این روزا انتشار خبر فاجعه مدرسه غرب تهران خیلی از ماها رو تو بهت فرو برده، اینکه همچین اتفاق وحشتناکی چطور می تونه تو محیط یک مدرسه پسرونه اونم از سمت دبیر پرورشی اتفاق بیفته که البته شوایع حاکیه که اتفاقا طرف از خویشاوندان یکی از مراجع دینی هم بوده، شاید سوال بی جوابی باشه که ذهن خیلی ها رو مشغول کرده باشه!
فقط میخواستم وسط این همه تعجب و حیرت و وحشت یک پرانتز کوچیک باز کنم و به عنوان عضوی ازین جامعه بیمار حرفی رو یادآور بشم که شاید این میون کمتر کسی بهش حتی فکر کرده باشه.
واقعیت شیوع بیماری جنسیت زدگی تو ایران وقتی داره خودش رو به تمام و کمال به عرصه ظهور می ذاره که خبرهایی مبنی بر سرایت این قضیه حتی به پسربچه ها منتشر شد، مهمترین خبرش داستان سعید طوسی بود و اخیرا هم خبر تلخ مدرسه غرب. تا قبل ازین این قضیه یه مسئله کاملا زنونه و دخترونه بود و خب به عنوان یه قضیه خیلی خیلی عادی از سوی مسئولان و پدران و مادران و بیشتر کسایی دختری چه خردسال و چه بزرگسال اطرافشون بود، بهش نگاه میشد. داستان مزاحمت، هتک حرمت، دستمالی های خیابانی در ملاء عام که از محیط خیابون و مدرسه و دانشگاه و اتوبوس و تاکسی و محیط کار (چه دولتی و چه خصوصی ) گرفته شده بود بخشی از زندگی یک زن ایرانی شده بود. اغلب ما زنها و دخترهای ایرانی به خاطر حمایتی که نمیشد و نظارتی که نبود و سهل انگاری همه عواملی که می تونستن تو این قضیه تاثیر گذار باشن و نبودن این مسئله رو گرچه باهاش هیچ وقت نمیشه کنار اومد ولی به عنوان بخشی از اتفاق های روزانه زندگی مون پذیرفته بودیم. تو خیابون جلوی چشم عموم دستمالی میشدیم و بهمون گفته شده بود سکوت کن تا آبروت نره، چشم عموم این صحنه ها رو بارها میدید و بازم از سمت همه ی اون چشم ها سکوت بود و سکوت بود، انگار یکی از وظابف طبیعی ما زنها همین تن دادن و سکوت کردن در مقابل این مسئه بود و هست. اون موقع هیچ رسانه ای حرف از اطلاع رسانی و آگاهی رسانی نمی زد، گاهگاهی هم که تو مدرسه یا خونه بحثش باز میشد جمعا روی سکوت و محل نذاشتن به طرف آزاردهنده اتفاق نظر داشتن.
حالا اما قضیه فرق کرده، حالا پسرها هم وارد داستان شدن، کسی حتی فکرش رو هم نمی کرد داستان ممکنه به اینجا کشیده بشه. حتی خود من اولین باری که متوجه شدم آمار این مزاحمتها برای پسرهامونم اگر بیشتر از دخترها نیست کمتر هم نیست شوکه شدم. ولی خب بهرحال تازه الان داره مشخص میشه که مشکل از کجا داره آب میخوره، یکی سری بیماری های شدید روانی مدتها داشته تو جامعه رشد می کرده ولی هیچ کس متوجه نبوده چون قربانی زنان و دختران بودن ولی الان که این بیماری با یک جهش ژنتیکی خودش رو به جامعه مردها هم سرایت داده تازه خیلی دارن متوجه مشن که قضیه چقدر جدیه و ما زنها در همه ی این سالها چه کشیدیم و دم برنیاوردیم و مدام سرکوب شدیم. به ما گفتن که با حجاب کردن و روسری و چادر پوشیدن باید چشم مردهای مریض رو از خودمون دور کنیم، خیلی وقتها حتی متهم میشدیم که اگر اتفاقی در این مورد افتاده به خاطر پوشش و نحوه رفتار خودمون بوده، ما مجبور بودیم تو خیابون اتوبوس و تاکسی نخندیم لباس مشکی و تیره بپوشیم کمتر به خودمون برسیم، همیشه ته اخمی توی صورتمون داشته باشیم که طرف مقابلمون ما رو با فاحشه ای کسی اشتباه نگیره. هرچند که هیچکدوم ازاین راهکارا هیچوقت جواب نداد و الان کار به جایی رسیده که هرروز با فاجعه ای بهت آور مواجه میشیم.
دیگه به پسرها مون نمی تونیم بگیم حجاب کنن، آرایش نکنن، تو خیابون نخندن ، چرا که مسئله بیمارهای روانی و بیماری هایی هست که این سیستم تربیتی ، فرهنگی آموزشی اون رو سالها به حال خودش گذاشته و حالا ازش یک غول بی سروپا درست شده که کسی نمی دونه چطور باید تشخیصش داد و درمانش کرد.
جامعه ی ما و آدم هاش یک جامعه جنیست زده ی جنیسیت زده ست. چرا که حتی با موضوعات مربوط به آزارهای جنسی هم سالهاست که به دید تبعیض بهش نگاه شده.