الف
الف
خواندن ۲ دقیقه·۹ روز پیش

آدم، گناهکار متولد می‌شود.

خیال کنم دیوانه شدم. آرام آرام، یواش یواش. پوست جدا میشود از گوشت و خون می‌پاشد روی تن و بدن و آدم برهنه میشود. خیال نکنم دیوانه شده باشم. خیال کنم تا دیوانگی، راه طولانی‌ست. ولی از دست دادن عقل سلیم، روندی آهسته است. آهسته و پیوسته. بار اول که قلبت می‌زند در دیوارهای نورانی و گرم و آشنای رحم، ظرفیت و ظرافت و ابتکار است که شکوفه میزند زیر پلک‌های بسته‌ی جنین گرم و نورانی‌ای که تو باشی. آنجا، همه چیز خوب است و مرتب. آرام میخوابی و انگشت‌هایت شکل میگیرند و بعد مژه‌هایت و گوش‌هایت و این میان، مغزی ناچیز. رگ‌هایت پر از خون بکر است و جوان‌ترینی هستی که تا آخرین تپش خواهی بود. شکل گیری عقل سلیم نُه ماه طول می‌کشد. از روزی که خوابت پاره میکشد و طبل‌ها را خرد میسوزانند و با دست‌های پلاستیکی بیرون میکشندت و خون میریزد و داد میزنی و نور، مثل چاقو، چشم‌های جدیدت را خراش میدهد و هوا پوست نازکت را میلرزاند و باکتری‌ها و ویروس‌ها و پدوفیل‌ها از شادی هوار میکشند، می‌میری. مصنوعی غرقت میکنند و ریه‌های کوچکت نفس میکشند و عربده میزنی از آغاز رنج. زوال عقل، از اینجا شروع میشود. مادرت همچون مریم مقدس، در آغوش سست‌ش نگهت میدارد. مریم خیال نکرد که پسرش، نوزاد لرزانی که هوار میکشد، نوزادی که در دست‌های خونینش گرفته، پسرش، گوشت و خونش، قربانی‌ای که نُه ماه در شکمش رویا می‌دید، از بدو تولد، مرده است؟ مسیح جوان از اولین فریادی که زد، مرده بود. من هم همینطور. تو هم. از اولین باری که هوا خورد به پوستت، از همان موقع مرده‌ای. مسیح هر روز از نو مصلوب میشود و تو را هر روز از نو کفن می‌پیچند. نوزاد آیا پاک است، اگر یقین داری که فرسوده خواهد شد و گناه‌کار؟ و آیا مسیحِ کودک، در رحم مریم به صلیب کشیده شد؟ و اصلا روزی بود که عاقل باشی، و اصلا عقل سلیمی بود، اگر از بدو تولد یقیم داریم روزی دیوانه خواهی شد؟‌


عقل
از حرامزاده‌های تکراری قرن بیستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید