alirezabigharaz علیرضا بیغرض
alirezabigharaz علیرضا بیغرض
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

کتاب زندگی شرح زندگی خودم علیرضا بیغرض چاه افضل

سلام شب و روز همگی بخیر، حال دلتون چطوره؟ عالی؟ خب امیدوارم همینطور باشه چون همیشه باید حال دلتون خوب باشه.

خب بریم سراغ معرفی خودم من علیرضا بی غرض هستم اهل استان یزد و متولد شهرستانی شکوفا و طلایی یعنی شهرستان اردکان هستم، پدرم اصالتا اهل روستای چاه افضل هست و برای آخر فامیلیم پسوند چاه افضل نوشته شده است.

همیشه میگن زندگی بالا و پایین زیادی داره..! خب من یعنی علیرضا بیغرض چاه افضل اینو به چشمم دیدم، من در اوج ثروتمند بودم و در اوج بی پولی بودم و توناستم در هر دوزمان خودمو کنترل کنم.

خب میخوام براتون زندگیمو تعریف کنم حتما بهتون پیشنهاد میدم که گوش کنین چون پر از هیجان، غم، شادی و فراز و نشیب های جذابی هست امیدوارم خوشتون بیاد خب بزن بریم.

یکی از عکس هایی که از خودم گرفتم و خیلی خوشم میاد، دوسش دارم.
یکی از عکس هایی که از خودم گرفتم و خیلی خوشم میاد، دوسش دارم.




خب در یکی از شب های سرد زمستون بدنیا اومدم، تاریخ دقیقش ۷ آبان ۱۳۷۹ (یعنی الان ۱۴۰۰ هستیم که سن دقیقم ۲۱ ساله هستم).

پدر مادرم خیلی امام علی و امام رضا رو دوست داشتن و همینطور شد که اسممو علیرضا انتخاب کردم و اسمم علیرضا بیغرض شد?.



فصل اول زندگی علیرضا بیغرض: سختی هایی که برای یک پسر بچه خیلی زود به نسبت غیر ممکن میومد، طوری که اگه هرکسی دیگه ای بود نمیتوناست دووم بیاره.

دوسال اول زندگیم خیلی یادم نیس ولی اینطور که بهم میگن خیلی بچه لوس و کوچیکی بودی عین عروسک اما شیطون، مادرم یه روز گفت وقتی پدرت تورو بغل کرده یه رادیو(از اون رادیو بزرگا دهه شصتا..آرره همون) سیمشو گرفتی و کشیدی و از بالای طاقچه تو صورت پدرت زدی.

اما همیشه زندگی شیرین نیست و تلخیایی برای خودش دارد.

معمولا در دوسالگی بچه ها باید حرف بزنن اما اتفاق ناگواری که برای من افتاد حرف نمیزدم، نه که خودم نخوام نمیتوناستم حالا یا ترسیده بودم یا مشکلی داشتم هرچی بود نمیتوناستم حرف بزنم هرکاری که بود خانواده برام انجام دادن و هرچیزی که برای تقویت بچه ها خوب بود برام فراهم کردن اما فارغ از حرف زدن.

من از اینا سردر نمیاوردم ولی پدر و مادرم از هرلحاظی مسخره میشدن بخاطر لال بودن من، یادمه یه خانم معلم مهربون و با حوصله داشتم بهش میگفتن خانوم شاکر (هرجایی که هستی علیرضا دوستت داره و بهترین روزامو برام رقم زدی). من بخاطر اینکه نیمه دوم سال دنیا اومده بودم باید دوسال آمادگی میرفتم که فکر کنم این روزا چیزا بنام آمادگی نیست و به جاش مهد کودک اومده.

من سال اول خیلی گوشه گیر بودم و بخاطر حرف نزدنم کسی منو تحویل نمیگرفت اما خانوم شاکر با مهربونیش منو در جمع بچه ها آورد و بهم خیلی چیزا مثل نقاشی، مهربونی، خوش اخلاقی، تاب بازی و خییلی چیزای دیگه که واقعا امروزه این جور معلما کم شده.

جاله بدونین من و دوستامون یک سال اول آمادگیم رو توی خونه شخصی خانوم شاکر گذروندیم اون مارو هرجایی میبرد از عشق و علاقه و با پول خودش بود.

من ۶ سالم شده بود و باید حرف میزدم اما هنوز همچین اتفاقی نیوفتاده بود، خودم و خانوادم و همه اطرافیانم ناامید شده بودن.

دیگه کسی کاری نمیکرد و همه به اتفاق عادت کرده بودیم.




فصل دوم زندگی علیرضا بیغرض (همیشه در سیاهی نوری هست و اون نور میتونه پروردگار باشه)

۶ سالم شده بود و باید میرفتم مدرسه( سال دوم آمادگیمو باید توی مدرسه باشم) باید دیگه حرف زدنم شروع شده باشه اما همچین اتفاقی نیوفتاد.

مادر و پدرم نذر حرم امام رضا کردن و هفته بعدی معجزه ای اتفاق افتاد.

از طرف مسجد بود یا مدرسه یا بیمارستان هیچکس نمیدونه اما یه روز پاکت نامه ای به دست پدر و مادرم رسید که نوشته بود.

با سلام به خانواده محترم بیغرض پسر شما علیرضا، براساس نمودارها هیچ مشکل تکلم نداره و باید به او آموزش های تخصصی تکلم بدهند.

وااای این اتفاق برای خانوادم مثل خواب و رویا بود. حالا من به جای یه مدرسه دوتا مدرسه میرفتم، خیلی از پزشکای اون کلینیک ناامید شدن اما یه آقا و یه خانوم بودن که ناامید نشدن و روی صحبت کردن من تمرین و کار میکردم.

برای همه اون کسانی که مسخرم میکردن مثل رویا بود که میتوناستم یه کلمه ساده مثل سلام بگم و برای خانوادم مثل میلیارد ها پول بود چون براشون خیلی ارزش داشت علیرضا بتونه حرف بزنه.

این مشکل تکلم من یا همون لکنت هنوز در من وجود دارد و بعضی زمان ها ازش استفاده میکنم چون در بعضی مکان ها نمیشه حرف زد.


فصل سوم زندگی علیرضا بیغرض (در بین طوفانی از مه و باران روز صاف و خورشیدی هم وجود دارد)

خب من به لطف دکترا و همچنین خانوم شاکر توناستم روان و بدون هیچ لکنتی صحبت کنم و برای خودم واقعا شیرین بود.

من خیلی شیطون بودم به قول معروف از دیوار صاف بالا میرفتم، یه روز داشتم با دوستام توی حیاط بازی میکردم که ناگهان براساس اتفاقی پیشانی من شکست و بخیه خورد و خیلی درد داشت.

بعد از این اتفاق دوستام خیلی میترسیدن که اتفاقی دوباره برام بیوفته اما آروم آروم این نگرانی از بین رفت.

یکی از دوستام بهش میگفتیم حاجی، هرروز بعد از مدرسه بهمون آلاسکا میداد چون بهمون میگفت پدرش یکی از بخش های بزرگ آلاسکا مدیریت میکنه.

یه ناظم داشتم اسمش اگه اشتباه نکنم ضیایی بود که در فصل بعدی خیلی بهم کمک کرد.



فصل چهارم زندگی علیرضا بیغرض(سرزنده بودن و انگیزه داشتن و شاد بودن به همه انرژی میده)

از کلاس دوم تا پنجم به لطف ناظمم آقای ضیایی در خوانندگی مدرسه شرکت کردم و سه سال متوالی در خوانندگی نفر اول شدیم.

کلاس ششم از بهترین اتفاقایی که برای من افتاد، آقای قاضی(مربی والیبال تیم اردکان) به مدرسه اومدن و قد من خوب بود اما وزنم خیلی بالا بود و فکرشو نمیکردم انتخابم کنن اما انتخاب شدم و وارد والیبال شدم.

من تا کلاس دهم والیبال رو ادامه دادم اما یک سال قبلترش اتفاقی جالبی افتاد.


خیلی رنجیدم ولی خودمو نباختم و همه زندگیمو خندیدم و ناامید نشدم و به زندگیم ادامه دادم
خیلی رنجیدم ولی خودمو نباختم و همه زندگیمو خندیدم و ناامید نشدم و به زندگیم ادامه دادم


فصل پنجم و الان علیرضا بیغرض (توی زندگیم سختیای زیادی کشیدم اما همه اونا تجربه شد و من پخته تر شدم.)

از کلاس هشتم علاقه به کامپیوتر و طراحی سایت پیدا کردم و این راهو ادامه دادم.

رشته کامپیوتر رفتم و رفقای خاص و باهوشی در همین زمینه پیدا کردم و بعد از گرفتن دیپلم کامپیوتر به دانشگاه رفتم اما به دلایلی موفق نبودم و به جای تحصیل وارد بازار کار شدم.

همیشه نباید راه بقیه رفت یبار راه خودتو شروع کن
همیشه نباید راه بقیه رفت یبار راه خودتو شروع کن


و الان در حال حاضر در حوزه کارهای زیاد مهارت حرفه ای دارم که پایین همین مطلب میگم

  • رشته اصلی من کامپیوتر هست
  • فروش و تعمیر سخت افزاری و نرم افزاری موبایل
  • فروش قطعات، لوازم جانبی کامپیوتر
  • فروش کیس و مانیتور
  • فروش لپ تاب
  • فروش کامپیوتر و لپ تاب استوک
  • طراحی سایت
  • طراحی و چاپ کارهای گرافیکی (بنر، پوستر، کارت ویزیت)
  • فریلنسری
  • گیمر
  • و...

این ها تمام کارهایی بودن که من در طی این سال ها توناستم حرفه ای بشم.

من علیرضا بیغرض یک پسر معمولی نیستم من یک نفرم با هزاران آرزوی بی انتها و بی نظیر
من علیرضا بیغرض یک پسر معمولی نیستم من یک نفرم با هزاران آرزوی بی انتها و بی نظیر


دوست عزیزی که این مطلب خوندی، اول ازت ممنونم که تا آخر این مطلب خوندی ازت متشکرم.

همیشه دوست داشتم اینو به همه بگم که زندگی بالا و پایین داره، خوبی و بدی داره، خوشی و ناخوشی داره ولی تو باید ادامه بدی تو باید زندگی خودتو بسازی باید هدفایی که دیگران برات گذاشتن رو بشکنی و جاشون هدفای خودتو بزاری.

هیچ هدفی اولش آسون نیست ولی بعدی خیلی راحتی  چون راه رو بلد میشی
هیچ هدفی اولش آسون نیست ولی بعدی خیلی راحتی چون راه رو بلد میشی


ببین شاید از این مطلب بیای و همراهم باشی شایدم نباشی ولی منم خیلی وقتا میشه ناراحتم، خیلی وقتا اعصابم داغونه بخاطر چیزایی که خیلی برام اهمیت داره ولی بعدش خودمو آروم میکنم، میدونی چطور به اینجا رسیدم؟ فقط آروم بودم و زیر فشارهایی که باید تنهایی دووم میاوردم سر خم نکردم و هیچی نگفتم.

پس ازت یه خواهشی دارم توهم از امروز قوی شو، از امروز کار خودتو شروع کن از هیچی نترس چون خدا رو داری.

من علیرضا بیغرض هستم و دوست دارم کشورم رو جایی بهتر برای جوان و نوجوان های همسن خودم بکنم تا زندگی راحت تر و شاد تری رو داشته باشن. موفق باشین و در پناه حق بهترین روز ها رو سپری کنین.




شبکه های اجتماعی من

هرچی جلوتر رفتم چیزی جز روشنایی ندیدم پس این راهو ادامه دادم.
هرچی جلوتر رفتم چیزی جز روشنایی ندیدم پس این راهو ادامه دادم.


زندگی نامهمعرفی نامهعلیرضاعلیرضا بیغرضعلیرضا بی غرض
4 ساله که دارم به صورت حرفه ای رشته کامپیوتر رو دنبال میکنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید