امروز از هرچهار نفری که از گوشی هوشمند استفاده میکنند سه نفرشان گوگل را به عنوان پاسخی برای نیازهای لحظه ایشان انتخاب میکند. بنابراین برای بازاریابها مهم است که بتوانند از این بیحوصلگی افراد در حین استفاده از گوشیشان استفاده کنند. آنها باید در این میکرولحظه ها حضوری موثر داشته باشند، همین لحظاتی که شما از همراهتان برای آرام شدن حس آزار دهندهی نداشتن “فلان چیز” در همین لحظه، استفاده میکنید.- این “چیز” میتواند یک جنس در لحظات پایانی حراج باشد یا مسیر یک مغازه که به زودی بسته میشود یا اطلاعات یک کلاس درحال تکمیل ظرفیت و یا هرچیز دیگری.
همانطور که گوگل توضیح میدهند، این میکرو لحظه ها، “لحظاتی هستند که فرد مصمم بوده و تصمیمات در همین لحظات گرفته میشود و اولویت بندیها در آن صورت میگیرد.” هرچند در این میان احساسات شما در آن زمان نیز تاثیر زیادی در انتخاب شما دارد.
در واقع هدف گوگل و بازاریابها اینست که در زمانهایی که به درستی فکر نمیکنید، تا جای ممکن پول بیشتری از شما به جیب بزنند و این کار را از طریق تبلیغات انجام میدهند. امروز گوگل به بازاریابها میآموزد تا چطور این میکرو لحظه ها را علیهتان استفاده کنند. بدین منظور آگهی ها متناسب با هیجانات و روحیات شما در لحظه به کار میروند و همچنین باید مطمئن شوند که هر بار که شما دچار هیجان شدید حتما در آنجا حضور داشته باشند.
شاید متوجه این قضیه نباشید اما شما در روز حدود 150 میکرو لحظه را تجربه میکنید و تبلیغات را در طی اکثر آنها مشاهده خواهید کرد. این تبلیغات آنچه شما بدنبالش هستید را در گوشتان زمزمه میکنند و احساساتی که شاید از خود واقعیتان دور باشند را بیدار میکنند. در عین حال متناسب با سن، جنسیت، درآمد، موقعیت مکانی و سابقه جستوجوی شما هستند. بازاریابهایی که قادر به ارائهی تبلیغاتشان در همین لحظات هیجانات روزمرهتان نباشند سریع از دور خارج میشوند.
قبلا هم از سردرگمی و گرفتاری افراد برای سوق دادن آنها به سمت خرید محصولات و فراموش کردن مشکلاتشان استفاده میشد و این کار به خودی خود چیز تازه ای نیست. ولی آنچه امروز شاهد آن هستیم استفاده حداکثری از کوچکترین سردرگمی افراد میباشد که تا به حال چنین چیزی را شاهد نبودهایم و در چند سال اخیر بخاطر یک سری شرایط ممکن شده است:
یک مثال پایه برای میکرو لحظه ها که هر بازایابی آرزوی بدست آوردن چنین لحظه ای را دارد، آن لحظه ایست که شما در یک مغازه در حالی که کفشی را پایتان کرده اید، متوچه میشوید که دارند مغازه را میبندند. در آن لحظه شما مطمینید که این کفش ها همان مدل جدیدی هستند که به دنبالش بودید اما راجب نظر دیگر افرادی که ازین کفش استفاده کردهاند اطمینان ندارید. قبل از اینکه هزینه چند صد دلاری این کفش ها را بدهید باید مطمین شوید که بقیه هم از این کفش ها راضی بودهاند. حتی ممکن است فردی در همان از این کفش ها استفاده میکند اما به هرحال شما به حرف گوشیتان بیش از حرف مردم توجه میکنید(همه ما اینطور هستیم).
زمانیکه بلندگو اعلام میکند که مغازه در 5 دقیقه آینده بسه خواهد شد، شما در این لحظه ی سردرگمی و درماندگی به گوگل روی میآورید و مدل کفش خود را جستوجو میکنید. در همین حال صفحه نتایج به همراه تبلیغات ما بالا میآید.
در این میان در بین بازاریابها نیز بر سر موقعیت اول در آگهی ها نیز جدالی در حال انجام است زیرا تنها دو موقعیت اول از اهمیت برخوردارند و اکثر کاربران به تا پایین صفحه نتایج را مشاهده نمیکنند.
در همین حال یک بازاریاب در جایی از جهان رقابت بر سر میکرو لحظهی شما را برنده میشود.
شما در حال کلیک بر روی لینکی هستید که داخل آن قرار است نظر دیگر مصرف کنندگان را ببینید، اما در لحظه آخر چشمتان به قیمت زیر لینک میخورد. دقیقا همان کفش با قیمت 25 دلار ارزان تر از مغازه. همین کافیست تا شما تصمیم خود را بگیرید و به سرعت از مغازه خارج شوید و همانجا در ماشینتان از طریق تبلیغ کفشتان را بخرید.
یک بازاریاب در جایی از جهان رقابت بر سر میکرو لحظهی شما را برنده میشود. جایزهی این پیروزی پول شما خواهد بود و در کنار آن یک امتیاز مثبت در اکانت adword آنها اضافه میشود تا پس از این تبلیغات آن بازاریاب در میکرو لحظههای احتمالی آینده برای شما از اولویت بالاتری برخوردار باشد.
گاهی درماندگیای که در میکرو لحظهها به افراد تحمیل میشود، روندی طبیعی دارد. مثل مثال مغازه کفش فروشی.
گاهی نیز روندی غیر طبیعی در میان است، مثل حالتی که شمارش معکوسی و یا زرق و برقی ساختگی در تبلیغ وجود دارد که با احساساتی مانند ترس و شک و تردید از شما بهره میبرد.
برخی از صنایع خدماتشان وابسته به وجود همین میکرولحظههای میباشد. یکی از این موارد قفل سازهایی هستند که سالیان سال برای استثمار افرادی که کلیدشان را جا گذاشتهاند از آگهی های گوگل بهره بردهاند.
زمانیکه شما تنها به منظور خلاص شدن از شر یک موضوع آزار دهنده به بازاری نیاز پیدا میکنید، تلفن شما مرهم درد شما میباشد.
برای مثال، یک بازاریاب موفق که در کار قفل سازی میباشد، میداند که باید پیشنهادات خود را بیشتر معطوف به زنانی کند که بعد از اتمام ساعات اداری بر روی تلفن خود به دنبال کمک میگردند. آنها میدانند این زنان که بیرون خانه خود ماندهاند، عمدتا بسیار خستهاند، احتمالا فرزندانشان هم همراهشان است و احتمالا جایی هم برای رفتن ندارند. به عبارتی آنها برای علاج مشکلشان حاظرند هر نرخی را بپردازند.
حتی ممکن است پس از تماس مشتری با بازاریاب، او مشخصات این مشتری را به قفل ساز دیگری بفروشد که مبلغی چند برابر آگهی از فرد مورد نظر بخواهد و با بهره برداری از شرایط نا مطلوب و درمتندگی فرد مقابل این قیمت جدید را به او تحمیل کند و تا زمان پرداخت مبلغ درب خانه را برای او باز نکند. هرچند که این کار نوعی تخلف حساب میشود.
بازاریابهای کاربلد میدانند که تنها حضورشان در تمام لحظاتی که به چیزی ملموس در لحظه نیاز پیدا میکنید، کافی نمیباشد. بازاریابهایی که در سطح اول جهان مداوم میکرو لحظهها قرار دارند میدانند که میل شما به خرید، رفتن با انجام کاری، تنها دلیلی نیست که شما در مواقع نیاز به گوشیتان روی میآورید نیست.
امروزه مصرفکنندگان به طور متوسط حدود 4.7 ساعت در روز را پای گوشیهایشان میگذرانند. شرط میبندم که بیشتر این زمان به قصد خرید محصول یا بررسی موردی پیش از پایان فروش یک محصول و… صرف نمیشود. مدت قابل توجهی از این ساعات صرف گذران وقت و بخاطر سر رفتن حوصله تان پای گوشی میگذرد. فردی موفق به بهره برداری بهتر از میکرولحظهها است که از خوراندن آگهی هایش به شما زمانیکه خسته هستید(یعنی زمانیکه قصد انجام کار خاصی ندارید و احساساتی هم نیستید) بپرهیزد.
شما حتی لازم نیست گوگل را باز کنید تا مورد بهره برداری قرار بگیرید.
اما بازاریاب ها میخواهند تبلیغات را در زمان دیگری که شما با احساساتتان سردرگم شدهاید مثلا در تجربه لحظات ناخوشایند اجتماعی به شما ارایه کنند. همه ما دفعات زیادی در روز دچار این لحظات ناخوشایند میشویم: در آسانسور، حین ایستادن در صف غذاخوری، زمانیکه یک غریبه در قطار روبروی ما مینشیند و یا زمانیکه همکارمان راجب آخر هفتهمان از ما سوال میکند. زمانیکه شما در بازار هستید و به دنبال کالایی بجز پایان اضطرابتان نیستید، گوشیتان مرهم شما میباشد.
حتی لازم نیست گوگل را باز کنید تا مورد بهره برداری قرار بگیرید.حتی اگر به وبگردی بپردازید،جی میل یا یوتیوب بروید، یک آگهی گوگل به شما نشان داده خواهد شد. روی این آگهی کلیک کنید یا نکنید، شما تحت تاثیر آن قرار میگیرید، به عنوان یک بیننده حساب میشوید و وارد مسیری انحرافی شده اید که چند روز و چند کلیک تا در تغییر عقیدهتان بیشتر فاصله ندارید.