نمیدانم بگویم شوربختی ما بود یا خوشسعادتی که مظفرالدین شاه در دیدار از نمایشگاه جهانی فرانسه که در پاریس برگزار شده بود، از میان آن همه تکنولوژی و مظاهر دنیای پیشامدرن، نظرش به دستگاه شهرفرنگ جلب شد و این ماسماسک شد رهاوردش از دنیای توسعهیافته برای ما مردمان توسعهنیافته؛ دستگاهی که مخاطب در برابرش خم میشد، دستهایش را گرد محفظهای حائل میکرد و در برابر عدسی مینشست. متصدی شهرفرنگ شروع به چرخاندن محور کرده و تصاویر یکبهیک از برابر دیدگان میگذشت. متصدی دستگاه با عباراتی شعرگونه که از قبل از بر کرده بود، متناسب تصویری که میگذشت به شرح آن میپرداخت و به تناسب پولی که دریافت کرده بود، تمام یا قسمتی از آن تصاویر را به بیننده نشان میداد و وصف هر تصویر را با عبارت «شهر شهر فرنگه» آغاز میکرد. پس از پایان این نمایش، شهرفرنگی یا متصدی شهرفرنگ، پردهای را مقابل عدسی میآویخت و مانع دیدن تصویر میشد و پایان نمایش را با عبارت «سگ سیاه نخوردت!» اعلام میکرد.
نمیخواهم در مورد کسی یا کسانی قضاوت کنم. در مورد خودم حرف میزنم. گاهی حس میکنم در برابر دنیای استارتآپی ذوقزده هستم، بسان کودکی که ازطریق دریچه بسته شهرفرنگ با اسلایدهای محدود رنگی، جهان سیاهوسفیدم را رنگ میبخشم و به «ازدحام کوچه خوشبخت»* مینگرم.
اما وقتی سر از دریچه برمیدارم، تفاوتی بین دنیای محدود و بسته شهرفرنگ استارتآپی با شهر واقعی استارتآپی خودمان نمیبینم. آنجا یکی پرده سیاهی مقابل لنز میگذارد و مانع دیدن تصویر میشود و محدودیت را با عبارت «سگ سیاه نخوردت!» حالیام میکند. اینجا هم در دنیای استارتآپی، گویی دریچهای محدود پیش رویمان گذاشته شده و پردهای حائل که تداعیکننده همان عبارت است. به هر شهری که میروی، جوانان با عشق و امید در حال راهاندازی استارتآپهایشان هستند، اما چه استارتآپی؛ یا میخواهند اسنپ و تپسی راه بیندازند، یا الوپیک، یا دیجیکالا و... در این بین چندتایی هم هستند که به نمونههای مشابه دیگر میاندیشند. نتیجهاش میشود اکوسیستمی با ۳۰ تا اسنپ، ۴۰ تا الوپیک،۵۰ تا دیجیکالا و... اینجاست که حس میکنم یا آقای شهرفرنگی اسلایدهای دیگر را رو نکرده یا آنکه چیزی بیش از این نداشته نشانمان بدهد یا اینکه نشان داده شده اما ما یک مشکلی داریم؛ مشکل اینجاست که بیزینس را با دورهمی اشتباه گرفتهایم وگرنه یک بازار چند پلیر بزرگ نیاز دارد؟ وقتی بازیگران اصلی بازار شناخته شدهاند و با جذب سرمایه قابل توجه در حال توسعه همهجانبهاند، یک نهال در جنگل درختهای تنومند، چگونه میخواهد عرضاندام کند؟ اگر مزیت رقابتی متفاوت داشتند، هرگز این عبارت «یک نهال» را به کار نمیبردم. چه داستان استارتآپهای کوچک را شنیدهایم که یونیکورنها را به زیر کشیدهاند، اما با چه مزیت رقابتی؛ فقط کپی نعل به وارونه؟
نمیخواهم بگویم استارتآپهای مشابه جهانی را نداشته باشیم. باید داشته باشیم وگرنه بازارهای داخلی را همانها از دستمان خواهند گرفت. سخن و سوال این است که یک اکوسیستم میتواند۵۰تا بازیگر بزرگ مشابه مثل دیجیکالا، اسنپ و الوپیک داشته باشد؟ اصرار بر این کار اتلاف منابع، زمان، نیروی انسانی، فرصتها و انباشت شکست بیهوده است.
بیایید سر از دریچه محدود شهر فرنگ برداریم، اکوسیستم جهان را رصد کنیم، نگاهی هم به بازار داخلی بیندازیم و ببینیم چه استارتآپهایی هستند و چه مقدار از مارکت را در اختیار گرفتهاند و آیا رقابت با آنها بهصرفه است؟ برای رقابت چه مقدار باید هزینه کنیم؟ آیا توان مالی، فنی، نیروی انسانی، تجربی و دانشی را برای غلبه بر آنان داریم؟ از طرفی رصد کنیم چه استارتآپهایی وجود ندارند. نیازهای بازار و رنجهای مردممان، ذائقهشان را و... ببینیم و آنگاه شروع به راهاندازی استارتآپ کنیم.
راه رهایی از دریچه محدود و میل به جهان وسیع و گذر از تخیل کوچه خوشبختی و تبدیل آن به واقعیت دستیافتنی، در گام اول آموختن و دانستن است از طریق خواندن کتاب، مجله، مقاله، سفر مجازی در اینترنت، تماشای فیلمها و اگر امکانش بود، سفر به اکوسیستمهای موفق دنیا و مشاهده روند کاری استارتآپها، مشاورهگرفتن از منتورها و فعالان با تجربه ایرانی و خارجی و...
پس از وسعت دید و آگاهی اولیه (حتی محدود) آنگاه با اتکا به ایدههای ناب و خلاقانه و با برنامه، به قول زاکربرگ «سریع حرکت کنید و بازار را بههم بریزید» البته برای موفقیت باید بر این ترس بزرگ نیندیشیدن غلبه کنیم. سرمان را از دریچه محدود بیرون بیاوریم و بازار و مردم کشورمان را ببینیم در ازدحام اتوبوس، مترو، تاکسی، کوچه و خیابان و اجازه ندهیم گفتمان «سگ سیاه نخوردت» ما را محدود به جهان بسته شهر فرنگی کند.
* وام گرفته از شعر فروغ فرخزاد
این مطلب سرمقاله نود و دومین شماره هفتهنامه شنبه است.