انسان هیچوقت نمیتونه بفهمه آخرین جمله ای که در دنیا به زبون آورده می شه چه جمله ایه.
اما چیزی که معلومه ما حتی تا آخرین لحظه دمیده شدن شیپور اسرافیل هم حرف توان قصد داریم حرف بزنیم. دوست داریم از خودمون بگیم، از حسمون، از روزمره گی ها و بلاهایی که سرمون اومده.
این وسط، قافیه رو اونایی میبرن که حرفاشون رو آهنگین تر میزنن. شعر، ترانه و موسیقی تا روزی که انسان روی کره خاکی باشه ، قراره از عشق و هجران، شادی و غم و اشکها و لبخندها بگن.
اما به نظر من حرف های دنیا رو کسایی میزنن که آهنگ میزنن اما هیچ آوازی سر نمیدن. یه قصه بی کلام ، یه حرف ناگفته که تو، خودت باید از درون نُتها ، ملودی ها و سکوتها بیرونش بکشی.
گوش دادن به موسیقی بیکلام مخلوطیه از حرف ها و حس ها ... حرفهایی که از زبون هیچکسی جز خودت برنیومده، حس هایی که از جایی نزدیک به انتهای قلب بیرون کشیده شده.
باز شدن پلی لیست موسیقی بیکلام ، سفر به خیال انگیز ترین نقاط ذهن بشره.
چیزی شبیه به حس وونگ کاروای در فیلم "در حال و هوای عشق"، وقتی که موسیقی بر تمام احوالات جهان پیشی میگیره و کارگردان همه چیز رو موزون با ریتم موسیقی، اسلومیشن میبینه.
درست مثل پرواز خیال انگیز بدن های کیلومترها از هم دور شده ی میا و سباستین در سکانس آخر فیلم لالاند، وقتی که شنیدن موسیقیِ شهرِ ستاره ها، روح اونا رو از بدنشون جدا کرد و تو سرزمین آرزوها، حتی برای لحظاتی کوتاه در حد نواخته شدن یک ترک موسیقی اونا رو دوباره بهم رسوند.
گوش دادن به موسیقی مازنی کنار دریای شمال و جنبش بی اختیار مولکولهای بدن برای تبدیل نیروی پتانسیل به جنبشی، منجر به عملی میشه که چند لحظه بعد تداعی کننده حس رقصیدن ساراجینا در فیلم 8 و یک دومه.
رقصی شبیه رقصنده های حرفه ای با صورت زشت که بیشتر شبیه به رقص شیاطین باشه تا انسان .
گوش دادن به موسیقی در اتاق 6 متری که هر روز بیشتر از دیروز تنگ تر میشه ، حسی ه درست مثل حس بوسه زدن ماهی ها بر پاهای علی در بچه های آسمان، وقتی که بعد از یک مسابقه سخت بیشتر از اونچه که باید برنده شده بود.
حسی شیبه به لحظه له شدن جان اسنو میان محاصره در نبرد حرام زاده ها و سربرآوردن از میان انبوهی از مشکلات و استنشاق هوای تازه . انتظار کشیدن برای رخ دادن معجزه ای در ناامیدی محض.
و وقتی که موسیقی به اوج خودش برسه همونقدر هیجانی و حماسی میشیم مثل فیلم کفرناحوم ، وقتی که زندانیا صدای زین رو از تلویزیون میشنون و همونقدر ناتوان در ابراز احساسات مثل زندانیایی که کاری به جز کوبیدن به میله و فریاد کشیدن، برای تخلیه هیجانشون ندارن.
پلی شدن موسیقی پس از فشرده شدن مابین انبوه آدمها و به پایان رسیدن تنفس سخت در میان حجم زیادی از پا و باسن در کف مترو و رسیدن به آرامش پس از طوفان، در حال عبور از خیابان های سرگردان و تاریک شهر مثل راه رفتن جان کافی تو سبزترین مسیر زندگیش و قدم برداشتن از زندانی که متعلق به اون نبود تا رسیدن به صندلی اعدامی که اون رو به جایی که بهش متعلق بود، یعنی بهشت، میرسوند.
چیزی شبیه به شل شدن ثانیه به ثانیه پاها در گندم زار و دست کشیدن روی گندم هایی که حالا قدشان هم اندازه قد ماکسیموس شده بود. گندم زاری که نماد آزادی را با چیزی جز موسیقی بینظیر هانس زیمر نمیتوانست کامل ببیند.
حسی شبیه لحظات موج گرفتگی کاپتان میلر پس از انفجار یک بمب درست چند متر آن طرف تر و راه دیدن جان دادن سربازانش در دریای نورماندی... یا شاید چیزی شبیه به خرامیدن آقای کیم در فیلم پاراسایت از پشت بوته ها تا رسیدن به رییس و فرو بردن چاقو تا انتهای شکمش ، که قرار است همه چیز در سکوت باشد اما نیست.
موسیقی بیکلام امیدیه برای جداشدن از داستان روزمرگی ،
حتی برای لحظه ای،
حتی به دروغ...
امیدوارم از نوشته خوشتون اومده باشه . چون تصحیحش نکردم احتمالا ایرادات نگارشی و دستور زبانی زیاد توش باشه . به بزرگی خودتون ببخشید.
از اونجا که علاقه بسیار زیادی به موسیقی بیکلام دارم این متن رو نوشتم و این نوشته صرفا جهت علاقه مند کردن شما به موسیقی بی کلام است و شاید هیچ ارزش دیگری نداشته باشد.
در آخر چند تا موسیقی بیکلام هم بهتون معرفی میکنم، باشد که رستگار شوید.
1- موسیقی شهر ستاره ها - city of stars - موسیقی متن فیلم لالاند.
2- موسیقی بی نظیر در حال و هوای عشق که حتما شنیدینش.
3- موسیقی زیبای فیلم The Beautiful Country