در بین ژانرهایی که در طول تاریخ سینما به وجود آمدند، میتوان از یک ژانر نام برد که برای پیدا کردن جای پای خودش در ذهن مخاطب همیشه در حال جدل بوده: ژانر تریلر. به دلیل شباهتهای فراوان تریلر به ژانر وحشت و به دلیل ادغام بیش از حد این دو ژانر، بنظر میرسد که برای مخاطبان سینمایی بین یک فیلم تریلر و یک فیلم وحشت تقریباً مرزی باقی نمانده. همانقدر که به فیلمی مانند «کشتار با ارهبرقی در تگزاس» بعنوان یکی از ساختههای تریلر مینگرند، به همان شدت هم فیلمی مانند «مظنونین همیشگی» را بعنوان یک فیلم تریلر نام میبرند و بنظر میرسد از تفاوتهای بین این دو ژانر خیلی مطلع نباشند. به همین دلیل ژانر تریلر برای آنکه بتواند خود را راحتتر به مخاطب بشناساند تکه تکه شد و به سابژانرهای مختلف تقسیم شد؛ مانند ژانر فراطبیعی، سیاسی، توطئه و البته جاسوسی. این سابژانرها خیلی زود توانستند در ذهن مخاطب جای بگیرند و برای او درک نسبتاً درستی از ژانر تریلر را بسازند، هرچند اگر این درک ناشی از شناخت سابژانر باشد تا خود ژانر اصلی.
فیلم «روباه» در سال 1393 به کارگردانی (و نویسندگی) بهروز افخمی ساخته شد. حمید گودرزی، جلال فهیمی و آرش مجیدی به ترتیب نقش اصلی و نقشهای فرعی را به عهده دارند. با توجه به داستان و شمایلهای استفاده شده در فیلم میتوان حدس زد که فیلم قصد داشته در ژانر جاسوسی، و به همین ترتیب ژانر تریلر، جای بگیرد. اما روباه تا چه حد موفق بوده که درون چهارچوبهای ژانر قرار بگیرد؟ آیا میتوان به این فیلم بعنوان یک فیلم جاسوسی یا فیلم تریلر نگاه کرد و از آن انتظار یک بازنمایی درست از این ژانر شناخته شده در سینمای ایران را داشت؟ اگر آری، فیلم چه راهکارهایی اندیشیده است و اگر نه، چه مشکلاتی در راه رسیدن به این هدف قرار دارد؟
تریلر جاسوسی:
برای آنکه بتوان به این سوالات جواب داد، باید ابتدا مولفهها و شمایل ژانر جاسوسی و تریلر را بررسی کرد. بیل کلینتون در مستندی که به مناسبت پنجاه سالگی سری فیلم جیمز باند ساخته شد میگوید: «ایده اینکه یک آدم شجاع، به همراه پشتیبانی و تکنولوژی مناسب در کنارش میتواند از وقوع یک چیز بزرگ و بد جلوگیری کند؛ بشدت اطمینانبخش است». البته این حرف در دفاع از جیمز باند بعنوان یک قهرمان زده شده و شاید از طرف یک متخصص ژانر نباشد و یک دید نسبتاً سادهانگارانه از طرف مخاطبان فیلم باشد؛ اما به یک نکته بشدت مهم اشاره دارد. اولین و مهمترین بخش یک فیلم در ژانر جاسوسی، شخصیت جاسوس است. یکی از نکات متمایزکننده این ژانر با دیگر سابژانرهای متشکل از تریلر در این نهفته که یک فیلم جاسوسی بدونشک نیازمند یک جاسوس است تا بتواند در این ژانر جای بگیرد. در واقع حضور این عنصر به قدری مهم است که وجود آن به تنهایی میتواند باعث شود که یک فیلم بعنوان یک فیلم جاسوسی در نظر گرفته شود و صفات دیگری (مانند کمدی، علمیتخیلی، وحشت، توطئه و . . .) در کنار آن قرار بگیرند، برای مثال فیلم «اسمارت را بگیر» یک فیلم کمدی است که به دلیل وجود جاسوس در آن بعنوان یک فیلم جاسوسی طبقهبندی میشود.
اما آنچه که بیشتر در اینجا مدنظر است ژانر جاسوسی ناشی شده از تریلر است، بنابراین باید به سراغ نکات اشتراک این دو ژانر رفت و دید که یک جاسوس در یک فیلم تریلر جاسوسی چه رفتاری دارد. برای مثال به شخصیت اصلی فیلم «بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس» باید نگاه کرد. این فیلم بعنوان یک تریلر جاسوسی به شخصیت جاسوس چگونه نگاه کرده است؟ اولین نکتهای که مشاهده میشود این است که شخصیت جاسوس باید وابسته به یک سیستم جاسوسی باشد. جاسوس نمیتواند از روی منافع شخصی یا سرخود ماموریت خود را آغاز کند، احتمال دارد که در طول مسیر فیلم یک هدف شخصی نیز به اهدافش اضافه شود ولی انگیزه اولیه او باید در راه خدمت به کشورش باشد (چه بعنوان شخصیت مثبت چه بعنوان شخصیت منفی). دومین نکته قابل توجه این است که شناخته شدن جاسوس عواقب خطرناکی دارد.
شاید یکی از بارزترین خطهای جداکننده تریلر جاسوسی با دیگر انواع فیلمهای جاسوسی در این نهفته باشد. در یک کمدی جاسوسی در صورت شناخته شدن جاسوس شاید اتفاقات بد (و حتی مرگ) رخ بدهد اما هیچگاه یک راه حل نهایی برای شناخته شدن وجود ندارد، اما در یک تریلر جاسوسی درصد خطر بسیار بیشتر است. اگر یک جاسوس در کوچکترین رفتارهایش خطا کند احتمال دارد توسط نیروی مقابل کشته شود و از داستان حذف شود. این نکته باعث میشود که تعلیق فیلم موثرتر شود. این یکی از کلیدواژههای ژانر تریلر و به همین نسبت تریلر جاسوسی است؛ تعلیق. اگر وجود جاسوس اصلیترین رکن خلق یک فیلم جاسوسی است، تعلیق اصلیترین رکن خلق یک فیلم تریلر است و با ترکیب این دو میتوان به یک تریلر جاسوسی بسیار دقیق دست یافت. فیلمی که به خوبی بتواند تعلیق را منتقل کند و همچنین یک شخصیت جاسوس درست داشته باشد و برای این شخصیت جاسوس مجازات سنگین در صورت شناخته شدن طراحی کند.
فیلم روباه در بخش جاسوسی موفق بوده است. شخصیت یوهان نتانیاهو (با بازی جلال فهیمی) بعنوان جاسوس فیلم حضور پررنگی دارد و به درستی طراحی شده. او وابسته به یک کشور و اهداف آن کشور است، به دنبال یک هدف مشخص است و در صورت شناخته شدن نه تنها جانش در خطر میافتد بلکه آبروی ملی کشور او امکان دارد دچار خدشه شود؛ بنابراین مخاطب به راحتی میتواند این شخصیت را درک کند و اعمال او را زیر ذرهبین قرار بدهد. اما در بخش تعلیق، فیلم دچار مشکل میشود. فیلم سعی دارد که یک تریلر جاسوسی باشد زیرا بشدت تلاش میکند که صحنههای پرتعلیق خلق کند؛ اما متاسفانه این یک تلاش نابفرجام است.
به دلیل روند اتفاقات فیلم و کارگردانی افخمی، فیلم همیشه در یک قدمی تعلیق باقی میماند. صحنههایی که قرار است قدرت یوهان (و همینطور بازی بسیار خوب جلال فهیمی در این نقش) را به درستی نمایش دهند و این احساس را بدهند که اعمال یوهان در حال نتیجه دادن هستند، قبل از آنکه به اوج برسند توسط صحنههای بیربطی که هدف آن نمایش وزارت اطلاعات بعنوان نجاتدهنده است قطع شده و به هیچ سرانجامی نمیرسند. در نهایت فیلم به جای آنکه بتواند بعنوان یک تریلر موفق ظاهر شود و به مخاطب تعلیق را القاء کند از رسیدن به اهدافش بازمیماند و آنچه که به مخاطب نمایش میدهد صحنههایی است که پتانسیل بالایی دارند اما توسط صحنههای سفارشی فیلم از بین میروند.
اما از همینجا میتوان به نکته دوم ژانر جاسوسی اشاره کرد. با وجود آنکه میتوان یک فیلم جاسوسی را کاملاً بر روی دوشهای جاسوس بنا کرد و از نمایش قدرت مقابل او جلوگیری کرد؛ اما یکی از راهکارهایی که میتوان استفاده کرد تا تعلیق بیشتری به داستان تزریق شود خلق و نمایش یک سیستم ضدجاسوسی در مقابل این جاسوس است. همانطور که مخاطب اعمال جاسوس را میبیند که به هدفش نزدیکتر میشود، همزمان بر روی سیستم ضدجاسوسی نظارت میکند و نزدیک شدن قدم به قدم آنها به جاسوس را مشاهده میکند. یکی از نمونههای بارز تاریخ سینما که به بهترین نحو توانسته به تعادلی بین این دو بخش برسد فیلم «پروتوکل چهارم» است. تعلیق این فیلم ناشی از تماشای جلو رفتن جاسوس و همچنین تماشای پیشرفت قدم به قدم سیستم ضدجاسوسی علیه این جاسوس است.
در روباه سیستم ضد جاسوسی نمایش داده میشود، اما همانطور که صحنههایی که قرار است قدرت جاسوس را به رخ بکشد توسط صحنههای سیستم ضدجاسوسی از بین میرود، پیشرفت لحظه به لحظه سیستم ضدجاسوسی توسط اعمال جاسوس قطع میشود و فیلم پرشهایی را انجام میدهد که میتواند برای مخاطب جذابیت داشته باشد. تمامی این مشکلات در کنار درک بشدت نادرست فیلم از تکنولوژی و روند کاری باعث شده که با وجود آنکه یک سیستم ضد جاسوسی در فیلم قرار دارد؛ اما هیچ کمکی از سمت این سیستم به روند فیلم نشود و بلکه بیشتر در روند اتفاقات آن مشکل ایجاد کند.
پس از این چند نکته و چند کلیدواژه مهم («جاسوس»، «تعلیق» و «سیستم ضدجاسوسی») فیلم میتواند این ادعا را بکند که بخشی از ژانر تریلر جاسوسی است؛ اما چند نکته جزئی دیگر نیز وجود دارد که میتواند به این سه بخش کمک کند تا قویتر ظاهر شوند و بتوانند راحتتر این جنبهها را نمایش دهند. برای مثال نمایش مردمی که توسط این جاسوس یا سیستم ضدجاسوسی تحت تاثیر قرار گرفتهاند. با وجود آنکه جدال بین جاسوس و سیستم ضدجاسوسی میتواند به اندازه کافی جذاب باشد و تعلیق بیافریند؛ اما یکی از راهکارهایی که ژانر جاسوسی در مقابل فیلمسازان قرار میدهد نمایش مردم عادی است. مردمی که در حالت عادی در این ماجرای بزرگ کاری نمیکنند اما به دلیل اعمال جاسوس و سیستم ضدجاسوسی وارد بازی بزرگتری میشوند که در نهایت یا آنها را نابود میکند یا چشمان آنها را به یک دنیای بزرگتر باز میکند. در تعدادی از فیلمها، مانند «اعترافات یک ذهن خطرناک»، این مردم عادی شاید حتی شخصیت اصلی فیلم باشند.
در روباه، شخصیت اصلی یکی از همین مردم عادی است. شخصیت حمید مفتون (که حمید گودرزی نقش آن را برعهده دارد) شخصیت اصلی فیلم است که توسط جاسوس فیلم استخدام شده و وارد یک توطئهی بزرگ میشود که یک طرف آن یوهان نتانیاهو است و طرف دیگر آن وزارت اطلاعات. با وجود آنکه خلق یک شخصیت به دور از تمامی جدالهای جاسوسی میتواند کمک کند که فیلم به یک دیدگاه تازه دست بیابد، اما در این مورد به دلیل عدم تغییر شخصیت در انتهای فیلم و عدم وجود یک تحول شخصیتی در طول فیلم، وجود شخصیت حمید مفتون هیچ کمکی به داستان، روایت و یا حتی دیدگاه فیلم نکرده. حمید مفتون که قرار است نمایندهی مردم عادی باشد در نهایت تبدیل به یک ابزار فیلمنامهنویسی میشود که حضورش در فیلم آزاردهنده است و تنها تمرکز را از روی شخصیت درست طراحی شده فیلم (یوهان نتانیاهو) برمیدارد.
بنابراین میتوان با توجه به نکاتی که گفته شد این نتیجه را گرفت که یک فیلم تریلر جاسوسی برای آنکه بتواند در قالب خود قرار بگیرد نیازمند دو عنصر ضروری است: «جاسوس» و «تعلیق» و برای آنکه جای خود را مستحکمتر کند نیازمند یک عنصر دیگر است: «سیستم ضدجاسوسی» و در انتها میتواند از عنصری مانند «شخصیتی از دل مردم عادی» استفاده کند تا به این سه عنصر کمک کند. فیلم روباهبا این تعاریف بدونشک تلاش میکند که یک تریلر جاسوسی باشد. تمامی راهکارها و اتفاقات فیلم به سمت این هدف در حال حرکت هستند. فیلم دارای یک شخصیت جاسوس است، تلاش میکند (هرچند ناموفق) که برای مخاطب تعلیق ایجاد کند، یک سیستم ضدجاسوسی تحت عنوان وزارت اطلاعات دارد و از مردم عادی بعنوان قهرمانان فیلم استفاده میکند. اما با این وجود بنظر نمیرسد که فیلم به راحتی بتواند در کنار دیگر فیلمهای ژانر قرار بگیرد. مشکلات زیادی باعث شده که فیلم از رسیدن به اهداف خود باز بماند، مشکلاتی که نیازمند یک نگاه دقیقتر به درون خود فیلم هستند.
نگاهی دقیقتر به روباه:
شاید برای آنکه بهتر بتوان مشکلاتی که روباه در منتقل کردن اجزای تریلر جاسوسی به مخاطب داشته را بررسی کرد، نگاه دقیقتری به درون چند صحنه گزیده نیازمند باشد. فیلم دارای چهار سکانس کلی است:
1. سکانس اول (معرفیها):
2. سکانس دوم (حمید و جاسوس):
3. سکانس سوم (حمید و سیستم ضدجاسوسی):
4. سکانس چهارم (درگیری نهایی):
شاید بزرگترین مشکل فیلم از طریق همین خلاصه سکانس و صحنهها قابل مشاهده باشد. اتفاقات فیلم بدون دلیل به یکدیگر کات میخورند. صحنههایی که باید در کنار هم باشند بدون دلیل با یک فاصلهی طولانی نمایش داده میشوند که در نهایت باعث میشود هیچکدام از این صحنهها نتوانند به هدفی که میخواهند برسند؛ و این نکته در کنار سابپلاتهایی که بدون پیشزمینه به وجود میآیند (جاسوس خارج از ایران) و بدون هیچ دخالتی در روند فیلم به نتیجه میرسند به گنگ بودن روند فیلم و جدایی مخاطب از فیلم و ژانر هدف فیلم افزوده است. برای نمایش بهتر این نکته میتوان سه صحنه را بررسی کرد: صحنه «دیدار حمید با جاسوس و استخدام حمید» از سکانس اول برای نمایش یک صحنه که به دلیل مشکلات کارگردانی و تدوین از بین میرود؛ صحنه «جاسوس به دنبال محموله چال شده» برای نمایش پتانسیل اصلی فیلم و همینطور مشکلی که روند اتفاقات باعثش شده و صحنه «صحنهسازی برای فریب قاچاقچی» برای نمایش درک نادرست فیلم از تعلیق.
سکانس اول، صحنه چهارم: دیدار حمید با جاسوس و استخدام حمید
در این نقطه از فیلم، مخاطب با جاسوس کاملاً آشنا شده. جاسوس در صحنه قبل یکی از شخصیتهای فیلم را به قتل رسانده و شخصیتش برای مخاطب باز شده. یک قاتل بیرحم و خونسرد که فقط به دنبال اهدافش فکر میکند و همینطور شخصی که به دنبال یک پادوی دیگر است تا نقشهاش را پیش ببرد. با این اطلاعات مخاطب مشاهده میکند که جاسوس به سراغ حمید مفتون میرود. با وجود آنکه حمید مفتون در صحنههای قبل زیاد ظاهر نشده اما به دلیل آنکه بازیگر آن یک بازیگر نسبتاً شناخته شده است (حمید گودرزی) و اینکه فیلم با این شخصیت آغاز شده مخاطب متوجه میشود که این شخصیت بدونشک برای داستان اهمیت دارد و بنابراین از همین لحظه تعلیق ایجاد میشود. رویارویی یک شخصیت که مخاطب میداند برای داستان اهمیت دارد و شخصیتی که در صحنه قبل یک نفر را به قتل رسانده. جاسوس سوار موتور شده و همراه با حمید مفتون شروع به حرکت میکند.
تا اینجا صحنه به درستی کار میکند. جاسوس با یک پیشنهاد بنظر غیرممکن (رسیدن به میدان تجریش در ده دقیقه در ازای یکصد هزار تومان) حمید را مجبور کرده که از کوچه و پسکوچههای تاریک تهران عبور کند. در اینجا با کات بین کلوزآپ حمید و جاسوس و یک نمای POV از حمید که باریکی این کوچهها و راههای غیرمعمولی که حمید انتخاب میکند، در کنار دانشی که مخاطب از جاسوس دارد حس تعلیق به خوبی در حال گسترش است. با هر لحظه ادامه این صحنه، مخاطب بیشتر به سمت لبهی صندلی نزدیک میشود؛ اما در اوج و زمانی که باید فیلم نتیجه این مقدمهچینی را به مخاطب عرضه کند تدوینگر با یک دیزالو به یک لانگشات از شهر تمامی حس صحنه را از بین میبرد. این یکی از مشکلات بزرگی است که در سراسر فیلم میتوان یافت، استفاده نادرست تدوینگر از دیزالو ولی شاید بزرگترین ضربهای که به فیلم میزند در همین صحنه باشد.
مخاطب که تاکنون با یک شخصیت جذاب جاسوس آشنا شده و در یک صحنه پرتنش قرار گرفته، ناگهان از فضای فیلم خارج میشود و متوجه میشود که در حال تماشای یک فیلم است. خارج شدن مخاطب از فضای فیلم در ابتدای آن باعث میشود که کل فیلم از یک فیلم ضعیف به یک تجربه زجرآور تبدیل شود؛ و تمامی این مشکلات از یک دیزالو نابهنگام در یک موقعیت حساس شروع میشود. بنابراین یکی از مشکلاتی که نمیگذارد صحنهای مانند این صحنه به حد نهایی خود برسد و تعلیق را به مخاطب هدیه دهد، کارگردانی غلط و تدوین نادرست است.
سکانس دوم، صحنه هفتم: جاسوس به دنبال محموله چال شده
شاید بتوان این صحنه را یکی از بهترین (و شاید حتی تنها صحنه خوب) فیلم در نظر گرفت. صحنهای که به درستی از تمامی اجزای ژانر استفاده میکند و در کنار آن از نظر بصری نیز قابل توجه است. در این صحنه جاسوس (که در این نقطه از فیلم به خوبی به مخاطب شناسانده شده و تصویر خود را بعنوان یک تهدید جدی ثبت کرده است) به سراغ محمولهای میرود که برای او در یکی از کوههای اطراف تهران چال شده. او محموله را در طول شب استخراج میکند، اما صبح فردای آن شب دو عابر به خیال آنکه ماشین او خالی است سعی میکنند که شیشهی ماشین را بشکنند غافل از آنکه جاسوس زیر ماشین خوابیده است و بدینترتیب جاسوس هر دوی آنها را میکشد.
این صحنه درستترین صحنه برای یک تریلر جاسوسی است. نه تنها دانستههای مخاطب در طول فیلم درباره رفتار جاسوس را به کار میگیرد، بلکه با ایجاد تعلیق تا لحظه قبل از شلیک تفنگ جاسوس باعث میشود که مخاطب دوباره تنش را در فیلم احساس کند. در این صحنه فیلم نزدیکترین رابطه را با یک تریلر جاسوسی دارد، هم از جاسوس به درستی استفاده میکند و هم تعلیق را به خوبی به مخاطب منتقل میکند. جدا از این نکته تصاویر چشمنوازی که از کوهستان پوشیده در برف به نمایش میگذارد باعث میشود که صحنه در ذهن مخاطب ماندگار شود (حتی اگر به دلیل عدم وجود خون، برف قدری باعث شده که صحنه مصنوعی بنظر برسد زیرا هیچ لکهی قرمزی روی آن به وجود نمیآید). همچنین محدود کردن دید مخاطب به POV جاسوس در لحظه شلیک به استحکام تنش و تعلیق حاضر در صحنه افزوده است.
اما با اینحال این صحنه از یکی دیگر از بزرگترین مشکلات فیلم رنج میبرد. در طول فیلم از اعمال جاسوس به اعمال وزارت اطلاعات کات میخورد و همین نکته در این صحنه باعث میشود که تمام راز و پیچیدگی اعمال جاسوس از بین برود، زیرا فیلم (که به طرز کودکانهای قصد دارد وزارت اطلاعات را بزرگتر و قدرتمندتر از چیزی که هست نمایش بدهد) اجازه نمیدهد که افراد حاضر در وزارت اطلاعات اشتباه بکنند و اعمال جاسوس در تمامی این لحظات دقیقاً مانند پیشبینیهایی است که توسط وزارت اطلاعات انجام شده. این نکته که در قبل و بعد از کشتن این دو عابر توسط جاسوس نمایش داده میشود باعث میشود که این صحنه (که به تنهایی کافی است تا در کنار صحنههای ماندگار تریلرهای جاسوسی قرار بگیرد) قدرت خود را از دست بدهد و تنها به یک صحنهی بهتر در مقابل صحنههای مملو از اشتباه کارگردانی و تدوین تبدیل شود.
سکانس چهارم، صحنه پنجم: صحنهسازی برای فریب قاچاقچی
در این صحنه میتوان دلیل دسته دیگری از مشکلات فیلم را دریافت. در حالیکه صحنههایی مانند دیدار حمید با جاسوس و استخدام حمید یک زمینهچینی خوب برای تعلیق دارند اما به جای آنکه به اوج برسند توسط اشتباهات کارگردانی از رسیدن به هدف بازمیمانند یا صحنههایی مانند جاسوس به دنبال محموله چال شده تعلیق درستی دارند اما بخاطر روند اتفاقات فیلم قدرت خود را به آرامی از دست میدهند؛ تعدادی از صحنههای فیلم به طور کامل مبنای تعلیق را اشتباه متوجه میشوند؛ و بارزترین این صحنهها (که قرار است یکی از نقاط اوج پرده سوم هم باشد) همین صحنه است. در این صحنه قاچاقچی که برای بردن جاسوس به آنطرف مرز آمده اما وزارت اطلاعات برای فریب دادن او یک صحنه خیالی را میسازد که در آن یک بازیگر که شبیه جاسوس گریم شده خود را به مردن میزند و قاچاقچی فکر میکند که جاسوس توسط وزارت اطلاعات کشته شده.
صحنهای که به این سمت سوق دارد و قرار است در یک فیلم تریلر جاسوسی باشد بر روی چند اصل سوار میشود، برای ایجاد تعلیق باید نمایش داده شود که اول وزارت اطلاعات چه راهکارهایی اندیشیده است و همینطور آیا این راهکارها توسط قاچاقچی که مخاطب این فریب است قبول میشود یا نه. اما فیلم در یک عمل کاملاً غافلگیرانه تصمیم میگیرد که مدت زمانی که باید مختص زمینهچینی وزارت اطلاعات باشد را به شوخی و جوکهای بین شخصیتها و همینطور یک سخنرانی کاملاً بدون دلیل (که دوباره نمایش کودکانه قدرت وزارت اطلاعات است) واگذار کند و بدینترتیب نه تنها خود صحنه قبل از ورود قاچاقچی تنها تبدیل به وقتگذرانی بدون اهمیت میشود، صحنهای که قرار است قاچاقچی فریب بخورد نیز خالی از هرگونه تعلیق میشود زیرا مخاطب نمیداند که چه چیزی بخشی از نقشه وزارت اطلاعات بوده و چه چیزی خارج از نقشه در حال رخ دادن است.
همین نکته ساده باعث میشود که صحنهای که میتواند یک صحنه پر از تعلیق باشد، به دلیل درک اشتباه فیلم از تعلیق تبدیل به یک صحنه بدون هیچ نتیجه چشمگیری شود و تنها تصاویری بدون معنی و بدون منطق را به مخاطب عرضه کند. این عدم استفاده درست از مبنای تعلیق، نکتهای نیست که بتوان آن را گردن تدوینگر یا روند اتفاقات نادرست فیلم انداخت، بلکه نکتهای است که باید ریشه آن را در عمق فیلمنامه و درک فیلمنامهنویس از تعلیق جست و جو کرد.
جمعبندی:
روباه و کارگردانش، بهروز افخمی، بدونشک قصد داشتند به سمت یک تریلر جاسوسی حرکت کنند. استفاده از جاسوس باعث میشود که فیلم به طور خودکار لقب «جاسوسی» را بگیرد، صحنههایی که قرار است تعلیق را به مخاطب نمایش دهند باعث میشود که فیلم تبدیل به یک تریلر شود. وجود یک سیستم ضدجاسوسی فیلم را هرچه بیشتر به سمت یک تریلر جاسوسی سوق میدهد و وجود یک قهرمان برخواسته از مردم عادی باعث میشود که فیلم راحتتر بتواند از موقعیتهای مملو از تعلیق استفاده کند. اما به دلیل مشکلات کارگردانی، درک نادرست فیلمنامه از تعلیق و همچنین روند نادرست فیلم؛ روباه به هدف خود و یک تریلر جاسوسی نزدیک نشده و تبدیل به یک بازنمایی ناشیانه از یک تریلر جاسوسی میشود.
عناصری که قرار است در طول فیلم کمک کنند تا مخاطب یک تجربهی مشابه به دیگر فیلمهای تریلر جاسوسی مانند پروتوکل چهارم یا بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس داشته باشد در نهایت قبل از آنکه بتوانند از پتانسیل خود استفاده کنند به دلیل یک دیزالو نابهجا یا اصرار فیلم بر نمایش ندادن پیشزمینه لازم برای خلق تعلیق به آرامی محو میشوند. فیلم مشکلات دیگری از جمله بازی بد حمید گودرزی، آرش مجیدی و مرجان شیرمحمدی (در نقش سعیده)؛ دیالوگهای تصنعی، اصرار کودکانه بر قدرتنمایی در مقابل یک دشمن فرضی و نمایش نادرست تکنولوژی نیز دارد اما بزرگترین ایرادی که باعث میشود روباه به راحتی در سینمای کنونی ایران به کنار رانده شود عدم درک درست از ژانری است که قرار است آن را نمایش دهد. بنابراین میتوان گفت که با وجود آنکه فیلم تلاش میکند یک تریلر جاسوسی باشد و از شمایل ژانر استفاده کند، اما در نتیجه یک تلاش شکستخورده و معدوم است.