فک کنین که تو یه زمین وسط تابستون نشستین و از آتیش بازی فوق العاده دارین لذت می برین.خلاصه ه دور اطراف پر از رنگ ها و … خوشگل هست . حالا این وسط شما یه راکت رو می بینید که روشن میشه و میره بالا ولی تهش که باید بترکه هیچی نمی شه فقط یه مسیری طی میشه و تهش هیچی. حالا اینو میخام بگم که شما تو کار توسعه دهنده گی تون میخاین کدوم یک باشین؟اونی که یه ارتفاعی رو میره و تهش یه نمایش انفجار خوشگل که خیره کننده اس یا اونی که بعد از طی مسیر خامو ش میشه و روی زمین میفته؟
اغلب توسعه دهنده هایی که شروع به کار می کنن یه سری اشتباهات بزرگ روی مرتکب میشن. بزرگترین اونها اینه که تا به حال روی کار توسعه دهنده گیشون به عنوان یه تجارت تمرین نکردن. کلک نخورید. وقتی شما میخاین با کد زدن پول در بیارین و نون بخورین هیچی فرقی با اون اسمیت سیاه توی یه شهر قرون وسطی ندارین.
زمان ممکنه که عوض شده باشه و بیشتر ما در حال کار کردن برای شرکت ها باشیم.اما مهارت ها و تجارت های ما به خودمون بستگی داره و ما اختیار اینو داریم که جای دیگه ای مغازه و بساط خودمونو راه بندازیم.
ذهینت این چنینی باعث میشه کارتون رو مدیریت کنید. چون وقتی با یه دید تجارت به کار و کاسبی به خودتون نگاه می کنین میتونین تصمیمات تجاری خوبی نسبت بخ خودتون اتخاذ کنید.وقتی شما عادت کردین که یک چکی رو دریافت کنید که هیچ وقت ربطی به عملکرد شما نداشته ٬ می تونه راحت باشه که یه ذهنیت تو شما ایجاد بشه که شما فقط یه کارمند شرکت هستین. این حرف هم میتونه همیشه درست باشه که شما برای یه شرکت کار میکنید ولی حرفم این جاست که هیچ وقت اجازه ندید شرکت و موقعیت شغلیتون شما رو تعریف کنه.
بهتره که اینطور فک کنیم که کارمندی یه مشتری که میخاد تجارت دوسعه دهندگی شما رو بخره. خب قطعا شما یه مشتری دارین و هرچی میخاین در بیارین از اون مشتری باید که تامین بشه. این نوع تفکر شما رو از زندون بی قدرتی نجات میده و میبردتون به سمت زندگی خود مختاری .(یادتون باشه شرکتای بزرگ یه مشتری بزرگ دارن که اکثر قسمت درامدشون از اون میاد)
نکته : خب اولین نکته این میتونه باشه که به جای یه خدمتکار یه تجار باشین . یعنی تفکری مثل اون داشته باشین.
خب فقط این که به خودتون به دید یه تجارت نگاه کنید کافی نیست. شما باید بدونید که این شیوه تفکر چیه؟ بعد نسبت به فراگیریش اقدام کنید و ازش سود ببرید. خب بیاید ببینیم این سبک تفکر چطوریه؟
خب می تونیم اینطوری شروع کنیم که یه بیزینس چطوری شروع میشه؟ خیلی از کسب و کار ها به چن تا چیز برای موفقیت نیاز دارن. خب اولیش اینه که شما باید یه کالا یا یه خدمت رو ارائه کنید. در واقع هر کسب و کاری باید یه چیزی برای ارائه داشته باشه و روشنه که هیچی پولی هم در نمیاد چون هیچی برای فرپش ندارین. خب الان یه سوال اینجا درست میشه که ما چی داریم بفروشیم؟ و کالا یا سرویسمون چی هست؟
خب جواب واضحه توسعه دهنده ها سرویس برنامه نویسی و مهارت توسعه دهنده گیشونو میفروشن.توسعه نرم افزار کلمه خیلی عامی هست یه طوریکه خیلی چیزا رو پوشش میده. اما منظور ما روشنه و هر توسعه دهنده میتونه درکش کنه.
توجه : سرویسی که شما ارائه می کنید منجر به تولید نرم افزار میشه
خب فکر کردن به این که شما چه چیزی رو به عنوان کسب وکار پیشنهاد میکنید در واقع کار و کاسبی شما رو شکل میده. کسب و کار ها اغلب نسبت به محصولاتشون تجدید نظر میکنن و اونا رو بهبود میدن.شمام همین کار باید بکنید.اون سرویسی که شما به عنوان یه توسعه دهنده ارائه میدین یه ارزش محسوس داره. ارزشی که باعث میشه سرویس شما بین هزارن توسعه دهنده دیگه که همشون کار مشابه شما رو دارن تفاوت ایجاد کنه.
این مسئله ما رو به بحث بازاریابی میرسونه که تو بحث های بعدی بررسیش میکنم . خودشم مفصل! . خب این مهمه که بدونید داشتن یه سرویس یا کالا به خودی خود کافی نیست. یعنی اگه میخاین از توش پول در بیارین باید که یه پتانسیل درست کنید که مشتری اونو بشناسه و تو حالت خرید یا عدم خرید از شما قرار بگیره. خب این هم حقیقتیه که همه شرکتا بهش پی بردن و بیشترشون به صورت کلان روی بازار یابی دارن هزینه می کنن. خب شمام باید پیشنهاد خودتون رو بازار یابی کنید. یعنی هر چی بیشتر بتونید رو معرفی سرویس خودتون ب دیگران بیشتر هزینه کنید بیشتر شانس جذب افراد رو پیدا می کنید.(توجه کنید که منظورم از هزینه فقط پول نیست. هر چیز ارزشمندی که شما تو این مسیر هزینه میکنید منظورمه.)
شما می تونید تصور کنید که اغلب توسعه دهندهایی که کار کاسبیشونو شروع میکنن اوایلش این جور فکرارو نمی کنن. مثلا به جای این که با یه بنگ شروع کنن روی صحنه با یه پاپ گوش نواز حاضر میشن . پس هر کاری رو که دیگران میکنن نکنید.
به جاش:
مشتریاتونو پیدا کنید . بیشتر توسعه دهنده ها بدون توجه به این امر یه رزومه میسازن. که توش سرویس برای همه هست و برای هیچ کس نیست. ولی اگه بدونیم که مشتری ما کی خواهد بود و چی خواهد خواست .راحتتر میتونیم مهارت کسب کنیم و بی خودی انرژی و هزینه زمان نزاریم.
ولی این به معنی این نیست که بیفتیم دنبال مشتری هر روز ببینیم چی میخاد . منظور از این که بر حسب مشتری بریم اینه که یه جهت گیری معقول از مشتری هدفمون پیدا کنیم و سعی کنیم در اون جهت فعالیت کنیم. چون این مماس شدن به مشتری خلاقیت و وآوری رو از بین می بره. داستان خودرو ساز هم اینجا مصداق پیدا میکنه که میگفت اگه من الان به ملت بگم که چی میخان اونا جواب میدن که یه اسب سریع تر! اما من تو فکر ساختن اتومبیل هستم.