نفس
نفس
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

از خودت بگو...

خیلی این روزا با خودم تلاش میکنم‌که سفره ی دلم رو پیش هر کسی باز نکنم.
میدونی درد و دل کردن خیلی کار خوبیه و حس خوبی بهت میده. اما خیلی برای من مهمه که برای چه کسی این درد و دل رو انجام میدم. گوش شنوا داره؟ قضاوتم نمیکنه؟ پذیرای حرفام هست؟ آرومم میکنه؟
راستشو بخوای تا امروز که ۲۷ سال و نیم سن دارم هیچ کسی رو پیدا نکردم که بتونم باهاش حرف بزنم و خالی کنم قلب و دلمو. یا قضاوت شدم یا با این جمله ی مسخره مواجه شدم که: اه یک کم از چیزای خوب بگو. این چیزا رو به من نگو.
اما میدونی من متاسفانه آدمی ام که تا مشکلاتم رو به کسی نگم و بیان نکنم برام توی ذهن و دلم باقی میمونه و از بین نمیره.
و خیلی تلاش کردم که صحبت نکنم و کم حرف بزنم. اما هرچی ذهنم مشغول تر باشه و خسته تر آدم اشتباه رو انتخاب میکنم و باهاش حرف میزنم و همیشه به بن بست میخورم وسط حرفام و فقط به خودم ناسزا میگم که دیدی بازم اشتباه کردی؟ دیدی نباید حرف میزدی؟
اما از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم با خودم و مشکلاتم روبه رو بشم و خودم رو نجات بدم. این شد که رفتم دنبال چیزایی که دوست دارم. کلاس ثبت نام کردم و تلاش کردم برای خودم کاری کنم. یکی از این کارها هم شروع نوشتن بود. گفتم اولین پستم رو توی اینجا بنویسم تا بتونم دوباره و با قوت شروع کنم.

از خودت بگو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید