جنگ جهانی دوم را هیتلر شروع کرد و جانش را هم پای آن داد. اما بر سر پایان بندی آن تا به امروز همچنان دعواست. چپها این پایان را از آن اتحاد جماهیر شوروی میدانند و غربیها هر کدام بر حسب علایقشان آن را پای روزولت، ترومن، چرچیل و آیزنهاور مینویسند. البته فرانسویها هم هستند که دوگل را علم کنند اما کسی جدی شان نمیگیرد.
من هم همینطور.
اما واقعا پایان رشتهای از وقایع که با توافق مولوتوف-ریبنتورپ شروع شد و ما اسمش را میگذاریم جنگ جهانی دوم بالاخره کی بود ؟ کجا بود؟ تسلیم آلمان و سقوط رایشتاگ؟ بمباران اتمیناکازاکی و هیروشیما؟ تسلیم ژاپن ؟هانا آرنت رحمه الله علیه معتقد است در 1962، وقتی جنازه ی آدولف آیشمن از دار مجازات پایین کشیده شد. وقتی به کوره ی جسد سوزی رفت. وقتی خاکسترش به باد و دریا سپرده شد.
وقتی رئیس پروژه ی راه حل نهایی، توسط قوم یهود به جهنم فرستاده شد.
بن گوریون نخست وزیر رژیم منحوس و جعلی اسرائیل، آن روزها هنوز زنده بود. هنوز اسمش نشده بود نام فرودگاه و برای نشان دادن اقتدار حکومتش عملیاتی متهورانه را توسط موساد ترتیب داد تا آن گردن کلفت قدر قدرت آدمکش را که حالا مثل موش به سوراخی در آرژانتین خزیده بود را زنده دستگیر کند و برباید و بردارد بیاورد تا قوم یهود محاکمه اش کنند.
برای تبیین این خواستهها هم رفت سراغ مرحومه آرنت تا بیاید به عنوان یک روشنفکر مطرح زمانه و گریخته از چنگال آیشمن برایش رپورتاژ تبلیغاتی بنویسد.
تیرش به سنگ خورد. خدا نصیب گرگ بیابان نکند.
کتاب آیشمن در اورشلیم در واقع گزارش و روزنوشتهای نویسنده است از حضور در تمامیجلسات یک دادگاه طولانی. دادگاهی که آرنت از همان ابتدا در دادگاه بودنش و بی طرفی اش تشکیک میکند و معتقد است این دادگاه از همان ابتدا نتیجه اش معلوم است. آیشمن با هیچ فرضی محتمل نیست بی گناه شناخته شود و ممکن نیست صهیونیستها اجازه ی هدر رفتن آن همه پول و پله ای که خرج موساد کرده اند را بدهند.
اما آنچه سبب میشود آرنت چنین اثر درخشانی را خلق کند مواجهه اش با این محکوم به مرگ است. بر خلاف آنچه او و همه گان انتظار دارند آیشمن نه شر مجسم است، نه شاخ و دم دارد و نه از چشمهایش آتش میبارد.
آیشمن پیرمردی ست لاغر و دراز، با صورتی تکیده، زبانی الکن و به شدت فرمان پذیر. آیشمن شر مبتذل است.
نام گذاری درخشان تر از این میشود آیا ؟
آیشمن این قاتل کثیف، این خونریز پلید و این کشنده ی زنان و کودکان در تیراژ بسیار بالا، هیچ خصومتی یا کینه ای از هیچ کسی ندارد. اصلا درک درستی از ایدئولوژی و سوسیالیسم هیتلری ندارد. اصلا نمیفهمد دشمن ملت یعنی چه! آیشمن بروکراتی فرومایه است که صرفا برای رشد و پیشرفت در دستگاه حکومت به عضویت حزب و اس اس درآمده و فقط و فقط کار اداری کرده است.
متاسفانه درست خواندید. آیشمن فقط کار اداری انجام داده است.
آیشمن قطار تهیه کرده است برای حمل غیر نظامیان به سمت شرق.
آیشمن بودجه تهیه کرده است برای تحقیق و توسعه روشی مدرن جهت از بین بردن چند میلیون جسد.
آیشمن استعداد یابی کرده و رودولف هوس را پیدا کرده است.
آیشمن در جلسات سازمان برنامه و بودجه، درخواست نوشته و دفاع کرده برای ساخت آشویتس.
آیشمن....
و همه ی این کارها را کرده برای اینکه بتواند از سرهنگ دومی ارتقاع یابد به سرهنگ تمامی.
به همین مبتذلی که خواندید.
در دادگاه دفاع میکند و محکم بر سر موضع خود میایستد که من مامور بودم و معذور و اگر میتوانید فقط و فقط یک نفر را معرفی کنید که من کشته باشم.
از منظری دیگر هم راست میگوید، مگر نامه نگاری اداری و پاسخ دادن به مکاتبات را میشود به عنوان فعل قتل در نظر گرفت ؟
همه ی حرف آرنت هم همین است. بالاخره میخواهیم بپذیریم که چیزی به نام مامور پس آنگاه معذور وجود دارد ؟
مثلا شاید هم یک مامور شهرداری در بندرعباس خودمان هم بگوید من مامور بودم و معذور و طبق دستور رفتم خانه ای را بر سر آن زن تنهای سرپرست خانواده خراب کردم. به من چه ؟ همه ی کتاب پاسخ به همین سوال است. شر هست ولی نه شاخ و دم دارد و نه چشمانی آتشین. مبتذل است.
آن ملعونها هم جلوی مختار احتمالا سعی کرده باشند که بیندازند گردن یزید و پسر سعد و ابن مرجانه!
البته راستش را بخواهید من نبودم که ببینم. این یکی را از خودم گفتم.
خودتان بخوانید تا نظر آرنت را در یابید.
قسمت تاریخی کتاب هم برای خودش حسابی جذاب است و میطلبد با بخشهای دیگری از تاریخ هم آشنا باشید و اگر نیستید انگیزه ی مناسبی ایجاد میکند برای مطالعه ی بیشتر.
مثلا پناه گاه این یابو در آرژانتین رژیم پرون است و پرون همان دیکتاتوری ست که آنقدر ظلم کرد تا ارنستو گوارای مبتلا به آسم حاد درس و مدرسه را رها کند تا بشود چه. همان چه گوارای معروف.
اینکه آیشمن از بده بستانهایش با صهیونیستها پرده برداری میکند و اینکه همانها ترغیبش میکردند به خشونت بیشتر تا بتوانند یهودیان اروپا را هرچه بیشتر ترغیب کنند به مهاجرت و اشغال سرزمین فلسطین. در واقع دو قطبی سازهای قهاری بودند. مهاجرت به فلسطین یا آشویتس.
از برگن اند بلسن میگوید، همان جایی که آن فرانک کشته شد. ازهایدریش میگوید رئیسش که در عملیات آنتروپوید به جهنم فرستاده شد.
از آینزاتس گروپنهای خونریز و بی رحم تعریف میکند و نامه نگاریهایش با رودولف هوس ملعون. اگر خواستید در مورد رودلف هوس بیشتر بدانید، مرگ کسب و کار من است از روبرت مرل را بخوانید.
نهایتا نشر برج کتاب را منتشر کرده است و به جز نسخهی فیزیکی میتوانید الکترونیکی را هم از اپلیکیشن کتابخوان طاقچه هم تهیه کنید. پادکست معظم بیپلاس هم یک قسمتی را به معرفی این کتاب اختصاص داده است، که بنده معتقدم این کار را خیلی بهتر از من انجام داده است.
خلاصه کنم بخوانید از نان شب واجب تر است.