سفر به مشهد، سفر به این دیار با خاک مقدس که نشأت گرفته از حضور منور و پاک امام هشتم شیعیان است یکی از آرزوهایی ست که اکثر هموطنان ما در دل دارند. هر کس با دلی آکنده از عشق و شوق و اشتیاق راهی سفر به مشهد می شود تا پابوسی امام رضا (ع) را تجربه کند و برگی زرین بر تارُک وجودی خویش اضافه کند. دل را تاب نیست تا پر بکشد به سوی حرم مطهر. دست را طاقت نیست تا برسد به ضریح طلایی امام غریب. پا را توان ماندن نیست تا گام نهد بر خاک مقدس حریم حرم امام غریب. و چشم را لحظه ای قدرت انتظار کشیدن نیست تا ببیند گنبد زرین امام خوبان را. همه چیز مهیا ست تا راهی شویم به سوی مشهد. بار سفر را بر بسته و به سر سوی رسیدن به سبوی خوشگوار عشق به امام هشتم شیعیان رهنمون می شویم تا دریابیم زیبایی و عشق متعالی شده را. ملزومات سفر به خودی خود مهیا مش گردد. تنها کافی ست دل جلا داده شود و بخواهیم رسیدن به مقام مشرَف شدن به مشهد را. پیش از عزیمت از تمامی عزیزان حلالیت می گیریم و با کوله باری از دعای خیرِ پشت سر، سر به راه سراسر شعف می نیهم تا سر به راه شویم اگر کجروی داشته ایم و خطایی خواسته و ناخواسته. دل از خانه و کاشانه ی دائمی خود بر می کنیم و به خانه ای محقر در مشهد اکتفا می کنیم تا در مجاورت امام خوبی ها، امام غریب، بار دل سبک کنیم. دل را بر می گیریم از تمامی ی مناصب دنیوی و مناسبات اجتماعی تا اندک مدتی، آرامش عمیق را به جان خویش هدیه کنیم. می بایست غنیمت شمرد این روزها را، این ساعات را، و این دقایق را. دل و جان می طلبد و جسم طلبیده می شود از سوی امام رضا. طالب آن دم می شویم تا اسکان یابیم در گوشه ای از شهر مقدس مشهد به توسط اجاره خانه مبله در مشهد. خواست این است که برسیم به کنار حرم، وارد شدن به مکانی که آرامش روح و روان در ژرفاهای دور از دسترس درک ما از لامتناهی مرز بی مرز نور و ظلمت نصیب مان گردد. خویش را در راسته ی ریس بافان رها می کنیم و می پیچیم با گوشه چشمی به مردی تلخ! مردی تلخ و ژرف اندیش که اسطوره ی زندگانی ی خویش است. در فکر او هستیم که چرا و چگونه به این امر واقف شد؟ بار گران امانت را از چه رو به دوش خویش می کشد به سان سیزیف؟ تاریک، ایستاده است مرد تلخ، در دستان ش انبانچه ای ست مملو از داس و یاس و یأس و تپانچه و بیلچه ای گل آلود که یاد خاک ارغوانی ی تنکابن و چمخاله و سیاهکل را تداعی می کند. ما مانده ایم و روز بر نمی آید در کنار سایه ای خشک و بی انتها در گرما گرم غروب سرد پائیز نود و هشت. با دلی آکنده از غم و خستگی به شهر مقدس مشهد آمده ایم تا فارغ شویم از تمامی ی افکار منزجر کننده و نومید کننده. تنها در خانه ای مبله در مشهد سکنی می گزینیم و خویش را رها می کنیم از خویشتن. مشهد است و شوق زیارت. مشهد است و حسرت به وقت بازگشت. مشهد است و یادواره ای از آرامشی دوردست و ملموس. ما آمدیم و سکنی گزیدیم در گوشه ای از این شهر و زیارت کردیم، اشک ریختیم، شاد شدیم، آباد شدیم و جدا گشتیم از ویرانه ای که پیش از سفر بودیم. آری، آری، اکنون آباد تر از همیشه باز می گردیم به دیار خویش تا دوباره و دوباره طلبیده شویم از طرف امام زیبایی ها و خوبی ها. خوش به سعادت هر آن کس که می رسد پابوسی امام رضا را.