امروز مورخ ۱۲ام تیرماه ۱۴۰۳،
رفتم مکانیکی که پتپت ماشین خانواده رو برطرف کنم
و با دو موضوع جالب مواجه شدم که دوست داشتم اینجا بنویسمش؛
خب اگه بخوام درقالب داستان بگم،
پارک کردم و اوستا کاپوتو داد بالا،
یه نگاه عمیق و نافذ به موتور و داستانهای اطرافش کرد
و بعد از چند دقیقه سکوت و خیره شدن به افق،
برگشت و با یه لحن خسته گفت: شمعهاشو تازه عوض کردی؟
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم،
بعد پرسید: وایرهاش چی؟ گفتم: اونم آره، کمتر از یه ماه میشه،
گفت: استارت بزن و گاز بده و رفت اگزوز رو بررسی کنه،
بعد اومد و کوئل هاشو تست کرد که ببینه چطوره
و در آخرین مرحله رفت سراغ انژکتورش؛
در همین حین که داشت کارشو انجام میداد،
یاد تشخیص افتراقیهای کتابامون افتادم
که با دیدن یه سری از علائم، ترشحات و گزارشات،
شروع به رد کردن دلیل های احتمالیش میکنه
تا عامل اصلی رو گوشه تشک گیر بندازه؛
تا اینجای داستان چیز جالبی دیدم
امّا باید بگم هنوز به اون دوتا مورد نرسیدیم.
حین باز کردن اتصالات، باید چندتا پیچو باز میکرد
که شاگردشو صدا زد تا فلان رابط رو با آچارش بیاره،
شاگرد هم یه پسر گل، با تجربه دوسال اشتغال در این تعمیرگاه به جهت کسب علم و دانش بود؛
ایشون با یه اشتباه کوچیک، مسخرهترین وسیله ممکن رو آورد، یعنی یه دوسوی کوچیک!
چیزی که در نهایت برای بازکردن پیچهای کوچیک داخل کابین ازش استفاده میشه و نه برای موتور و ادواتش!
اوستا یه نگاه عمیق و نافذ به شاگردش کرد و ساکت موند،
به افق خیره شد و چندتا پلک زد،
توی دلم گفتم الان میپرسه شمعهاتو کی عوض کردی؟
تا اومدم توی دلم به این جوک بیمزم بخندم،
دیدم با دستش(که هماندازه صورت شاگردش بود) یه سیلی محکم نشوند روی چهرش!
و مقداری سرش غر زد و بهش امر به فرار از زیر دست و پاش کرد.
خب، به اولین مورد جالب داستانمون رسیدیم یعنی، رفتار نادرست استاد با شاگرد
که شما میتونی معادلش کنی به «رفتار نادرست اتند با دانشجو(غالبا استاجر)»!
بنده که هنوز به این مقطع پرفایده نرسیدم ولی شنیدهها حاکی از اونه
که قراره با رفتاری مشابه این اتفاق مواجه باشیم
و حسابی زیر کتک های اساتید محترم کبود بشیم
تا پزشکهای خوبی تحویل جامعه بشه!
شاگرد خاطی بعد از این اتفاق،
نه ناراحت شد و نه یه قطره اشک ریخت،
سرشو انداخت پایین رو رفت سراغ ماشینهای دیگه تا کار اونها رو برسه!
داشتم فکر میکردم ممکنه رفتار اساتید در آینده اینشکلی باشه و منو برنجونه
ولی متاسفانه فضای استاد و شاگردی در کشور
انگار به طور کلی اینشکلیه و اساتید غالباً روی فاز برخورد سخت تربیتی هستن
و در گزینش فعل تربیتی مناسب و بجا، زحمت زیادی به خرج نمیدن
از طرف دیگه هم احساس میکنم اگه بخوام مثل این شاگرد در چنین فضای مسمومی رشد کنم،
باید از این قبیل رفتارهارو بپذیرم و به بار آموزشیش نگاه کنم
تا هم اعتماد به نفسمو از دست ندم
و هم اینکه بتونم به یادگیری ادامه بدم و ناامید نشم.
خلاصه که اولین مورد جالب تموم شد و بعد از معطل موندن برای چندین دقیقه،
موتورو بست و گفت یه دوری بزن که ببینی هنوز پتپت میکنه یا نه،
ماهم رفتیم دورمون رو زدیم و اومدیم برای پرداخت هزینه و تعویض لنتهای عقب؛
وقتی رسیدم دیدم با یه نایلون از سوپرمارکت بیرون اومد و با خوراکی داره برمیگرده،
وقتی رسید تشکر کردم و تا گفتم ترمز دستیش...
گفت: اونو الان انجام نمیدیم،
تعجب کردم و میخواستم بپرسم چرا
که گفت: بچهها صبحانه بخورن، بعدش...
منم دیدم اینها اگه بشینن پای سفره حالاحالاها بلند بشو نیستن
هزینه هنگفتشو پرداخت کردم و با کمری شکسته زیر بار هزینهها راهی خونه شدم.
اتفاق جالب دوم هم همین بود، «وقت کار، از وقت شخصی جداست»
و زیر پا گذاشتن این اصل، یعنی توهین مستقیم به شعور و شخصیت فرد!
بازم یاد شغلمون افتادم،
خسته و کوفته حین شیفت دادن با یه عده مریض و همراه مریض عصبی،
که دارن سرت غر میزنن، چرا کار مریض مارو انجام نمیدی، حالش بده!
یا اینکه اصلا نگاهش نکردی و تشخیص الکی دادی و...
خب اگه در جواب به این عزیزان بگم یه تایمی برای رفع خستگی داریم
و بعد از صبحانه خوردن میام و به کار مریضتون میرسم،
به نظرتون چه واکنشی نشون میدن؟
احتمالا در وهله اول انسانیت و تعهد حرفهایم رو زیر سوال میبرن
(البته اگه دست به چوب نباشن و توی بخش دعوا راه نندازن)
و در ادامه، تهدید به شکایت و داستانهای بعدیش!
با دیدن این اتفاق، توی دلم میگفتم خب منم اولویتهایی توی زندگیم دارم و بیکار نیستم،
پس به نسبت عجله دارم و این درست نیست که کلی منتظر بمونم،
از طرف دیگه بابت این رفتار تحسینش میکردم
که برای خودش و شاگرداش ارزش قائله و اگه کسی باهاش کاری داره
باید منتظرش بمونه تا استراحت کنن و با کار زیاد به خودشون آسیب نمیزنن!
از این وضعیت ناراحتم و امیدوارم بتونم جوابی براش پیدا کنم،
که چرا در این حرفه، بر من واجبه که در هرلحظه بقیه رو بر خودم ترجیح بدم؟
و وقتی که به اونها میرسه و زمان اجرت گرفتن که میشه فرقی با بقیه نداری
و معتقدن دارن همارزش با کار انجامشده، نرخ صنفشون رو دریافت میکنن!
درنهایت بعد از اینهمه صحبت و فکر،
به برتری کسب رضایت خدا و تلاش جهت به دست آوردنش ربطش دادم با یادآوری
عدم توجه به صحبتهای خلق، مقداری آروم شدم که طرف معاملم ایشونه!
البته نمیتونم پیشبینی کنم که در عمل چطور خواهم بود،
فقط امیدوارم یه پزشک خودخواه نشم
که وجدانشو به کلی از دست داده و براش زنده یا مرده آدمها فرقی نمیکنه
چون تنها مسئله مهم، نفع شخصیش و خودشه :)