شب است خیمه روشن
فروزان دل کنج بستان
هوای نم نم چشمان
بهاری است گونه باران
نشسته غم روی دالان
غریب دست کشیده جانان
نه آهی نه ناله سرد دستان
کشیده رخت آرزوی جوانان
برآن تن نحیف خورده باران
زمین گیر جان چون چوب دستان
ترک های زخمی از دل خلوت نشینان
براین موج خسته جانان
کی کشیده شمشیر آسمان