در خیابان های مسکو و سنت پترزبورگ غوغایی بود. ساعت ها از بازی ایران و مراکش گذشته بود اما ایرانی ها قرار نبود بخوابند. شاد بودند و همدیگر را میهمان می کردند. می خندند و جشن می گرفتند. اعتمادبنفسی که حتی در حرف زدن هایشان هم حس می شد. ایرانی ها نقش اول اکثر خیابان های سنت پترزبورگ و مسکو بودند. از خیابان نوسکی پروسپکت تا کلیسای جامع سنت ایزاک. پرچم تیم ملی فوتبال ایران همه جا دیده می شد. فریاد ایران-ایران در هر خیابانی شنیده می شد. جمعیت به شهر کازان آمده بود. مهدی سلطانی، دانشجوی اصفهانی که در مسکو تحصیل می کرد درباره این جو می گفت:«برای نخستین بار بود که ایرانی ها در روسیه اینقدر منسجم حضور داشتند. من تا حالا ندیدم برای برنامه ای ایرانی ها این طور جمع شوند و پرچم کشور همراه شان باشد. خیلی حس خوبی داشت»
رشته های این شور و هیجان تا متروهای کازان، مسکو و سنت پترزبورگ هم دیده می شد. ایرانی ها انگار چهره شهر را عوض کرده بودند. مثل هواداران برزیل، آرژانتین، مکزیک و کلمبیا، نقش اول خیابان ها بودند. حتی ساکنان شهر از ایرانی ها فیلم و با آنها عکس یادگاری می گرفتند. آن خیابان ها و آن شور و هیجان درسی تازه برای من داشت. ماجرا به یک روز بعد از پیروزی ایران بازمیگشت. با دوست ایرانی ساکن مسکو و دوستان روس اش نشسته بودیم و درباره سرنوشت شوروی و روسیه حرف می زدیم. اینکه چهره شهر از سال ۲۰۰۰چقدر تغییر کرده است و پوتین چه نقشی در این تحول داشته است. بحث به رهبران گذشته شوروی رسید و دوستم به نقد آنها پرداخت. اتفاق مهم همین جا بود. چهره روس ها تغییر کرد، رگ های گردن شان بیرون آمد و با حرارت از آنها دفاع کردند. تعجب آور بود، فکر می کردم آنها هم نسبت به گذشته نقد دارند. چند ساعت بعد با دوستم درباره این اتفاق گپ زدیم. او به من گفت که روس ها هرچقدر هم به گذشته نقد داشته باشند، اما نمی پذیرند یکی از بیرون روسیه، رهبران شان را زیرسوال ببرد و بخواهد نقدشان کند. آنها با حرارت از شوروی و روسیه دفاع می کردند و حاضر نبودند یک خارجی گذشته رهبران شان را زیرسوال ببرد. دفاع تمام قد از کشورشان را می شد در صورت سردشان حس کرد.
***
درس مهمی بود. ساعت ها به آن بحث ها و رفتار روس ها فکر کردم. جام جهانی با همین درس های کوچک شیرینتر شد. آموختم قدر نام «ایران» را بدانم. آموختم اگر نقدی هم وجود دارد، مربوط به خودمان است و لزومی به جار زدنش برای «دیگران» نیست. آموختم تصویر روشنی از کشورم بسازم. آموختم اعتمادبنفس داشته باشم. آموختم هیچ چیزی با غرورملی قابل مقایسه و سنجش نیست. آموختم قدر این خاک و پرچم را بدانم. درس مهمی بود. برای همیشه در ذهنم ماند.
علی عالی