيت غذايي ميان ۱۲ ميليون نيازمند، خبرگزاري ايسنا، ۱۵/۳/۹۴
۱۹- نماينده مجلس: ۳۰ درصد خانوادههاي ايراني از گرسنگي سلولي رنج ميبرند و ۲۰ در صد خانواده ها نا امني غذايي دارند، سايت عصر ايران، ۲۳/۴/۹۳
۲۰- ۲۵ درصد از جمعيت ايران در زاغه ها زندگي مي کنند، سايت خبرآنلاين، ۱۸/۹/۹۳
۲۱- ايران ۳ ميليون کودک کار دارد، سايت مشرق، ۱۷/۶/۹۱
۲۲- وزير بهداشت: هزينه درمان، سالانه ۷۰۰ هزار نفر را به زير خط فقر ميبرد، سايت عصر ايران، ۲۶/۵/۹۳
۲۳- به زبان دولت: ۴۰ درصد مردم؛ زير خط فقر، روزآنلاين، ۶/۳/۹۴
۲۴- نماينده مجلس: ۹۰درصد کارگران ايران زير خط فقر زندگي ميکنند، خبرگزاري ايلنا، ۱۶/۵/۹۳
۲۵- قاليباف: تهران ۱۵ هزار کارتن خواب دارد، خبرگزاري ايرنا،۲۸/۷/۹۳
۲۶- آبروريزي هنگام ثبت رکورد گينس در تهران، خبرگزاري فارس، ۹۱/۰۳/۲