الف_رض
الف_رض
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

عدم


میدونی هرچیزی کلا در یک لحظه نابود میشه، من ذره ذره نابودی رو قبول ندارم ، اگر این احساس وجود داشته باشه که یک چیزی ذره ذره رو به افول میره و نابود میشه خب من بازم میگم بلخره همون چیز هم هست، هست بعد یکهو نیست ، یعنی حتی همون موقعی هم که داره نابود میشه وجود داره و هنوز هم از بین نرفته و بعد فقط توی یک لحظه، همه چیز از هم میپاشه و از بین میره، منظورم فقط مرگ نیست، کلا هر چیزی رو میشه بر این اساس مثال زد، میتونه زندگی آدمی باشه یا یک رابطه یا حتی یک لیوان آب.

من حتی میتونم قسم بخورم (چون نمیتونم اثبات کنم) تمام تکامل ها هم لحظه ای بوده ، یعنی یکهو یک چیزی تغییر کرده و باز دفعه بعد یک چیز دیگه و هی نسل به نسل ادامه پیدا کرده برای همین ممکنه این شیوه تکامل توی خیلی از رفتارهای ما تاثیر گذاشته باشه مثلا نحوه تصمیم گرفتن مون که به نظرم خیلی لحظه‌ای و ناگهانی ما تصمیم به انجام عملی میگیریم حالا دیگه با بعدش که اون رو چطور انجام میدیم نداردم اما خود تصمیم ناگهانی هست، بعد اونوقت ممکنه بهم بگی پس برنامه ریزی رو چطور توضیح میدی ،خب ببین اونم مثلا تو برای کسب یک مهارت برنامه ریزی میکنی و اون مهارت رو نداری و بعدش داری درواقع در طی همون مسیر هم هرچیزی رو کسب کنی بازم میشه همون نداشتن و لحظه‌ی داشتن انگار مثل صفر و یک هست.

خلاصه زندگی همینه، غیر قابل پیش بینی، به خودت میای میبینی یه چیزی یکهو عوض شده، نمیدونم هرچیزی ممکنه باشه، غذای خوشمزه‌ای که تا چند دقیقه پیش بود و الان به چیز دیگه تبدیل شده، آدمی که تا همین چند ثانیه پیش توی این دنیا حضور داشت، حالا یا داشت حرف می‌زد یا می‌خندید یا در کمترین حالت داشت نفس می‌کشید یکو دیگه نیست، همون عزیزترین آدم توی زندگیت که تا همین پنج دقیقه پیش جونتون برا همدیگه درمی‌رفت، الان دیگه نخواد باهات حرف بزنه و این نخواستن ممکنه برای همیشه باشه یعنی انگار نمی‌دونستی که کلماتی که داشتی میگفتی آخرین کلماتت برای همیشه هست.

کلا همینجوریه دیگه، کاریش هم نمیشه کرد.

نابودیداستاننوشتنداستان نویسینویسندگی
می‌نویسم که نوشته باشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید