خوب تا اینجارو اگه دنبال کرده باشید میدونید که من بیماری لنفوما (نوعی از سرطان خون) دارم و قضیه رو تا تشخیص بیماری نوشتم (بهمن ۹۸) که الان که تقریبا ۶ ماهی گذشته میخوام روند درمان رو براتون بنویسم و باز هم اشتراک تجربیاتی که ممکنه به آگاهی کسی اضافه کنه (که امیدوارم کمک کنه) به هر حال نتیجه گیری و قضاوتش با خودتون. حتما وقت بزارید بخونید چون من وقت زیادی براش گذاشتم و از احساسات اعماق وجودم نوشتم و فقط مواقعی نوشتم که تمرکز بیشتری داشته باشم و امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید و ارزششو داشته باشه...
اگه هنوز نمیدونید قضیه چیه میتونید دو مطلب قبلی رو که پایین لینک میکنم بخونید. (سعی میکنم هزینه هارو هم به مطلب های قبلی هم اضافه کنم که البته میدونید متاسفانه روز به روز متفاوته و بصورت آزاد خیلی سنگینه)
همچنین این سری نوشته هارو به این ترتیب میتونید بخونید:
حفظ سلامتی - تجربه شیمی درمانی که این نوشته هست و
حفظ سلامتی - تجربه رادیوتراپی یا پرتودرمانی (که بعدا مینویسم)
خوب آخر مطلب قبلی یادتون باشه گفتم که دکتر گفتن که باید شیمی درمانی شروع بشه و خوب لنفومی که من دارم از نوع غیر هوچگین هست که هجومی هست و سرعت رشد زیادی داره یا به عبارتی Aggressive هست و در صورتی که بخوایم باهاش مقابله کنیم باید هرچه سریع تر اقدام کنیم و روشی که دکتر گفتند شیمی درمانی بود و خوب همونجا هم یه آزمایش از مغز و استخوان که آیا بیماری بهش نفوذ کرده یا نه؟
خوب اول از جواب مغز و استخوان شروع میکنم که منفی بوده و ویروس بهش نفوذ نکرده و خوب مغز استخوان که مسئول خونسازی در بدن هست مشکلی نداره (در صورتی که مثبت باشه نیاز به پیوند مغز استخوان هست که لینک کردم و میتونید دربارش بخونید)
اما تجربه شیمی درمانی (Chemotherapy)؛ برای من ۶ جلسه تجویز شده بود که هر جلسه هر ۳ هفته یک بار انجام میشه و بعد از اون باید دوباره از بدن اسکن (PET) انجام بشه که مشخص بشه وضعیت بیمار چطور هست و نیاز به ادامه درمان هست یا خیر و تا آخر این مطلب از تجربه این بخش تا نتیجه اسکن رو میتونید بخونید.
نحوه شیمی درمانی هم به این صورته که از بیمارستان/کلینیک وقت گرفته میشه و دارو های تجویز شده (که ظاهرا در تهران فقط داروخانه های هلالاحمر، ۱۳ آبان، ۲۹ فروردین) دارن تهیه بشه (هزینه دارو ها بصورت میانگین ۳ تا ۴ میلیون تومانه که با بیمه سلامت ۱۰٪ و ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان میشه) و برای تزریق که از طریق سرم انجام میشه به بیمارستان و کلینیک مراجعه کرد.
برای خود تزریق هم کلینیک بصورت آزاد جلسه ای ۴۱۰ هزار تومان میشه (بیمارستان دولتی با بیمه هست ولی نمیدونم چند درصد و در مورد بیمه تکمیلی هم که من نداشتم کلا نمیدونم چه طوریه) و خوب بیمارستان های دولتی نوبت دهی حداقل ۲ ماهه داشتن و به خاطر شیوع کرونا توصیه میشد که نریم بیمارستان بهتره و دردسر هایی که حتما خودتون میدونید. همچنین برای تزریق افرادی که دارو های سنگین دارن باید برای هر پوره دوجلسه در دو روز پشت سر هم مراجعه کنند (و هزینه هم دوجلسه خواهد بود که برای من هم به همین صورت بود که دکتر گفتند موردی نداره در یک جلسه طولانی تر انجام بشه و هزینه ۱ جلسه و نیم دریافت میشد که ۶ جلسه که تجربشو در ادامه میخونید تقریبا میانگین ۲ساعت و نیم بود برای تزریق بود که از طریق ۴ سرم انجام میشد که البته همهی سرم ها پر نبودند و بستگی به دوز دارو که توسط پزشک تجویز میشه متفاوته و فاصله هر دوره هم ۲۱ روز هست)
زیاد خستتون نکنم و زیاد وارد جزئیات نشم و بریم سراغ تجربه درمان بهتره.
وقت برای شنبه ۲۶ بهمن ۹۸ ساعت ۱۰:۳۰ صبح بود که هنگام مراجعه با داروها و بعد از خوردن کپسول ضدتهوع و گذشتن بعد از یک ربع در سالنی که ۷ تخت داشت و افراد دیگری داشت تزریقشون انجام میشد پرستار اومدن و بعد از پرسیدن اینکه آیا به دارو یا چیز خاصی حساسیت دارم (که ندارم) ازم رگ گرفتن و سوزن مربوط به تزریق رو قرار دادن. بعدش سرم اول رو وصل کردن (که خوب بعضی وقتا سرم اول همون سرم سدیم کلاراید هست و برای شستشو هست)، پرستار گفتن که دفعه اول معمولا سخت تره و دفعه های بعدی راحت تر هست و اینکه برای اینکه واکنش بدن ممکنه متفاوت باشه دفعه اول سرم ها رو با سرعت کم انجام میدن که اگه مشکلی پیش اومد حاد نباشه و بشه رفعش کرد. سرمی که معمولا برای من خیلی سخت بود و با سرعت کمی میرفت (که معمولا پر پر هم بود) فکر میکنم حاوی داروی ریتوکسیمب (Rituximab) بود که هنگام تزریق با کمی سوزش همراه بود. در کل خود تزریق تجربه خیلی عجیبی نیست و شبیه همون سرم زدن معمولی میمونه که به جای نیم ساعت برای من با ۵ تا سرم حدودا ۲ ساعت و نیم طول کشید، البته قبل تر گفتم که برای من باید به صورت دو روز پشت سرم هم میبود چون که دارو ها زیاد بود که دکتر گفته بودن اشکالی نداره و کل دارو هارو همون یه روزه تزریق میکردن که راستش اینطوری خودم هم راحت تر بودم و این قضیه خوب بود!
به هر حال بعد از گذشت این تایم (که بعضیا یه چرتی میزنن، بعضیا چیزی میخونن یا میبینن و خلاصه این تایم رو یه طوری میتونیم پر کنیم که کمتر حوصله سر بر بشه) حالم کاملا خوب بود و احتمالا میدونید که بعد از سرم زدن یه حس شنگول بودنی به آدم دست میده D:
رفتیم خونه و من حدود ۲-۳ ساعت دراز کشیدم و وقتی بیدار شدم حس میکردم خون بدنم داره به جوش میاد و یه حس سنگینی و طعم آهن مانندی بدنمو اشباع کرده بود، نوشتن این حس سخته ولی اگه تجربه تعریق شبانه رو داشته باشید و وقتی از خواب بیدار میشید کاملا بوی گند عرق رو حس میکنید، این تقریبا شبیه همون منتها به جای بوی عرق بوی آزمایشگاه!
اما خوب هنوز حال عمومی بدنم خوب بود فقط اینکه خیلی بیاشتها شده بودم و یکی از شدیدترین حس های کسل بودنی که تا به حال داشتم رو تجربه کردم.
همینجا یه نکته رو میگم و قبلا هم اشاره کرده بودم: انگار این خصلت آدمه که وقتی حالش بده خوبی هارو و وقتی حالش خوبه بدی هارو به فراموشی میسپاره! شاید اگه من همون موقع راجبش مینوشتم دقیق تر بود ولی خوب بیان احساسات و حال آدم با قلم در هر شرایطی سخته و الان که دربارش مینویسم حداقل حس خوبی نسبت بهش دارم!
توی چند روز بعدش تقریبا هم کلشو خوابیدم هم اصلا نخوابیدم!! روز دوم هم با بیاشتهایی کامل و بی حالی در حال گذر بود...
راستی یه چیز مهمو همینجا بگم: توی ۵ روز اول هر جلسه یه ورق قرص هست به نام پردنیزولون (Prednisolone) که برای من با دوز ۵ باید هر روز ۲ تا مصرف میکردم.. که خوب این قرص باعث میشه که بدن کمی ضعیف تر بشه که داروها بتونن راحت کارشونو بکنن! و عوارضش تهوع و خستگی هست و عوارض بلندمدت بدتری که میتونید توی ویکیپدیا بخونید اما باید با معده پر مصرف بشه وگرنه احساس تهوع شدیدی میاره. هدف از گفتنش اینه که تقریبا من توی این ۵ روز اول خیلی بیشتر سختی میکشیدم تا هم اثر دارو ها بره و هم قرص ها تموم بشه. توی ۳ روز اول هم کپسول هایی که برای ضد تهوع هست تجویز میشه.
غروبش اینقدر بی حال و خسته و بی انگیزه بودم که فقط میخواستم زمان هرچه سریع تر بگذره، که دیگه مادرم گفت لباس بپوش بریم یکم راه بریم و خوب رفتیم و ۵-۱۰ دقیقه ای خسته شدم و برگشتیم. نکته ای که هست اینه که توی چند روز اول خیلی بدن به هم میریزه مثلا لحظه ای احساس سرما میکنم و انگار کاملا هیچ سیستمی جلوش نیست! سرما سریع وارد بدن میشه و وقتی با لباس پوشیدن و پتو خودمو میپوشوندم احساس گرما و خفگی میکردم! یا احساسی که انگار دارم میترکم (از دستشویی ?) و وقتی میرفتم دستشویی نداشتم! به هر حال ۳-۴ روز اول کاملا تکراری و شبیه به هم به کندی گذشت و خوب یکم غذا خوردن سخت شده بود و بیشتر آبمیوه خوردم و خوب میدونید که وقتی نتونید غذا بخورید اون خودش مشکلات بیشتری ایجاد میکنه و اذیت میکنه یا ممکنه تب کنیم که خطرناک هم میتونه باشه (که در ادامه در دوره های چهارم و پنجم اتفاق میوفته و اونجا میخونید) اما روز پنجم صبح که باید قرصی که بالاتر گفتمو میخوردم و خوب از اونجایی که نمیتونستم غذا بخورم با خوردن قرص ها بعد از صبحانه (که از روز اول تزریق خورده بودم و این روز آخریش بود) و گذشتن حدود ۶-۷ دقیقه همشو بالا آوردم و راستش حالم خیلی بهتر شد ? اما نگران از این نکنه دارو هارو هم بدنم پس زده باشه و چیز بدی باشه! به هر حال با مشورت دکتر گفتن که شاید برای دفعه های بعد داروی ضدتهوع برای روز های بعدش تجویز کنن. به هر حال تقریبا سختی جلسه اول شیمی درمانی همین ۵-۶ روز اولش بود که با گذشتنش حالم خیلی بهتر شد و یکم تونستم کار های روزمره رو انجام بدم.
فقط چیزی که خیلی اذیت میکنه بهش میگن Metal Mouth یا همون مزه آهنمانندی توی دهان که خوردن رو واقعا سخت میکنه... (که بعد از ۲-۳ روز از تزریق از رنگ سفید زبان مشخصه) باعث میشه که خوردن حتی آب سخت باشه و آب مزه مواد شوینده و وایتکس بده :| حتی آبی که جوشیده کاملا مزه صابون بده! یا مثلا من که خیلی چایی خور بودم الان اصلا نتونم چایی بخورم چون هم داغ بودنش اذیت میکنه و هم مزه ای که کاملا متفاوته! یا خوردن چیزایی که نشاسته دارن و برنج و نان! دقیقا ۲-۳ دوره اول شیمی درمانی رو برنج نخوردم (۶۰ روز یا دو ماه) چون حس سوزشی رو توی دهان ایجاد میکنه و انگار که بخواید تیغ بجوید! اما خوب خوردن گوشت هایی مثل ماهی و مرغ راحته و مشکلی ایجاد نمیکنه. خوردن آبمیوه خوبه یا سبزیجات پخته شده یا میوه پخته شده و در مقابل خوردن دانه هایی مثل لوبیا، خیار، کلم یا گیاهانی که باعث گاز دار شدن میشه ? یا کلا خام خواری مثل سبزیجات و میوه خام ممکنه کمی اذیت بکنه. همچنین در هفته اول پس از تزریق نباید شیر و لبنیات پرچرب بخورید. در کل بعد از کمتر شدن اثر دارو ها اشتها برمیگرده و فقط باید به این عادت کنید که حالا یه سری از غذا ها رو نمیتونید بخورید و بقیه هم ممکنه مزهای که فکر میکردید رو نداشته باشه! همچنین خوردن تخم مرغ خوبه و مزش هم زیاد فرقی نکرده که اگه با خوردن تخم مرغ مشکلی نداشته باشید خیلی خوبه!! و اینکه غذاهای مورد علاقتونو نخورید بهتره چون طعم متفاوتش باعث بدبینیتون میشه و کمتر شدن اشتها (حتی بعد ها پس از طول درمان ممکنه دیگه حس قبل رو بهش نداشته باشید) که در نتیجه کمتر خوردن میتونه ضعیف شدن بدن رو در پی داشته باشه و البته کاهش وزن...
در کل در طول درمان تغذیه خیلی مهمه ولی سخته و جدا از اشتها و میل به خوردن زوری خوردنش (و بعد سخت تر شدن برای دفع چون شیمی درمانی تاثیر جدی روی روده داره) باعث میشه که جدای از غذا خوردن به فکر دستشویی رفتن بعدش باشید!! (که واقعا مشکل جدی ایجاد میکنه جلسه بعدی میگم چرا ?)
همچنین تا پایان این دوره تومور ۹ در ۶ سانتی که در نوشته های قبلی اشاره کرده بودم کم کم یه حالت پخش شدن گرفته بود و از حالت سفتش خارج شده بود و البته خیلی کوچک تر..
فکر کنم تا اینجا بسه بریم جلسه بعدی و یه سری چیزارو اونجا بنویسم :)
خوب بعد از گذشت ۲۱ روز که میشه شنبه ۱۷ اسفند ۹۸ و با ۲ روز اضافه که از دکتر خواسته بودیم (چون دوشنبه ها دکتر حضور داشتن و میشد هم برای دفعه بعد دارو تجویز بشه و هم اگر معاینه نیاز باشه دکترو ببینیم) در نتیجه دوشنبه ۱۹ اسفند ۹۸ برای ساعت ۱۵ وقت داده شده بود که پس از مراجعه با دارو ها و دوباره خوردن قرص ضد تهوع (دیگه از جلسات بعد نمینویسم که تکراری نشه ولی همشون به همین ترتیب هستن) و گذشت حدود ۱۰-۱۵ دقیقه و گرفتن رگ و قرار دادن سوزن تزریق وصل کردن سرم شروع شد و تزریق دارو ها که در ۴ سرم بودن باید به ترتیب انجام میشد. چیزی که فکر کنم جلسه قبلی یادم رفت بگم اینه که دارو ها تا این زمان باید در یخچال نگهداری بشن و حتی موقع تزریق خنک بودن دارو ممکنه کمی اذیت کننده باشه و دست رو سِر بکنه و بعدا کمی درد بگیره البته درد خفیف دست شاید به خاطر قرار دادن سوزن به مدت ۲ ساعت و نیم درآن هم باشه... (و خوب بعضی از بیمار ها هم به جای رگ دست روی سینه پورت برای تزریق دارن که نمیدونم چطوره) و اینکه این جلسه سریع ترین جلسه از نظر سرعت تزریق برام بود و حدود ۴۵ دقیقه با سرعت خیلی بیشتری از قبلی تمامی سرم ها تزریق شدن، خوب بعد از تزریق ها و رفتن به دستشویی (که همه ی جلسات پس از تزریق رفتم) و جالبه بدونید که دارویی هست به رنگ قرمز که مقدار کمی از سرم هست و سرعت تزریقش زیاده و باهاش بهم یخ میدادن که در دهانم قرار بدم تا زحم نشه که کمی از رنگ قرمز ادرار و بوی آزمایشگاهش هم مشخصه که خیلی چیز خوبی نیست ?
دوباره بعد از رفتن به خونه و کمی احساس سنگینی و گیجی بعد از تزریق یکم حالم خراب شد و دوباره افتادم به خواب و بیداری های شبانه! ولی در همون زمان عدم توانایی برای انجام کار های معمولی روزمره...
عوارضی که علاوه بر چیزایی که گفتم حالا بیشتر اذیت میکرد تنگی نفس بود که باعث میشد نزاره بخوابم و انگار چیزی که گلومو فشار بده (مثل موقعی که تومور در قفسه سینه ام بود و مخصوصا شب ها خیلی اذیت میکرد که حالا اثر خیلی کمی ازش باقی مونده بود) که به توصیه دکتر اسپری ونتالکس و اسپری اکسیژن تهیه کردیم که اگه دچار تنگی نفس شدم ازش استفاده کنم و اینکه موقع خوابیدن چند تا بالش بزارم و ارتفاع سرم و رو بالاتر بیارم که راحت تر باشه که یکم سخت بود و بدتر باعث میشد خوابم نبره که یکم عادت کردم ولی بعدا دوباره عینه قبل میخوابیدم چون اینطوری خوابیدن خیلی برام سخت بود.
نکته ای که قبل از تجربه های روحی و ... بنویسم راجع به تغذیه که قبل تر هم گفته بودم حالا فقط اشاره کنم که خوردن مایعات پس از هر جلسه به شدت توصیه میشه و خلاصه تا میتونید مایعات مصرف کنید و اگه طبیعی باشه خیلی بهتره (خلاصه خوردن زیاد مایعات حتی اگه باعث اسهال بشن توصیه میشه ?) البته بگم که از اونجایی که خوردن غذا سخت تره و مایعات راحت تر احتمالا خودتون ناخواسته ترجیهش میدین! همچنین خوردن عسل و غذا های کامل دیگه هم توصیه میشه، البته ممکنه خوردنش به این راحتیا نباشه با توجه به طعم، اشتها و ... ولی با هر ترفندی که میتونید باید موارد مورد نیاز بدن رو بهش برسونید وگرنه سختی چند برابر میشه...
نمیخوام دوباره حرف از عوارضش بزنم و تکراری بشه پس از تجربش میگم: حالا که بدنم یه خورده ضعیف تر شده تحمل کردنش یکم سخت تره و حال خرابی و حس افسردگی و کسل بودنش شدید تر شده. روز سوم چهارم که دیگه حالم خیلی خراب بود با مادرم و خواهرم رفتیم بیرون (به خاطر شیوع کرونا جای خلوت و با ماسک و ...) یکم هوا بهتر شده بود و رفتیم کنار باغی که درخت هاش شکوفه زده بودن... (که حیف شد عکسشو ندارم بزارم براتون) نمیخوام شعار بدم ولی در اوج خراب بودن حالم یکم انرژی گرفتم و زندگی رو یکم بهتر دیدم، اینجا بود فهمیدم اینکه قبلا هرچقدر آماده برای مبارزه با این بیماری بودم حالا درک عمیق تری پیدا کردم از اینکه این اتفاق انتخابی نیست و حالا که زندگی بهم اجبار کرده (چون تا چند ماه پیش برای الان کاملا برنامه ریزی دیگه ای داشتم و حالا اولیت اول شده مبارزه برای سلامتی!) چاره ای نیست چون دل به دریا زدن و پذیرفتن واقعی اتفاقات و استفاده بردن از تجربه ای که بهم میده... چیزیه که با تاثیر روی جسم و روح بر خلاف خیلی چیزای دیگه نمیشه انکارش کرد. نمیشه گفت بیخیال بزار یه دست گیم بریم، فیلم ببینیم، موزیک گوش کنیم و به راحتی سختی های زندگی رو برای حتی مدتی کوتاه Escape کنیم و در عوض باعث میشه تمام فکرتونو به خودش مشغول کنه، اگه میتونید و حوصلشو دارید این زمان بهترین وقت برای کتاب خوندنه...
اما در عین حال کنار این باغ خوش آب و هوا حالم به شدت بد بود؛ بادی بهاری که میومد هنوز به نظرم سرد بود (هر چند که هوا خیلی خوب بود) و من با اینکه لباس گرم پوشیده بودم این باد بدون اینکه محافظ بدنم براش مهم باشه وارد پوست و استخوانم میشد و منو به لرزه در میآورد ولی در عین حال دوست نداشتم برگردم و توی جو سنگین خونه منتظر گذشتن زمان باشم...(توی این دوره ها که معمولا هفته اول الی ۱۰ روز بعد از تزریقه زمان واقعا به سختی میگذره و چون معمولا بدن توانایی انجام کاری رو نداره و از نظر روحی هم در شرایط خوبی نیست گذر زمان خودش یه داستانیه...) درست در همین موقع یاد چند تا خاطره افتادم.. یکیش اولین سعود به قله توچال با دوست خیلی خوبم جواد بود.. یکی از بهترین حس هایی که تجربه کرده بودم و براش تاسف میخوردم که چرا الان همون هوای خوب همون حس خوب رو نداره... درست موقعی که توی شیب های کوه به سمت شهر و آفتاب گرم (و البته باد سرد زمستانی!) روی خاک ها دراز کشیده بودم و در عین خستگی از حس خوبش لذت میبردم... یا موقعی که رفته بودیم شهرستان و رفته بودیم به اصتلاح صحرا و من تنهایی یکم از کوهی رفته بودم بالا توی آرامشی که سکوتش داشت و فقط صدای باد شنیده میشد و روح رو جلا میداد و جسم رو تراوت... حالا همون باد و سکوت داشت عذابم میداد! واقعا که بعضی وقتا هیچی به جز حال خوب (احساس رضایت) اهمیت نداره و مادیات چقدر میتونن بی ارزش بشن؛ (مثلا وقتی که احساس خفگی میکنیم تنها چیزی که بهش فکر میکنیم نیاز به اکسیژنه.. توی این مواقع هم تنها فکر میشه سلامتی و احساس خوب و نه هیچ چیز دیگه)
این وسط یه چیز بگم حال و هوامون عوض شه: حتما باید راجع به کوه رفتن (یا رفتن به طبیعت ممکنه برای یکی جنگل باشه یا برای یکی بیابون یا دریا نمیدونم برای من چیزی که راحت تر میشد رفت کوه بوده) و حس و حالش و تجربش بنویسم.. راستش نوشتن در موردش برام سخته ولی واقعا فوقالعادس و حتما اگه تاحالا نرفتید چند بار توی فصول مختلف برید مطمئنم که عاشقش میشید. (و یه ذکرخیری بکنیم از جواد، علی، اردلان و علی۲ یا تقی، و کیارش هم که حوصله کوه نداره ? ولی شاید پیش اومد جای دیگه رفتیم! که دوستای خیلی خوبم از دانشگاه هستن و بعدا که با هم کوه میرفتیم واقعا یکی از بهترین خاطرات زندگیم رو تشکیل میده...)
بالاخره توی این شرایط یکم تونستم از سالاد اولویه که برده بودیم بخورم و یک چای (که احتمالا حس و مزه عجیب غریبش رو هیچوقت یادم نمیره!) رفتیم خونه و من جدا از همه ی حس و حال جسمی و روحی از این خوشحال که چقدر خوبه که آدم کسی رو کنارش داشته باشه که بهش اهمیت بدن.
رفتیم خونه و بعد از یکم دراز کشیدن حالت تهوع شدیدی پیدا کردم و بعد از چند دقیقه تقریبا هرچیزی که خوردم بودم رو بالا آوردم ?
اما دقیقا مثل دفعه قبل، بعدش حس خیلی بهتری داشتم و حالم خوب شد فقط نمیتونستم چیزی بخورم و معده خالی و وضع رودم و دل درد ها اذیت میکرد... اما قبلا هم گفتم چاره ای نیست پس باهاش کنار اومدم.
یادتون باشه از مشکل دستشویی گفته بودم توی این دوره یکی از سخت ترین اختلالات برای روده رو تجربه کردم و اگه باورتون بشه یک روز که رکورد زده بودم بیشتر از ۲۵ بار رفتم دستشویی! همون داستانی که گفتم حس ترکیدن داشتن اما ظاهرا چیزی نبوده و حالت نفخ بوده که واقعا اذیت کنندس و تقریبا بقیه چیزارو هم مختل میکنه (و با هر بار دستشویی رفتن مقدار کمی دفع شدن مواد مورد نظر ?) و با خوردن عرق نعنا و چای نبات و این داستانا هم تاثیری خاصی نداشت و اینکه درد عجیبی هم داره که به انگلیسی میگن Stabbing یا حس چاقو خوردن! یعنی همون حالت دلپیچه و دل درد اما با دردی سوزش مانند!
حالا دیگه پس از گذشت اون ۵ روز و تموم شدن قرص ها (که البته ایندفعه قرص اضافه ضد تحوع که با توجه به بالا ظاهرا تاثیری نداشت و شربت ویتامین ب ۱۲ هم بهش اضافه شده بود که اینقدر بد مزه بود که آخرم کامل نخوردمش) راحت تر میتونم بخوابم و یکم باهاش کنار بیام، اینجا یه گریزی رو یاد گرفتم که هروقت که خیلی حالم بد بود و بی حس و حال بودم از اونجایی که دیگه خوابیدن حس خیلی بدی داره و دوست دارم بتونم بلند شم و یه کاری انجام بدم (حتی بتونم یه دست آنلاین با بچه ها بازی کنم) ولی انگار هنوز بدنم اماده نبود و نشستن پشت کامپیوتر خیلی سخته براش! گریزی که گفتم چی بود؟ اینکه اینجور موقع ها میرفتم حموم و دوش رو باز میکردم و با اینکه حتی زیر دوش وایسادن انگار یه چیزی رو داشتن رو شونم فشار میدادن با نشستن کف حموم باعث میشد حال خوبی داشته باشه! واقعا مگه آب چی داره ؟ ?هرچی هست میخواد ساختار مولکولی باشه یا هرچی مایه زندگیه! به هر حال حال برای ۵-۱۰ دقیقه باعث میشد حالم خوب باشه (یاد گرفته بودم! و تقریبا هر روز ظهر اینکارو میکردم ?و بعضی روزا حتی دوبار) البته اگه بیشتر از این تایم کوتاه میشد باعث میشد دیگه بدنم قاطی کنه (هرچند که همینش هم باعث میشد که احساس گرما و سرما شدیدی بکنم ولی به حس خوبش میارزید!) شاید فکر کنید دیگه دارم هذیون میگم شایدم درک کنید! نمیدونم...
دوباره کم کم بدنم داشت قدرتش رو به دست میاورد و به جز مشکل مزه غذا ها و دفع کردنشون که کم کم بهش عادت میکردم مشکل خیلی جدی دیگه ای نبود.. همینطور به به دوره سوم نزدیک میشدیم کم کم موهام شروع کرد به ریختن و بعد از چند روز وقتی رفتم حموم دیگه تعداد زیادی یک دفعه کنده میشد که خودم بقیشو هم کندم! ?یعنی خیلی شل و ول وصل بود به سرم به جز مو های اطراف و پشت سر که هنوز بخش زیادیش سر جاش بودن که دیگه همین موقع کلا سرمو ماشین انداختیم و نتیجه شد تصویر زیر...
البته واقعا میگم ظاهر برای من خیلی مهم نیست و به طور قطع میگم که مادرم بیشتر نگران این بود که موهام ریخته و آیا دوباره در میاد؟ یا کاش بعدا ابروهات نریزه و اینا و برای خودم بیشتر مهم بود که دل و رودم با توجه به چیزایی که نوشتم مشکلی نخوره یا جای دیگه مثلا درد قلب/معده که توی نوشته های قبلی راجع بهش نوشته بودمو دوباره تجربه نکنم...
نمیدونم شایدم چون بیشتر پشت کامپیوتر بودم (و حتی رشته مهندسی نرم افزار کامپیوتر میخونم) یه جورایی بچه خونگی حساب میشم منهای تایم کودکی و گیم نت، به جز خانواده و دوستای خیلی نزدیک با کسی بیرون نرفتم. یا اینکه تا به حال با کسی رابطه نداشتم اینطوری بود که حتی وقتی مو داشتم هم زیاد شونشون نمیکردم ? یا به خودم زیاد نمیرسیدم (به قولی گفتنی وقتی انگار میخواد بره سره قرار که خودش جای بحث داره رو تا حالا تجربه نکردم?) و مثلا دانشگاه که میخواستم برم (یا به قول خودمون نرکده! چون دانشکده ما فنی حرفه ایه و دختر و پسر جداس!) تا دقیقه آخر که وقت داشتمو میخوابیدم و عملا وقتی برای حاضر شدن نداشتم! (البته بگم که بهش افتخار نمیکنم و به نظرم چیز بدیه، اینکه زودتر بیدار بشید جای خوابتونو مرتب کنید، برای خودتون صبحانه درست کنید و به طور مرتب دوش بگیرید و به ظاهرتون برسید چیز خیلی خیلی خوبیه و باعث میشه برای بقیه کاراتونم نظم بدید و بهتر انجامشون بدید که من روز به روز بیشتر سعی میکنم اینطوری باشم) به هر حال حالا هم که به خاطر شیوع کرونا کلا باید قرنطینه باشیم و دانشگاه هم که تعطیله و آنلاینه در نتیجه ظاهرم اصلا تاثیر خاصی نداشت...
چیز دیگه ای که توی این دوره بود شب چهارشنبه سوری بود که رفتیم توی کوچه خودمون و یه آتیشی روشن کردیم و یکم نشستیمو حرف زدیم و چیز میز خوردیم و برای من این یه مرخصی بود از این همه داستان و خاموش کردنشون برای یه شب و دادن زردی ها به آتیش و گرفتن سرخی ها از اون و پریدن از روش ?
همینجا میگم واقعا اگه همچین مشکلی برای خودتون یا کسی پیش اومده حتما کنارش باشید و به بهانه های مختلف اگه میتونید برید حتی یه پارکی جایی (حتی پشت روم خونتون!) با اینکه ممکنه خیلی برای بیمار سخت باشه اما از تنها گذاشتنش با افکارش توی خونه بهتره (نه اینکه لزوما تنها باشه، اینکه احساس تنهایی نکنه... ) حالا که اینو گفتم یه موضوع دیگه هم خیلی مهمه و مرتبطه میگم
ولی بریم برای جلسه سوم نکته بالا رو بیشتر اونجا میگم...
دوباره بعد از گذشت ۲۱ روز که میشه دوشنبه ۱۱ فروردین ۹۹ (که کل عید رو توی قرنطینه بودیم و نه جایی رفتیم و نه کسی اومد) وقت برای ساعت ۱۱:۳۰ بود که رفتیم برای تزریق و طبق معمول خوردن قرص زد تهوع و شروع تزریق... (کلا هم توی این ۶ دوره دوبار صبح رفتیم ۴ بار بعد از ظهر که چون اسم از کسی نیاوردم میگم که کادر درمانی شیفت بعد از ظهر کلینیکی که مراجعه کرده بودیم خیلی بهتر بود از و اینکه جلسات بعدی کلا توی بعد از ظهره برای من خیلی خوب تر بود!)
فک کنم سخت ترین جلسه تزریقم همین جلسه بود چون جدا از خود تزریق اتاق به شدت گرم بود و بعد یکی از سرم ها که یکم با سوزش همراه بود باعث شده بود که یکم دستم ورم کنه و احتمالا کاملا در رگ نبوده... به هر حال بعد از قطع سرم و تزریق آمپول دگزامتازون (Dexamethasone) که برای رفع درد و التهاب/تضعیف سیستم ایمنیه و یهویی یک سوزش شدید، ادامه تزریق از دست دیگرم (چپ) انجام شد و دیگه مشکلی نبود تا پایان تزریق که بعدش هم یخ دادن که بزارم روی التهاب یکم هم منتظر موندیم تا دکترو ببینیم.
دکترو دیدیم و گفتن که ظاهرا همه چیز خوبه و ... (البته با توجه به خوندن تجربه دیگران توی اینترنت و سایت های reddit.com و healthcare.com و cancer.com و ... که بد نیست وقت بزارید شما هم بخونید برام عجیب بود که چرا آزمایش خون نگرفتن چون اونطوری که خونده بودم بین جلسات هم آزمایش گرفته میشده نمیدونم شاید توی درمانگاه های دیگه یا کشورای دیگه روندش اونطور بوده یا اینجا درست انجام نمیشده!) به هر حال از دکتر هم سوال کردم که نیاز به آزمایش نیست؟ و گفتن که دوز دارو ها بر اساس آزمایش های قبلی و قد و وزن الانم تجویز میشه؛ هرچند که کاملا از دکترم راضیام و چون ازشون اجازه نگرفتم اسمشونو نمیارم ولی کلا کادر درمانی رفتاری کاملا خوب داشتن و هرجا که هستن امیدوارم موفق باشن و حالشون خوب باشه. سوال جدی تر من این بود که با توجه به تجربه های دو دوره اخیر (۴۲ روز) ممکنه شیمی درمانی باعث بشه به اندام های حیاتی ضربه ای وارد بشه؟ یا بعد از شیمی درمانی همین مشکلات گوارش و روده باقی بمونه؟ (چون من آدمیم که خیلی به نظرم کیفیت زندگی مهمه نه طول عمرو ... شاید نیاز به توضیحات بیشتر باشه ولی منظورمو میدونید، به طور خلاصه عرض زندگی از طولش مهمتره) و گفتن که نه مشکلی نیست...
همینجا یه چیز مهمو بگم: به نظرم علاوه بر اینکه اطلاعات عموم در مورد شیمی درمانی در مردم ایران (حداقل اونایی که من برخورد داشتم) پایینه و خیلی علاقه ای هم راجع بهش نداریم (منظورم اینکه که وقتی کسی حتی از اطرافیان دچارشه) نمیریم راجع بهش بخونیم یا تحقیق کنیم؛ و صرفا به چیزایی که شنیدیم و یا دکتر میگه بسنده میکنیم (بعضی ها هم میگن که آدم هرچی ندونه دردش چیه بهتره و لااقل استرسشو نداره) من کاملا مخالفم و به نظرم آگاهی هرچی بیشترش بهتره. هدفم از گفتن این حرفا اینه که من وقتی تجربه افراد مختلف رو میخوندم دیدم که وقتی با توجه به نوع بیماریشون فهمیدن که عوارض درمانی خاص خودشون و در نتیجه نوع دارو ها، دوز و نوع درمان خاص خودشون خیلی شدیده و ممکنه مشکلات جدی رو براشون ایجاد کنه ترجیح دادن که اصلا درمانو شروع نکن و از همون مدت باقی مونده زندگیشون استفاده با کیفیت رو بکنن که کاملا اوکیه و قابل احترام... (حتما میدونید یا بخونید که استیو جابز هم مخالف درمانش بوده...) به هر حال به نظرم حتما بخونید و آگاهی کسب کنید که دارو هایی که تزریق میکنید، میخورید و ... یا فلان نوع درمان چه عوارضی ممکنه داشته باشه و هر چیزی رو به راحتی قبولش نکنید و با آگاهی کامل بپذیرید... در واقع وقتی که فرم رضایت رو پر میکنید فقط برای کار راه افتادن نباشه و واقعا بدونید دارید به چی رضایت میدید که بعدا هم اگه یه وقت مشکلی بود با رضایت خودتون باشه چون نمیشه در این موارد پشیمان بشید. فکر کنم بسه دیگه خیلی بحث رو به اون سمت نبریم و ادامه بدیم.
وقتی رفتیم خونه و من همون حس شنگولی بعد از تزریق سرم رو داشتم (چون حجم زیادی از سدیم کلاراید دریافت شده بود ?) رفتم خونه و با دوستام یکم گیم زدیم که خیلی حال داد و خوردن غذا و کارای دیگه روزانه گذشت.
این دوره در کمال تعجب سه روز اول دوره برام کاملا عادی بود و اصلا انگار دارو ها اثر نداشتن! حتی روز سوم به خواهرم هم گفتم که کاش همهی دوره ها همینطوری باشن و خیلی راحته اینطوری! این حرف همانا و حال خرابی روز چهارم همانا... حالا نمیدونم چرا ولی این چند تا دوره بعدی عوارض جدی دارو ها از روز سوم تا پنجم ششم به تاخیر افتاده بود.. البته واقعا سخت ترین دوره ها دوره اول و دوم بود و حالا یکم بهش عادت کرده بودم (واقعا آدمی زاد به هرچیزی عادت میکنه!) و همچنین خوردن غذا ها و به هم ریختن دل و روده (که حالا شدتش کمتر شده بود) دیگه تحملش راحت تر شده بود...
اما بدنم طبیعتا نسبت به دوره های قبلی ضعیف تر شده بود و این رو از سریع خسته شدن و بی حالی روزمره میشد فهمید (کلا آدم وقتی کسل و بی حاله زمان دیر میگذره...) به هر حال دوباره عوارض رو تکرار نمیکنم فقط میگم که حدود ۴-۵ روزی رو به همون منوال قبلی گذشت تا دوباره یکم حالم بهتر بشه و برگردم به روال عادی.
یه چیزی رو آخر دوره قبلی گفتم میگم مرتبط با اینکه کنار هم باشید و عدم احساس تنهایی... اونو بگم:
همونطور که گفتم اگه خودتون یا کسی درگیر این مشکله حتما کنارش باشید و نزارید با افکارش زیاد تنها باشه ، هرچند که ممکنه توی جمع باشه و توی افکارش داره غرق میشه و دیوونش میکنه... (قضیه منتالی و روحیه)
حتما بدون اینکه احساس کنه دارید بهش ترحم میکنید یا فقط حرف میزنید، یا نصیحت میکنید از ته دلتون با هم درددل کنید و سعی کنید گوش کنید و حرف بشنوید... یا خیلی معموله که اطرافیان به بیمارای سرطانی میگن که فلانی هم شیمی درمانی کرد خوب شد، یا اینکه فلان درصدشون خوب میشن و مهم روحیهـست، یا مثلا موها هم که درمیاد و ... فقط به خودت برس و ناراحت نباش این داستانا... (حتما میدونید منظورم چیه و اگه نمیدونید ظاهر سازی نکنید! و سعی کنید به چیزی که میگین باور داشته باشین) شرایط انسان ها با هم فرق میکنه اما در مورد من و مطمئنم خیلی های دیگه به نظرم اصلا اینکارو نکنید، چرا؟ چون کسی که داره شیمی درمانی میشه احتمال خیلی زیاد خودش این موارد رو میدونه و تاکید بیخودی و چند باره این ها از فردی که سلامتی کامل داره فقط باعث میشه بیمار حس بدتری داشته باشه... اگه واقعا اینقدر روحیه مهمه و ایمان دارید که بیمار میتونه از پسش بر بیاد پس از چی میترسید؟ مطمئنا شما جای اون فرد نیستید و خود فرد بهتر از هرکسی میدونه که باید روحیشو خوب نگه داره و براش سعی میکنه... به جاش سعی کنید که راجع به چیزایی که برای بیمار جذابه حرف بزنید و اهمیت بدید، به حرف های همدیگه گوش کنید و بدون اینکه قضاوت کنید، هم دیگه رو درک کنید.. نیازی نیست هی روحیه خوب داشتن رو تاکید کنید به جاش برای همدیگه وقت بزاریم، درد و دل کنیم، بیرون بریم و لحضات خوبی رو بسازیم.. به جای اینکه به هم بگیم که برامون مهمن بهشون در عمل ثابت کنیم و حرفی از کارایی که براشون میکنیم و حاضریم بکنیم نزنیم (که فکر نکنن منتی بر گردنشونه)، شرایط رو درک کنیم و روحیه خوب رو درشون ایجاد کنیم، اگه واقعا قبول دارید که ممکنه این شرایط برای هر کسی اتفاق بیوفته و خیلی چیزا مهم نیست با نگاه های عجیب و غریب حس تعلق رو از افراد نگیریم... شرایط رو عادی جلوه نکنین به اینکه شرایط عادی هست باور داشته باشین.. که اگه اینکارارو بکنیم بهتون قول میدم تاثیر به شدت بهتری روی فرد میزاره مخصوصا اگه خیلی با بیمار صمیمی نبودید اینارو رعایت کنید.
ضمن اینکه در طول این دوره با اینکه دارو ها شرایط جسمی رو تضعیف میکنه شرایط روحی نیز به شدت ناپایداره، گفتار و رفتار تاثیر خیلی جدی تری میزاره پس حواستون باشه که بیشتر رعایت کنید و چیزی نگید یا رفتاری نداشته باشید که باعث پشیمانی بشه، کاری نکنید که بیمار اضطراب و استرس شدیدی بگیره و ممکنه اتفاقی برای همیشه یادمون بمونه و البته که به نظرم افراد کارای همدیگه رو فراموش نمیکنن، به جاش میبخشن... پس اگه کاری هم میکنیم بهتره که عذرخواهی کنیم و به جای اینکه بگیم فلان رفتار/حرفمو بهش اهمیت نده یا فراموشش کن بگیم که میدونم فلان رفتارم بد بوده و سعی کن بتونی ببخشی :) این موارد خیلی ربطی به بیماری نداشت ولی در مورد بیماری تشدید میشه. همچنین اگه فرد بیمار هم رفتاری غیر معمول داشته باشه مطمئن باشید بعدا که ازش ناراحت بشه غذرخواهی میکنه پس عجول نباشید.
این دوره باعث حساسیت بیشتری میشه پس حتی قایمکی هم چیزی که حاضر نیستید جلوی خود بیمار بگید رو به کسی نگید! و همیشه هر افکاری رو به زبون نیارید.
وقت تزریق برای ۱ اردیبهشت ۹۹ بود ساعت ۱۴ که پس از انجام مواردی که گفته بودم و خود تزریق، که اونم مشکلی نبود و طبق روالش انجام شد حدودا بعد از ۲ ساعت این جلسه هم تموم شد و این مدت هم پدرم منتظر دکتر بودن که دارو های جلسه بعدی رو تجویز کنند که بعضی وقتا این مدت یکم طولانی تر میشد ولی معمولا تا تزریق من تموم بشه پدرم هم پیش دکتر میرفتن؛ بعد خونه رفتن هم طبق معمول این دوران (منظورم چند روز قبل از تزریق و بعدش هست که اثرات دارو ها از بین رفته یا هنوز دارو ها تاثیر جدی نزاشتن و عوراضش زیاد احساس نمیشه) وقتی غذا که میخوردم حالا برعکس شده بود و خیلی حال میداد!! کلا انگار وقتی یه چیزی رو مدت ها تجربه نکردین تجربه کردنش همون چیز لذت بیشتری داره! حالا از غذا خوردن خیلی بیشتر لذت میبردم و تا عوارض دارو ها برگرده و حالم خراب بشه غذای بیشتری میخوردم...
همونطور که گفته بودم نمیدونم چرا ولی عوارض دارو ها در دوره های بعدی به تاخیر افتاده توی این دوره ۵ روز اول برام خیلی راحت بود (تا روزی که قرص پردنیزولون تموم شد)، به هر حال در کل هم دیگه یکم هم عادت کرده بودم هم به سختی اوایل نبود، این عکس هم مربوط به این دورس رفته بودیم پارکی که نزدیک محلمونه و چون فضای بزرگی داره و توی این زمان زیاد شلوغ نبود و البته با ماسک توی یه جای خلوتش نشتسته بودیم که حال و هوای منو خیلی عوض کرد و انرژی خوبی گرفتم (با اینکه بدنم حس بهتری داشت اما بازم میبینید که توی اردیبهشت سویشرت پوشیدم! پس هنوز سرما و گرما و ضعیف بودن بدن اذیت میکنه)
خوب چند روز بعدیش هم تقریبا تکراری بود و چیز خاصی نداشت اما روز ششم (در واقع پنج روز بعد از تزریق که خود روز تزریق هم حساب میشه) سردرد شدیدی گرفته بودم و از صبح ساعت ۱۱ اینطورا تا ساعت حدود ۶-۷ بعدازظهر داشت دیوانهام میکرد، واقعا شدید بود و اذیت کننده و با توجه به حال عمومی بدنم زمان برام به سختی میگذشت در حدی که تند تند به ساعت نگاه میکردم! واقعا عجیب شده بود برام تجربیاتم با دوره های قبل فرق داره و به نوع دیگه ای اذیت میشدم، توی این دوره دیگه مشکل دوره های قبل و دل درد هام هم شدتش کمتر بود اما هنگام مدفوع به شدت سوزش احساس میکردم که اون خودش خیلی اذیت کننده بود. حالا عوارض رو به شکل دیگه ای داشتم تجربه میکردم.
بعد از ظهر که داداشم و پدرم از سرکار اومده بودن و متوجه سردرد شدیدم شدن گفتن شاید تب دارم و وقتی گرفتیم تب شدیدی داشتم (البته یه بار از ترفند دوش گرفتن استفاده کردم و نتیجه خاصی نداشت) و از ترس تداخل دارویی مسکن هم نخورده بودم؛ رسما درد عصبی دیوونهام کرده بود و در حدی که کم مونده بود کسیو گاز بگیرم ?
گفتن بزار پا شویه کنیم و چون حالم بد بود و افتاده بودم (که همینجا هم واقعا از خانواده ام تشکر میکنم که کنارم بودن و برام این تجربه رو راحت تر کردن)، داداشم و پدرم یه تشت آوردن که پامو گذاشتم توش و با ریختن آب یخ توی اون تشت مثل مثل آبی که روی آتیش ریخته باشن اولش بدنم شدیدا به لرزه افتاد و سرمای شدیدی رو حس کردم اما کم کم که به دمای آب عادت کردم یه خورده حالم بهتر شد و در این زمان که داداشم با گذاشتن حوله خیس روی پیشانیام و گردنم دمای بدنمو میآورد پایین، توی این لحظه برای چند ثانیه چشمامو بستم و چند تا نفس عمیق کشیدم و کاملا راضی که این سردرد دیوونه کننده شدتش کم شد و حالا یه درد خفیفی داشت. با ادامه دادن این روند حدود نیم ساعتی گذشت و حالم خیلی بهتر شد بعدا هم از دکتر پرسیدیم و گفتن که خوردن مسکن بدون کدئین مشکلی نداره و چون داشت درده یکم برمیگشت یه مسکن هم خوردم و دیگه بیخیالم شد و حالم برگشت.
بعد از خوابیدن و گذشت اون روز، روز های بعدیش یه دردی رو سمت چپ و پشت سرم (محل فرق سر) احساس میکردم و اینطوری بود که با فشار دادن دست روی اون دردش شدیدتر میشد ولی حالت عادی اونجوری نبود که اذیت کنه و بعد از گذشت دو سه روز کم کم جاش ورم کرد و حدود ۳-۴ سانت (پهنا) و ۲ سانت اینا ورم کرده بود که به شدت منو نگران میکرد! (البته به شوخی خودم میگفتم که تومورو از جای دیگه فشار دادن از اینجا زده بیرون ?) ولی دیگه سرمو که روی بالش برای خوابیدن میذاشتم هم اذیت میکرد و درد میگرفت.
خلاصه بعد از پرسیدن و فرستادن عکسش برای دکترم و نگرانی خودم که ممکنه درمان اثر نداشته؟! و کلی فکر و خیال دیگه، دکتر گفتن که احتمالا عفونت (آبسه) کرده و باید بریم برای سونوگرافی که بعد از انجام دادنش گفتن چیز خاصی نیست و با خوردن آنتی بیوتیک که جلوی عفونت رو میگیره حل میشه. که با خریدن دو قرص که یکی هشت ساعت و یکی شش ساعت یکبار هست و خوردنش به مدت ۵ روز مشکل برطرف شد و دردش هم از بین رفت.
یه روز دوباره با خواهرام و مادرم رفتیم بیرون و خوب بازم میگم که خیلی ازشون ممنونم چون این تجربه ها مسیر تحمل شیمی درمانی رو خیلی آسون تر میکنه (اینو بگم که اولش پیشنهاد بیرون رفتن ممکنه برای بیمار سخت باشه و انگیزه نداشته باشه اما به قطع میگم که بعدش پشیمانی نداره و کاملا احساس رضایت میکنه) رفتیم به سمت روستای وردیج که هم توی این فصل آب و هوای خوبی داره هم فضای زیادی هست که بشه فاصله رو رعایت کرد (و طبیعتا با ماسک و رعایت موارد بهداشتی) خلاصه رفتیم و تصویر زیر مربوط به این دوره هست
بعدش توی مسیر برگشت رفتیم کنار رودخانهاش یکم بشینیم که واقعا دلپذیره اما باد و رطوبت اطراف رودخانه سرد بود و باعث شد یکم به لرزه بیوفتم و یکم بی حال بودم مخصوصا وقتی که بدن ضعیفه انرژی به سرعت تخلیه میشه و سریع خسته میشید؛ بنا براین گفتم من میرم توی ماشین منتظر میمونم شما بشینید که مادرم هم باهام اومد و یکم منتظر شدیم که خواهرام هم اومدن و برگشتیم به سمت خونه.
حال هم میخوام از تجربه بعدیم توی این دوره بگم که واقعا یکی از فراموش نشدنی ترین لحظات زندگیمه:
چهار روز بعدش روز تولدم بود و برای ما اینطوریه که معمولا کیک/شیرینی میگیریم و خانوادگی یه شامی میخوریم و یه دورهمی کوچکی داریم، البته یه بار پنجم دبستان تولد گرفتم و دوستامو دعوت کردم و بعد از اون به همین منوالی که گفتم بوده. اینبار هم طبیعتا همون انتظارو داشتم و اتفاقا اینطوری خوبم هست، اینکه از همدیگه انتظاری نداشته باشیم و یا برای دوست داشتن هم دنبال بهانه نباشیم و هر روز اونو با کارامون ابراز کنیم، به هر حال این مناسبت ها هم بهانه هستن برای کنار هم بودن.
گفتم همون انتظارو داشتم و خوب از اونجایی که خواهر سن پایین تر خوش ذوقام یکم خونه رو تزئین کرد و با شوخی ها و ... لحضات خوبی بود و وقتی شیرینی خوردیم و اینا اتفاقی افتاد که انتظارشو نداشتم، خواهرم رفت و برام کیکی که گرفته بودنو آورد اما چیز غیر قابل انتظار بود؟ در ادامه میگم..
اول بازم میگم ممنونم از خواهرام، داداشم، پدرم و مادرم که جدا از زحمت کشیدن برای تک تک این لحظات و چیزایی که براتون قبلا گفتم و اینکه کنارم بودن و شاید یه وقتایی شادی بوده شاید غم بوده شاید یه بحث و دعوایی هم بوده اما اینا برای همه هست، مهم اینه که از همدیگه ناامید نشیم و قدر همو بدونیم.
همیشه وقتی توی این فیلما وقتی یه اتفاقی باعث احساساتی شدن طرف میشه فکر میکردم که اگه من جای اونا باشم حس اونارو دارم؟ نکنه ما احساساتمونو یادمون بره؟ اما این هیچ اشکالی نداره که همونطور که میخندین و شادی میکنین، احساساتی بشین و گریه کنین..
وقتی اولش عکسمو که جلوتر توضیح میدهم روی کیک دیدم ناخواسته زبونم بند اومد و بغزم گرفت... قشنگ یه شوک بهم وارد شده بود، شدیدا سعی داشتم احساساتمو کنترل کنم ولی چند قطره اشک ریختم و یکم که حالم بهتر شد و رفتم لباسمو عوض کردم که شمع روشن کنیم و ...
اما اصلا چرا؟ عکسی که روی کیکه و روی پروفایلم تلگرامم هم هست که احتمالا خانوادهام هم از اونجا برش داشتن مربوط به اوج دوران کوه رفتنمونه که پشت دوربین این عکس دوستامم هستن (محل تصویر نزدیکی قله کلکچاله) و وقتی برای اولین بار روی کیک دیدمش تصاویر و خاطرات ۲-۳ ساله دوران کوه از جلوی چشم رد شد، حس رضایت بعد از سعود توی برف و باد شدید زمستانی، گرما و عرق تابستانی، حس هوای دلپذیر بهار توی کوه، بوی بخاری داخل پناهگاه و چای، حس نم نم های بارون و بوی خوب کلکچال، سختی های شیب دارآباد و توچال، یخ زدن و حسابی خیس شدن پاهامون ولی در عین حال دیوونه بازی و سر خوردن و برف بازی روی برف های کنار پناهگاه، خستگی و خواب بعد از کوه، چایی داغ بعد از سرمای چند ساعته، مزه نون پنیر روی قله، لش کردن روی سنگ ها، حس ناامنی و ماجراجویی در شب، سکوت آرامش دهنده، دورهمی های درکه و خلاصه همشون واقعا فوقالعاده بودن. قبلا از دوستام اسم بردم و تا به حال بهترین دوستام در طول زندگیم بودنو حس و حالی که توی این خاطرات با هم داشتیم رو به هیچ قیمتی و با هیچ چیز عوض نمیکنم و فکر میکنم یکی از پر ارزش ترین چیزایی که دانشگاه بهم داد همین تجربه ها و دوستی ها بوده، یه دوستی بی غید و شرط و پر از انرژی خوب، دم همتون گرم...
و اینکه چقدر دوست دارم دوباره بتونم اون حس و حالو تجربه کنم، از این بغزم گرفته بود که میشه دوباره اون دوران رو تجربه کنم؟ آیا بعدا دوباره انرژی قبلو خواهم داشت ؟ امدیوارم که بشه؛ با وجود مریضی خودم، کرونا و کسی نمیدونه فردا چی پیش میاد.
بریم سراغ دوره پنجم، ظاهرا که اتفاقات دوره چهارم خیلی احساسی بودن!
وقت تزریق برای دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۹۹ بود ساعت ۱۴ و خوب طبق معمول تزریق انجام شد که اینبار هم ۲ ساعت و نیم طول کشید و روند کلی به نظرم یکم طولانی بود، در حین تزریق دکتر هم اومدن و معاینه کردن و سوالاتی پرسیدن و گفتن که اوضاع خوبه.
این دوره هم چند روز اولش عوارض دارو ها چیز خاصی نبود تا روز ششم بعد از تزریق که دوباره مثل دفعه قبل یه سردرد شدید گرفتم البته به شدت دفعه قبل نبود ولی قابل تحمل تر بود یکم سعی کردم بخوابم که نشد و تا بعد از ظهر که دوباره شدتش بیشتر شد و تب کردم. ایندفعه با توجه به تجربه قبل دوباره همون پاشویه رو انجام دادیم که واقعا تاثیر خوبی داشت و نیازی به مسکن هم نبود و حالم بهتر شد.
چند روز بعدشو یخورده کسل و بی حال بودم ولی بعدش دوباره حالم یکم بهتر شد. این دوره هم عوارض فقط یکمی دل درد بود که اذیت میکرد و سوزش شدید هنگام مدفوع اما نسبت به دوره های قبل تحملش راحت تر بود و مخصوصا غذا خوردنم راحت تر شده بود، دیگه حالا برنج و نان هم میخوردم و مشکلی نبود.
البته چیزی که یادم رفته بود بگم این بود که توی این چنددوره آخر نون سنگک رو راحت تر از بقیه میخوردم. خلاصه اگه چنین مشکلی دارید چیزای مختلف رو امتحان کنید، حتی غذا هایی که خوشتون نمیاد الان ممکنه مزه و تجربه متفاوتی داشته باشه و دید شمارو تغییر بده. مثلا چیزایی مثل بروکلی و کرفس (که البته باید پخته بشه و خام خوردنش ممکنه باعث اذیت شدن معده بشه)
و مورد دیگه ای که کلا زیاد تجربه کردم توی این دوره ها گرفتن تپش قلب بود که دیگه برام عادی شده بود. بعضی مواقع مخصوصا وقتی زیاد بیرون نرفته بودم یا شب ها موقع خوابیدن تپش قلب میگرفتم، توی این مواقع هم فقط نفس عمیق کشیدن ممکنه یکم حالو بهتر بکنه و خوردن آب.
یه روز هم که دیگه حالم تقریبا بهتر شده بود رفتیم پارک سر محلمون و توی یه آلاچیق نشستیم و یکم صحبت کردیم و پیاده روی کردیم و خلاصه حال و هوام عوض شد :)
و حالا که کلا تحمل کردنش برام خیلی راحت تر شده بود و به جز مواردی که بالاتر گفتم چیزی به اون شدت اذیت کننده نبود و خوب غذا خوردن راحت تر شده بود سعی میکردم بیشتر غذا بخورم تا انرژی بیشتری داشته باشم و بیشتر به این وضع خودمو عادت بدم. این مدت کمتر پای کامپیوتر بودم و سعی کردم یکم هم خودم آشپزی یاد بگیرم و چند تا غذا رو یاد گرفتم و مثلا خوراک مرغ، قورمه سبزی و ماکارانی و دمی گوجه درست کردم :) ظرف و لباسامو شستم خلاصه سرمو به کارایی که یکم حوصله میخواد اما خیلی سخت نیست گرم کردم که هم تجربه های جدیدی کسب کنم هم زمان راحت تر بگذره و راستشو بخواید خودم از نتیجهاش هم راضی بودم و شاید یه روزی بیشتر اینکارارو بکنم و سعی کنم از این سبک زندگی لذت ببرم، هرچند که حوصله میخواد و معمولا حوصلم نمیکشه ولی سعی میکنم برای کار های مختلف وقت بیشتری بزارم.
توی این مدت (منظورم همین مدت مرخصی از آنلاین بودنه و گیم و دنیای مجازی) چند تا کتاب دانلود کردم از موضوعات مختلف و از هر کدوم یکم خوندم که واقعا اگه تنبلی اجازه بده خیلی دوست دارم وقت زیادی رو براش بزارم. همونطور که گفتم داشتم چیزای مختلفو بیشتر تجربه میکردم که ببینم واقعا به چه چیزی علاقه دارم شاید علایق الانم فقط از روی عادت بوده باشن؟ به عبارتی داشتم زندگی رو بیشتر تجربه میکردم و برای تجربه های جدید وقت بیشتری میذاشتم که دوران عجیب اما خوبی بود... و نتیجه ای که گرفتم؟ اینکه که حتما حتما باید کتاب خوندنو خیلی بیشتر از این چیزی که الان انجام میدم بدم.
یه روز هم دوباره با خانواده رفتیم وردیج و الان که دیگه هواش خیلی گرم شده رفتیم بالا و کنار کوه های با طرح های معروفش یکم راه رفتیم و یکم کوه پیمایی کردیم. الان دیگه بیرون رفتن خیلی راحت تره برام و بر خلاف جثه و ظاهر الانم نسبت به دوره های قبل انرژی بیشتری دارم و گرما و سرما هم بیشتر میتونم تحمل کنم. یکم اونجا نشستیم و خلاصه وقت گذروندیم. تصویر زیر مربوط به اونه و البته کاهش وزنم که کاملا مشخصه. هرچند که من به طور ژنتیکی و کلا آدم لاغری بودم و قبل از شروع درمان وزنم ۵۴ کیلو بود که بعد از این دوران و ۷ جلسه ۴۹ کیلو شده بودم.
بعدش هم رفتیم پایین تر از جایی که توی تصویر میبینید و کنار رودخانه نشتیم و از آب و هوای اونجا کمی لذت بردیم البته حالا هوای گرمی داره و اگه مگس ها اجازه بدن! بعد از رودخانه اش که آب تقریبا سردی داره یه دست و صورتی شستیم، یه املتی درست کردیم و بعدش به سمت خونه برگشتیم...
وقت تزریق برای دوشنبه ۱۲ خرداد ۹۹ ساعت ۱۵ بود که طبق معمول با دارو ها مراجعه کردیم و پس از حدودا ۲ ساعت و ربع تزریق تموم شد، کمی در سالن انتظار منتظر دکتر ماندیم، وقتی دکتر اومدن و گفتن که خوب ۶ جلسه تموم شد و از حالم مشخصه که خیلی بهتر شدم حالا باید ۴ هفته دیگه اسکن (PET-CT) انجام بدم که نتایج درمان مشخص بشه، در مورد اسکن هم در بخش مربوط به خودش میتونید بخونید.
این دوره هم عوارض زیاد اذیت کننده نبود و میگم که دیگه تقریبا عادت کرده بودم، غذا های بیشتری رو میتونستم بخورم و بر خلاف دو دفعه قبل ایندفعه تب و سردرد هم نداشتم، تنها مشکل جسمی همون دل دردها و سوزش هنگام مدفوع بود که باز تحملش از قبل راحت تر شده بود. راستش سخت ترین بخش این دوره ندونستن اینکه قراره چی پیش بیاد بود که باعث میشد زمان به کندی بگذره هرچند که باز کارای بیشتری رو میتونستم انجام بدم و خودمو سرگرم میکردم. همچنین باید برای PET-CT چهار هفته دیگه وقت میگرفتم که به صورت اینترنتی انجام میشد. بزارید جزئیات اونو کلا در بخش خودش بگم.
خوب از اول دکتر گفته بودن که ۶ الی ۸ جلسه شیمی درمانی باید انجام بشه که ظاهرا همین ۶ جلسه کافی بوده و خوب بعد از مشاهده تصاویر Pet-Ct دوباره تصمیم گیری میشه که باید درمان به چه صورت ادامه پیدا کنه. همچنین دکترم گفته بودن که مورد من نیازی به جراحی نداشت و با شیمی درمانی و پرتو درمانی حل میشه. به خاطر همینم بود که میگم این دوره یکم کند میگذشت چون میخواستم هرچه سریع تر انجام بدم و تکلیفم مشخص بشه و اینکه واقعا دیگه حوصله شیمی درمانی رو نداشتم و امیدوار بودم نیازی به ادامه دادنش نباشه.
از اونجایی که دیگه خیلی چیز خاصی از این دوره یادم نمیاد که با قبل فرق داشته باشه و قبلا نگفته باشم یکم از تجربیات کلی تمامی دوره ها میگم
موردی که برای من پیش اومده بود همزمانی با شیوع کرونا بوده که خوبیش برای من آنلاین شدن کلاس ها بود و با شرایطی که از اول تا الان خوندین میدونید که دانشگاه رفتن خودش میتونست برای من سخت بشه چون باید مسیری رو میرفتم که در مجموع حدودا ۳ ساعت و نیم ۴ ساعت توی راه بودم. من دانشجوی دانشکده فنی و حرفه ای شهید شمسی پورم و خونمون سمت شهریاره بنابراین با اتوبوس و مترو رفتن با شرایط من یکم سخت بود و دوست هم نداشتم که به خاطر این مورد به خانوادم فشار بیاد و وبال گردن اونا باشم، البته من ترم آخر بودم و دروس زیادی باقی نمونده بود و خیلی برام سخت نبود در طول این دوره در کلاس ها شرکت کنم و تکالیفم رو انجام بدم. همچنین امسال کنکور ارشد هم داشتم که این یکی رو دیگه براش اصلا نخوندم که هم از تنبلی خودم بوده هم شرایط پیش اومده باعث میشد انگیزم کمتر بشه. البته خود ارشد رو خیلی دوست دارم بخونم و چون به تدریس علاقه زیادی دارم و ارشد کمک خوبی به به دست آوردن این هدف میکنه. به هر حال هنوز میتونستم یه سال پشت کنکور ارشد بمونم هم کم تاثیر نداشت و البته که تا الان یه سال بود و حالا به خاطر بیماری بدخیمی که دارم از سربازی معاف میشم و درنتیجه میتونم روی ارشد هم تمرکز داشته باشم به هر حال اینا برای آیندس کسی نمیدونه چی پیش میاد!
مورد دیگه اینکه: اگه قراره شیمی درمانی بشید حتما خودتون میتونید که قراره خیلی سخت باشه و به این راحتیا نباشه پس سعی کنید خیلی به نتیجش فکر نکنید و چون حتی اگه نتیجه ۱۰۰ دردصدی هم نداشته باشه بعدا به خودتون افتخار میکنید که دارید با چنین چیزی مبارزه میکنید و جا نزدید، به این افتخار میکنید که بخشی از این جامعه بودید و مطمئنم بعدش قدر لحضاتتون و عزیزانتون رو بیشتر میدونید. در طول درمان هم سعی کنید خیلی فکر نکنید که بعدش چی میشه (میدونم که خیلی سخته و من خودم نتونستم بهش فکر نکنم) و به مبارزه ادامه بدید و به خودتون ایمان داشته باشید. ناامیدی اشکال نداره و به طور قطع وقتی آدم حالش خیلی بده و کسل و بی حوصله است راحت ناامید میشه ناراحتی اشکالی نداره و حتی اگه کمک میکنه که حالتون بهتر بشه گریه کنید. اما برای خودتون هدف بزارید و با جامعه خودمون همدردی کنید :)
و اینکه طبیعتا همچین چیزی رو آدم برای دشمن خودش هم نمیخواد پس اگه کاری از دستتون برای خودتون یا بقیه بر میاد حتما انجام بدید، حالا میخواد مالی باشه میخواد اطلاع رسانی باشه میخواد آگاهی دادن باشه، روحی و احساسی باشه، خلاصه هرچیزی که از دستتون برمیاد دریغ نکنید، به دیگران عشق بورزید و اونها رو درک کنید مطمئن باشید پشیمون نمیشید و چه کاری لذت بخش تر کمک به دیگران برای برگشت به زندگی عادیشون؟
اگر هم چنین مشکلی ندارید فکر نکنید که ممکن نیست برای خودتون چنین اتفاقاتی پیش بیاد،پس قدر لحظات، اطرافیان و سلامتیتون رو بدونید و کاری نکنید که باعث به خطر افتادنش بشه. حتما بشینید ساعت ها راجع به کاراتون فکر کنید چون بعدا پشیمونیش فایده ای نداره.
اگه خدای ناکرده چنین اتفاقی برامون پیش اومد خودمونو بدشانس ندونیم (البته از اینکه همیشه افرادی هستن که وضعشون از ما خراب تره احساس رضایت نکنیمو حقیر نباشیم! به جاش برای بهتر شدن خودمون تلاش کنیم و الهام بخش دیگران باشیم)، زندگی ازمون طلب مبارزه کرده پس جانزنیم، آستینامونو بالا بزنیم و حتی اگه همه ی احتمالات مقابل ما بود و حتی اگه قراره شکست بخوریم، نزاریم طعم پیروزی برای حریفمون شیرین باشه و زنگ تسلیم شدن رو به صدا در نیاریم چون فقط و فقط اینطوریه که بعدش به خودمون افتخار میکنیم و به خودشناسی عمیقی میرسیم و فراموش نکنیم که دلیل اینکه زندگی سخته، فلاکت باری و بدشانسی و سرنوشت بد نیست، دلیلش تراش دادن زر وجودی ماست تا به چیز با ارزشی تبدیل بشیم و صرفا برای اینکه یک ماشین مدفوع ساز نباشیم!!
خوب دوستان این بخش هم مربوط میشه به آزمایش و عکسبرداری از کارایی که انجام شده، اول اینکه اگه نمیدونید اصلا پت سی تی (PET-CT) چی هست میتونید از همین لینکا دربارش بخونید. اما به طور خلاصه روشی از تصویربرداری مثل CT-Scan هست که دقت زیادی داره و کابردش در سرطان شناسی، تصمیم گیری در مورد جراحی و پرتو درمانی یا شناسایی مراحل سرطان هست و با دارو های رادیواکتیو که عمر پایینی دارن انجام میشه. به این صورت که رادیودارو به مقدار مشخصی با توجه به بدن به رگ ها تزریق میشه و پس از گذشت حدود یک ساعت (که جزئیات بیشتری رو در ادامه میخونید) باعث میشه که این مواد رادیو اکتیو در جایی که تومور سرطانی باشه جمع بشن و از خود امواج گامایی آزاد میکنند که دستگاه با تبدیل این امواج به امواج مرئی ازاون تصاویر رو تهیه میکنه. همچنین این روش روش بروزیه و از دقت بالایی برخورداره در نتیجه در ایران مراکز کمی هستن که انجامش میدن هزینه بالایی هم داره.
خوب توی دوره ششم شیمی درمانی برای پت سی تی وقت گرفتیم و همونطور که دکتر گفته بودن برای چهار هفته بعدش که میشه دوشنبه ۹ تیر ۹۹ ساعت ۹ صبح، ضمن اینکه هزینش رو بیمه نمیده و کاملا به صورت آزاد انجام میشه (در مورد بیمه تکمیلی نمیدونم) و هزینش در این زمان که من انجام دادم ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بود که هزینه سنگینیه اما انجام بشه خیلی بهتره و نتیجه خیلی دقیق تری از سی تی اسکن ارائه میده، همچنین ۱ میلیون رو برای اینکه باید دارو سفارش داده بشه (چون رادیودارو مربوط به سازمان انرژی اتمی هست و داخل باکس های مخصوصی به درمانگاه آورده میشه) از قبل دریافت میشه و اینکه اگه در زمان مقرر مراجعه نکنیم این هزینه از بین میره چون قبل تر گفتم که طول عمر دارو ها پایینه (که البته چیز خوبیه و بعد از انجام شدنش سریع از بدن خارج میشه).
نکاتی هست که بگم به این منظور که روز مراجعه باید ناشتا باشم، و ۲۴ ساعت قبل رژیم غذایی خاصی باید رعایت بشه، مثلا چیزی که حاوی شکر هست حتی آبمیوه نخورم و کافئین و بعضی چیزایی دیگه که میتونید با جستجو بهشون برسید. چون روز مراجعه باید قند خون زیر ۱۴۰ باشه و در صورتی که بیماری قند داشته باشید خوردن دارو هاش مشکلی نداره اما باید با مشورت دکتر باشه.
هنوز ساعت ۹ نشده بود که رسیدیم اونجا و پس از مراجعه به پذیرش و ارائه مدارک و پاتولوژی و پر کردن فرم رضایت گفتن که منتظر بمونیم که صدا بکنن، همچنین برای خانم ها در صورتی که باردار باشید حتما حتما باید اونو اطلاع بدید و اگه اضطراب شدیدی دارید که نمیتونید برای مدتی ثابت بمونید یا از مکان بسته ترس دارید اطلاع بدید که با مشورت دکتر داروی آرام بخش تجویز بشه... (راستش من خودم در این مواقع استرس شدیدی میگیرم و از جای بسته قرار گرفتن هم کمی استرس میگیرم اما چون شدتش خیلی زیاد نبود اطلاع نداده بودم مثلا قبل از شیمی درمانی که برای سی تی اسکن رفته بودیم استرس شدیدی گرفته بودم و البته چون در فقسه سینم تومور داشتم و نفس کشیدن و اذیت کردن مخصوصا شبانه در حالت دراز کشیدن هم بی تاثیر نبود که برای سی تی اسکن باید کاملا دراز بکشید) حدود یک ساعتی توی سالن انتظار منتظر بودیم که نوبتم بشه و بعد از صدا کردن اسمم و تحویل گرفتن لباس (همون لباس های بیمارستان که بیمار ها میپوشن) به داخل درمانگاه هدایت شدم (که این بخش دری داره که فقط دکتر ها با کارت زدن میتونن بازش کنن و روش هم هشدار های مربوط به مواد رادیواکتیو)
در این بخش ازم قد و وزن گرفتن و قند خونم رو گرفتن (که با یک پانچ کوچک از نوک انگشت و از خون مشخص میشه) و وقتی مشکلی نبود داخل درمانگاه اتاق هایی تکنفره هست که کنترل دربشون دست دکتر هست و وقتی بسته باشن از داخل به خارج راه نداره. پس از رفتن به داخل این اتاق و تعویض لباس ها و منتظر ماندن حدود ۱۵ دقیقه دکتر اومدن و ازم رگ گرفتن و سوزن مربوط به تزریق رو قرار دادن و دوباره یکم منتظر موندم و بهم گفتن توی این زمان یکی از دو بطری آب معدنی که توی اتاق هست رو بخورم، بعد دکتر اومدن و با سرنگ مربوط به رادیودارو (که سرنگ ضخیمی داره و داخلش معلوم نیست) برگشتن و دارو رو بهم تزریق کردن که چیز خاصی نبود و فقط یکم احساس خنک بودن داشت که بعد از یکی دو دقیقه از بین رفت و حس عادی داشت.
حالا باید بطری دیگه آب رو میخوردم و منتظر میموندم (توی این اتاق تخت هست برای دراز کشیدن و دستشویی و تلویزیون که من استفاده نکردم و کل مدت رو داشتم فکر میکردم!) مدتی که حدود ۴۰ دقیقه تا یک ساعت طول میکشه، بعد از این زمان دکتر میاد و میگه که برید دستشویی (که اون مقدار آب دریافت شده بدن برای همونه) و مواد از بدنتون خارج بشن. هدف چی بود؟ خوب اگه سلول های سرطانی هنوز وجود داشته باشن این دارو کامل از بدن خارج نمیشه و در مکان سلول های سرطانی جمع میشه که در تصاویر مشخص باشه البته نیاز به نگرانی نیست چون این دارو عمر پایینی داره و حتی مقدار باقی مونده در بدن بعدا دفع میشه و باقی نمیمونه. دلیل قند خون و رژیم غذایی روز قبل هم اینه که باعث تاثیر گذاشتن روی نتایج آزمایش نشه و خطایی در نتایج آزمایش نباشه.
به هر حال بعد از دستشویی رفتن به اتاق دیگری که دستگاه سی تی در اون بود هدایت شدم و پس از دراز کشیدن روی تخت و گرفتن دست ها بالای سر که باید پایان به همین صورت باشه و بدون حرکت قرار گرفتم. بعد اسکن شروع میشه و با حرکت دادن بدن درون دستگاه سی تی انجام میشه که البته ایندفعه کاملا آرامش داشتم و اصلا استرسی نداشتم، ضمن اینکه در طول اسکن چیزی رو حس نمیکنید همچنین ممکنه دستگاه هنگام چرخیدن اسکنر خاص داخلش صدای موتور مانندی داشته باشه که جای نگرانی نداره و فقط کافیه به مدت نیم ساعت بی حرکت قرار بگیرید و تنها چیزی که حس کردم یک لحظه احساس گیجی خیلی کوتاهی در حد چند ثانیه بود بود که فکر میکنم به خاطر تاثیر امواج هنگام عبور مغزم از زیر دستگاه بوده و هیچ چیزی دیگری احساس نمیکردم. حتی چون توی این اتاق کولر گازی داشت و خیلی خنک بود با توجه به اینکه تیر ماهه و بیرون خیلی گرم بود کاملا لذت بخش بود و به عبارتی داشتم حال میکردم ?
بعد از اینکه اسکن تموم شد دکتر چند سوال راجع به خودم پرسیدن و کارم برای امروز تموم شده بود؛ دوباره به اتاقی که توش بودم هدایت شدم و لباس های خودمو پوشیدم و بعد از حدود ۱۰ دقیقه که دکتر اومدن منو از درب دیگه ای که کاملا به خارج از درمانگاه باز میشه هدایت کردن (یعنی کاملا بیرون و به خیابان) ضمن اینکه روی درب ورود سالن علامت ورود ممنوع بعد از تزریق هست یعنی حالا دیگه حق ورود به اونجا رو ندارم و برای دریافت نتیجه گفتن که تماس میگیرن. بیرون این درب پدرم که همراهم بود منتظر بود و گفتن کنار نگهبانی اتاقی بود که یکم اونجا میتونیم بشینیم و از صبحانه بخورم که بیشتر شکلات و مواد قندی بود و شیر، که قند خون برگرده و بی حالی بعدش از بین بره.
دلیل اینکه بعد از تزریق هم باید رعایت کنید اینه که کلا بعد از تزریق به دلیل امکان وجود مواد رادیو اکتیو و خطرناک بودنش برای اطرافیان نباید برای مدت کوتاهی نزدیک کودکان بریم، نزدیک فرد باردار نباشیم، نزدیک افراد ضعیف یا افراد مسن نباشیم تا این مواد با دستشویی رفتن کامل از بدن خارج بشه و همچنین بعد از دستشویی رفتن سیفون رو دوبار بکشیم یا اگه رفتیم حمام محیط حمام رو آبکشی کنیم. به هرحال احتیاط شرط عقله :)
خوب بعد از گذشت ۵ روز و دریافت جوابش که اونو داخل یک کلاسور مانند به همراه یک سی دی و گزارشات کاملش تحویل میدن و چون محتواش طولانیه و تخصصیه و نیازی هم بهش نیست اینجا قرارش نمیدم چون برای هرکسی فرق میکنه اما این بخشش که قابل توجهه رو اینجا مینویسم.
این گزارش علاوه بر اینکه تصاویر با جزئیات زیادی رو شامل میشه چند گزارش متنی داره که درش نرمال بودن بخش های مختلف بررسی شده، مثلا در مورد سر و گردن، سینه و شکم و... به صورت جداگانه نوشته شده که برای من در مورد بیشتر بخش ها نرمال بوده و دکتر خودم و دکتر هایی که بعدا برای رادیوتراپی مراجعه کرده بودیم گفتن که جوابش خیلی خوبه و شیمی درمانی کاملا اثر کرده. همچنین بخش های قابل توجه این گزارش به صورت بلد (Bold) نوشته شده خلاصه بخوام بگم و چیزی که خودم ازش فهمیدم این بود که فقط فعالیت خفیف غیر عادی در ناحیه تیموس (Thymus) بوده و در مورد قفسه سینه، ریه ها، سر و گردن و بقیه نواحی بدن کاملا عادی بوده و فعالیت غیر عادی وجود نداره که خیلی نتیجه خوبی بوده.
هموطور که گفتم دکتر گفتن که جوابش خیلی خوب بوده و درمان نتیجه داده، این مربوطبه روزیه که گزارشو پدرم برد پیش دکتر و اما گفتن که برای اینکه بیماری کاملا از بین بره و احتمال برگشتش از بین بره باید رادیو تراپی یا پرتودرمانی (Radiation therapy) انجام بشه که یکی از روش های مقابله با سرطان هست و میتونید توی این لینک ها راجع بهش بخونید. الان که دارم مینویسم در حال انجام رادیوتراپی هستم که بیشتر از این راجع بهش نمیگم و اونم در مطلب بعدی به صورت جداگانه توضیح میدم فقط در این حد بگم که اون خیلی سخت نیست و از شیمی درمانی خیلی راحت تره و جلسات هم هر روز هست.
خوب امیدوارم که از این مطلب استفاده کافی رو برده باشید، برای تجربه و نوشتن این مطلب در این سری از نوشته هام وقت زیادی گذاشتم (و روزانه بخشی ازش رو در آرامش نوشتم) و الان که ساعت ۴ صبح دارم پایانشو مینویسم حس خیلی خوبی دارم امیدوارم که خوندنش هم همونقدر جذاب بوده باشه، ممنون که وقت گذاشتید، همچنین من به تولید محتوا خیلی علاقه دارم و اگه دوست داشتید میتونید منو با نام Ainyava توی یوتیوب و شبکه های اجتماعی پیدا کنید، اگه پیشنهاد، نظر، سوال، درد و دل و خلاصه هرچیزی دارید میتونید کامنت بزارید یا منو توی شبکه های اجتماعی با آیدی @ainyava پیدا کنید اگه هم منو قابل دونستید و دوست داشتید با من صحبت کنید یا سوالی بپرسید میتونید از طریق این لینک وارد دیسکورد من بشید (خیلی طرفدار تماس تلفنی نیستم و تماس اینترنتی، تکست، چت ،ایمیل و پیام دادن رو ترجیح میدم و بهترین راه برای من تلگرام هست) خوشحال میشم تجربیاتمونو با هم به اشتراک بگذاریم و ...
تا نوشته بعدی، با ارزوی موفقیت، احساس رضایت و احترام، حامد محمودخانی