وقتی با دوستام گپ میزنیم یک گزاره مشترک همیشه وجود داره:
چرا این نسل عوض شده؟
و موضوع هم سر این است که مثلا بیست سال پیش که همسنهای من وارد دنیای جدی کار شدند، معیارها و ارزشها فرق داشت.
بیشتر ماها جاهایی کار کردیم که هرگز به ما حقوق ندادند
(و خودمون هم واقعا فکر نمیکردیم باید پولی بگیریم)
ما برای اینکه تجربه کنیم پیش آدمهایی که قبولشون داشتیم دستیاری میکردیم
و هیچجا اسممون نمیاومد
تجربهگراتر بودیم احتمالا یا بیهدفتر
(خیلی از ماها کارهای کاملا متفاوت رو تجربه کردیم، برنامههای کاملا متفاوتی رو بلدیم و پراکندگی کارهایی که کردیم واقعا عجیبه)
خیلی از ماها وفادارتر بودیم
(به دلیل رییس یا همکارمون که بهش توهین میشد یا میرفت یا اخراج میشد یک دفعه ده نفر از کار میاومدند بیرون، اگه مثلا توی این شرکت کار کردیم امکان نداشت بریم شرکت رقیب)
خیلی از ماها به دلیل کاری که میکردیم عقب افتادیم
(مثلا به دلیل وفاداری یا هرچیزی درسمون رو ادامه ندادیم، شغلمون رو عوض نکردیم، سفر نرفتیم، سربازی نرفتیم، مهاجرت نکردیم و...)
و از این دست حرفها...
سوال اصلی که مطرح میشه اینه که
چرا این نسل عوض شده و سر حقوق معنوی و مادیش کوتاه نمیاد؟
چرا حاضر نیست مجانی کار کنه؟
چرا اسمش براش مهمه؟
چرا مفهوم استادشاگردی رو برنمیتابه؟
و...
من این سوال رو اینطوری تغییر میدم:
این نسل همینی هست که نشان میدهد
بیشتر ماها که تجربیات مختلفی رو توی زندگی از سر گذروندیم، امروز تغییر کردیم و امکان نداره همونکارهایی رو بکنیم که قبلتر میکردیم. اما ته ذهنمون دوست داریم اون خدماتی رو که توی جوانی دادیم، اون همه انرژی که گذاشتیم، اون همه از خودگذشتگی که کردیم، اون همه آیین شاگرداستادی که به جا آوردیم رو امروز جوانها برامون به جا بیاورند اما جهان تغییر کرده و ارزشهای انسانی، دیگر ارزشهای پهلوانی نیست
و درک این موضوع میتونه به ما کمک کنه که با جهانی که باهاش مواجه هستیم راحتتر کنار بیایم.