شانس؟!يا خوشبختي؟؟نوشته طنز
هميشه در كودكي فكر ميكردم،هركس توپ پلاستيكي چند تيكه داره حتما ته شانسه?
يا اينكه دوستم ميگفت اگر بتوني تو كوچه پاييني لي لي بازي كني تو خيلي خوش شانسي آخه اونجا از اون كوچه ممنوعه ها بود كه از يهسني به بالا ميتونستن شاخ باشن توش?
تازه نازي فكر ميكرد هركس كلي عروسك داشته باشه خوش شانسه!!!!
من خودم وقتي كه اون روز غذا ماكاروني داشتيم ميگفتم به به چه شانسي?
مامانم از اون دور داد ميزد دختر اين دفترو مداد رنگياتو نميخواي جمع كني از زير دست و پا؟!!يا بازم حس ميكني خيلي خوش شانسيكه نقاش شدي؟؟!
رها و نازي با هم كارتن تماشا ميكردن اونم چي؟!لوك خوش شانس!!
اون وسط من بودم كه كلي فكر تو سرم ميمود و ميرفت راجب آينده!!!شغلم!!خانواده؟و خيلي چيزاي ديگه....اخه انشا هم داشتيم بايدمينوشتم اگر من خوشبختم پس خوش شانسم؟
مدادمو كه تراشيدم شروع به نوشتن كردم آفتاب يه جوري رو برگم افتاده بود كه باهاش ميشد با ذره بين آتيش راه انداخت?
من نوشتم اگر فردا از خواب بلند شدم و خروس همسايه نخوند پس خيلي خوشبختم چون چند ساعتي راحت ميخوابم?
اگر لباس گل گليمو اتو كنم موهامو خرگوشي ببندم كه پسره همسايمون نگه ايش باز اين خرگوش تنبل امد بازم خوشبختم?
من خودم كلي نقاشي بايد بكشم تا ٣روز ديگه كه مسابقس!!؟اين وسط آخه انشا چيه?چه بدشانسم من.....
يكم بريم جلوتر يعني زماني كه خوشبختي ما جوجه رنگي بچه گيامون نيس يا خاله بازي كردن با بچه هاي كوچه!!!
حالا الان كي خوش شانس؟من كه تو باغ و خونه حياط دار بالا پايين ميپريدم يا دختر فاطي خانوم كه تو آپارتمان داره بزرگ ميشه?
شما بگين از شانس هاي زندگيتون؟از خوشبختياتون؟
آلا نويس?
