مثل هر روز گوشهای از فضای اشتراکی زاویه نشسته بودم، سر صحبت با دختر جوانی که روبهرویم نشسته بود، بازشد. در مورد استارتاپش توضیح داد و اینکه ششماهی است با یکی دو تا از دوستانش روی استارتاپشان کار میکنند. پرسید شما چه میکنید، گفتم هنوز ایدهام را عملی نکردهام و در حال تحقیق برای شروع یک استارتاپ هستم.
اینطور شنید که «من بهتازگی وارد اکوسیستم استارتاپی ایران شدهام.» گفت میخواهید توضیح بدهم استارتاپ چیست؟ از شدت شوق به آموختن منتظر پاسخم نماند و یک ساعتی برایم توضیح داد که استارتاپ چیست؟ و دریافتهایش از بوم کسبوکار و بیزینسمدل را توضیح داد.
«متوجه شدی؟»
– بله، کاملا متوجه شدم.
وقتی رفت سراغ کارش، در سکوت محض به آنچه از او آموخته بودم و کشفهایم فکر کردم. دریافتم این بود آدمی وقتی در موضع ندانستن قرار میگیرد، چیزهایی را میشنود و کشف میکند که قبلا به واسطه اینکه «من خودم بهتر از تو میدانم» هرگز نمیشنیده.
همان گوشدادن- همیشه از قبل-هایی که نمیگذارد چیزی بشنویم. حتما برای شما هم پیش آمده که فردی یا افرادی میخواستهاند چیزی بگویند تا شما بهعنوان یک حرف یا ایده جدید آن را بشنوید اما به محض شنیدن اولین کلمات یا توضیحات اولیه، گوشدادن همیشه از قبلتان فعال شده است.
به آنها گفتهاید، یا به خودتان گوشزد کردهاید که من همه اینهایی که اینها میخواهند بگویند را میدانم. گوشدادن از قبلهایی که مانند پرده ناپیدایی، دانستن و کشفهای جدید را در نگاه و یا دریافت ما میپوشانند.
نهتنها نمیگذارند حرف همسر، فرزند، پدر، مادر یا …کارمندمان را بشنویم (چراکه از قبل میدانیم چه خواهند گفت) حتی این گوشدادنهای همیشه از قبل، ما را اداره میکنند. مدیری میشویم که همه چیز را خودمان بهتر از همه میدانیم. کارمندی میشویم که بهتر از مدیرمان میفهمیم.
همسری میشویم که باورمان این است که حرفهای کسی که با او زندگی میکنیم، تکراری است یا حرفهای مادرمان که هر روز میگوید «بیرون میری مراقب باش»، «از خیابان میگذری دقت کن» و… حرفهایی که دیگر نمیشنویم.
آنچه که نمیشنویم حرفهای تکراری مادرمان نیست. گوشدادن همیشه از قبل یا شنیدنهای همیشه از قبلمان نمیگذارد نگرانیها و عشق مادرمان را بشنویم و کشف کنیم.
اگر حرفش را خوب بشنویم و احساس کند خوب گوش کردهایم و بفهمد که حرفش را گرفتهایم و نگرانیهایش را بفهمیم و اطمینان حاصل کند ما او را شنیدهایم، آنگاه آرام خواهد گرفت .
با تمایزدادن، دیگر حرفهای مادر برایمان تکراری و آزاردهنده نخواهد بود هربار که می گوید «مراقب باش عزیزم» صدای عشق را میشنویم.
گوشدادنهای همیشه از قبل مثل هوا برای پرنده و آب برای ماهی همیشه در گوشدادنهایمان هست و در هر دیالوگ یا خوانش چیزی یا دیدن جهان پیرامونمان فعال میشود.
وقتی از آن آگاه باشیم و تمایز قائل شویم بین دیدنها و شنیدنهایمان، آنگاه محدودیتهای هستیشناختی ودریافتی کنار میرود، حرفهای جدید میشنویم، آدمها را دوباره کشف میکنیم، حرفهای جدید و جالب و آموزنده و ایدههای ناب را میشنویم. همه اینها مستلزم این است که از موضع ندانستن زندگی کنیم. «من نمیدانم».