در دهه 80 میلادی، سینمای علمی تخیلی به سمت خلق تصاویری از آیندهی بشریت رفت. فیلمهای زیادی از جمله آثار دیوید کروننبرگ در نیمه دوم دهه 80 و آثار ریدلی اسکات در نیمه اول دهه 80 سعی داشتند که تصاویری از دنیایی که قرار بود بشریت برای خودش بسازد خلق کنند. با وجود آنکه سینمای علمی تخیلی از ابتدا در پی نمایش آینده بوده، اما در دهه 80 میتوان شاهد یک رشد در فیلمهایی با موضوعیت جهان آینده بود. در اواسط دهه 80، تری گیلیام کارگردان آمریکایی که پیشتر با فیلم «غارتگران زمان» قدرت خود را در خلق یک دنیای سیال در میان فانتزی و علمی تخیلی اثبات کرده بود، فیلم «برزیل» را میسازد که تبدیل به نقطهی عطفی در سینمای علمی تخیلی میشود.
برزیل گیلیام با تاثیرگرفتن از فیلم و داستان «1984» و کتاب «آلیس در سرزمین عجایب»، یک دنیای بزرگ مملو از مقررات دولتی و ماموران اجرای قانون را تصویر میکند. با وجود آنکه 1984 نقد مستقیمی بر کمونیسم و حکومت حاصله از آن بود، برزیل در فیلم به کمونیسم اشارهای نمیکند و دنیای بریتانیای تصویر شده را بیشتر از آنکه حاصل یک نزاع طبقاتی بداند، حاصل گسترش دخالت حکومتی و ایجاد قوانین محدودکننده برای شهروندان میداند. سم لاوری، شخصیت اصلی فیلم، برخلاف وینستون اسمیت داستان اورول به دنبال اثبات اشتباه در سیستمی دروغگو نیست و اتفاقاً در اکثر مواقع از این سیستم استفاده میکند تا به هدف خود برسد. هدف سم لاوری در این دنیای پیچیده آینده بسیار کوچکتر از هدف وینستون اسمیت است، اگر هدف اسمیت ایستادگی در مقابل ظلم بود، هدف لاوری تنها نجات دختری است که بارها در رویاهایش او را دیده است. اگر اسمیت تلاش داشت که حکومت را پایین بکشد، لاوری تنها میخواهد که از زیر چشمان حکومت پنهان بماند.
اما تفاوتهای این دو داستان به قهرمانهایشان محدود نمیشود. با وجود آنکه فیلم 1984 و دنیایی که جورج اورول طراحی کرده است بسیار بر برزیل تاثیر گذاشته و حتی میتوان ادعا کرد که برزیل یک اقتباس فانتزیتر از 1984است، اما در حکومتی که این دو داستان طراحی کردهاند تفاوتهای زیادی مشاهده میشود. حکومتی که اورول برای 1984 طراحی کرده، یک حکومت کاملاً مستبد است که اطلاعات را تغییر میدهد و به شهروندانش دروغ میگوید. حکومتی که در برزیلتصویر شده، یک تفاوت اصلی دارد. حکومت بریتانیا در برزیل، حکومتی مستبد است که اطلاعات را در اختیار شهروندانش قرار نمیدهد. آنچه که برای اورول در خلق حکومت جذابیت داشته، دروغگویی کاملاً مشخص بوده. حکومت بریتانیا در 1984، حقایقی را به شهروندانش میدهد که دستکاری شدهاند، اما حکومت بریتانیا در برزیلاز دادن اطلاعات به صورت کلی (چه دستکاری شده و چه حقیقی) خودداری میکند.
در اینجا میشود به نکتهای جذاب در فیلم اشاره کرد. با وجود آنکه ارکانهای مختلف دولت در فیلم به طور کاملاً واضحی اطلاعات را از شهروندان دور نگه میدارند و حتی یکی از وزارتها «بازیابی اطلاعات» نام دارد که هدف آن ذخیره اطلاعات و دور نگه داشتن آن از چشمان عموم مردم است؛ اما هیچکدام از اشخاصی که در فیلم حضور دارند به دنبال کشف این اطلاعات نیستند. حتی شخصیتهایی مانند هری تاتل که بعبارتی خود را دشمنان این سیستم و روند مقررات آن میدانند، به دنبال گرفتن اطلاعات بیشتر نیستند و تنها قصد دارند که از فرمهای اداری و روند پیشروی کار اداری فرار کنند. این اتفاق حتی در خود فیلم نیز مشهود است. اطلاعات به درستی به مخاطب داده نمیشوند، اما در انتها منطق داستان را خدشهدار نمیکنند، زیرا در انتها این اطلاعات ارزشی ندارند. آنچه ارزش دارد لحظات کوتاه ارتباط بین سم لاوری و دختر رویاهایش است. بنابراین مخاطب نیز مانند شهروندان بریتانیایی فیلم، به دنبال اطلاعات بیشتر نیست و حتی اگر هم باشد، فیلم مانند همان سیستم از دادن این اطلاعات به درستی خودداری میکند.
ولی این در حالی اتفاق میافتد که بنظر میرسد اطلاعات باارزشترین دارایی هر فرد است. هر کسی که در رتبهای بالاتر و درجهای بالاتر است، تنها مقدار اطلاعات بیشتری دارد. این اتفاق در طول زندگی شغلی سم لاوری در فیلم مشهود است. در ابتدا سیستم کامپیوتری به طرز واضح اجازهی دسترسی به اطلاعات را به او نمیدهد، تا زمانی که سم به درجاتی بالاتر رفته و اجازه دستیابی به این اطلاعات را داشته باشد. اطلاعات در طول فیلم به معنای واقعی کلمه، ارزش فرد را تعیین میکنند. با اینحال شخصیتهای فیلم به دنبال این نیستند که اطلاعات بیشتری داشته باشند. حتی شخصیت اصلی فیلم، سم لاوری، تا زمانی که اطلاعات مربوط به جیل لیتون باشند به آنها علاقهمند است. چه چیزی باعث شده که شخصیتهای فیلم در مقابل یکی از مهمترین داشتههایشان در این حد بیتفاوت بنظر برسند؟
شاید بتوان جواب این سوال را در شخصیتهای کوچکتر فیلم بیشتر بررسی کرد. در طول فیلم سم لاوری با شخصیتهایی از طبقات مختلف روبهرو میشود؛ این شخصیتها با وجود زمان کوتاهی که دارند، بشدت قابل درک هستند. اکثر آنها به یک اصل وفادارند: مقررات بر هر چیز دیگری مقدم است. این اصل که بنظر میرسد حتی شخصیتهای اصلیتر نیز به آن وفادار باشند مدام در طول فیلم به وسیله پوسترهای حکومتی و شعارهای تلویزیونی به مخاطب و شهروندان یادآوری میشود. حتی اگر قانون قرار است شکسته شود، این قانونشکنی باید به وسیله مقررات انجام بگیرد. در یکی از صحنههای به ظاهر بیاهمیت فیلم، دو شخصیت به نام اسپور و داوزر معرفی میشوند که هدف آنان در فیلم در ظاهر خلق یک فضای کمدی برای هضم بهتر فیلم است. آنان کارمندان دولتی هستند که مسئولیت ترمیم آپارتمان ساخت دولت سم لاوری به آنان متحول شده. در صحنهی معرفی، سم که میخواهد جلوی ورود این دو مامور دولتی را به درون خانهاش بگیرد، به یک مقررات و یک فرم کاری اشاره میکند و این دو مامور مجبور به ترک محل میشوند.
یکی از جذابیتهای آثار تری گیلیام، استفاده از این صحنههای به ظاهر کمارزش برای بیان دیدگاههای خودش و یا نمایش یکی از هزاران ایدهای که در ذهنش پرورش داده است. در فیلمهای او میتوان تک صحنههایی را یافت که حتی با جدا شدن از روند اصلی داستان، به تنهایی میتوانند مورد بررسی قرار بگیرند. صحنه بنظر کمیک و بیارزش ورود اسپور و داوزر در واقع یکی از مهمترین صحنهها در رابطه با دیدگاه شهروندان بریتانیایی با مقررات این آیندهی تصویر شده توسط گیلیام است. شهروندان و شخصیتها علاقهای به گرفتن اطلاعات بیشتر ندارند، زیرا برای آنان تفاوتی در مقررات ایجاد نمیکند. اسپور و داوزر در یکی از پایینترین طبقههای شغلی دولتی قرار دارند، و اطلاعاتی که درباره روند کاری نیز در اختیار دارند بسیار پایینتر از سم لاوری است، اما مقررات به آنان این اجازه را میدهد که آنان درجهای بالاتر از سم لاوری داشته باشند. این در حالی است که افرادی مانند سم که از اطلاعات بیشتری برخوردارند در واقع صاحبان اسپور و داوزر محسوب میشوند و سم به راحتی میتواند مقرراتی که اسپور و داوزر از آن استفاده میکنند را تغییر بدهد. در یکی از صحنههای نهایی فیلم، سم با استفاده از کامپیوتر یکی از وزرای بلندمرتبه موجودیت یک شخص حقیقی را پاک میکند. آن شخص حال از نظر سیستم مرده است، و تمامی اینها به وسیله یک دستگاه کوچک در یک اتاق صورت گرفته.
اطلاعات در فیلم برزیل یکی از مهمترین عناصر زندگی هستند. آنان به شهروندان و کارمندان اجازه میدهند که سیستم را کنترل کنند. هر چه که فرد دسترسی بیشتری به اطلاعات داشته باشد، در طبقهی شغلی بالاتری قرار دارد و در نتیجه راحتتر میتواند با سیستم بازی کند؛ اما به دلیل وجود یک دلخوشی بزرگ به نام «مقررات اداری»، اکثر افرادی که در این جامعه کار میکنند علاقهای به داشتن اطلاعات بیشتر ندارند. این در حالی است که مقررات اداری نیز حاصل این اطلاعات، بنابراین اگر اطلاعات بیشتری به دست بیاورند راحتتر میتوانند از این مقررات استفاده کنند. آگاهی کاذب برای کارل مارکس در صورتی اتفاق میافتاد که شخص از موقعیت خودش در یک سیستم کاری ناآگاه باشد و تنها تصور کند که میداند چگونه از این سیستم استفاده کند. در اینجا گیلیام موقعیت اقتصادی را با مقدار اطلاعات تعویض کرده است؛ ولی اصل نظریه مارکس را دستنخورده باقی گذاشته است. در فیلم شخصیتها تصور میکنند که مقررات را میدانند و به این خاطر تلاش نمیکنند اطلاعات بیشتری دریافت کنند، غافل از آنکه این مقررات ناشی از همان چیزی است که نمیخواهند و در نتیجه، در یک چرخه بزرگ درگیر شده و به آنان که اطلاعات بیشتری دارند اجازه میدهند به راحتی زندگی روزمرهی آنان را بازیچه خود قرار بدهند. تا جایی که حتی مرگ یک مگس در یک کامپیوتر خودکار میتواند یک شهروند را به اشتباه به قتل برساند، و میزان اطلاعات و مقررات به قاتل اجازه بدهد که بدون مشکل به کار خود ادامه دهد.