یادم است قبلاًها خیلی دوست داشتم یکی دیگر باشم. صلاح الدین، تک تیراندازی که در فیلم نجات سرباز رایان بود، آشیتاکا توی بهترین و خفنترین کارتن تاریخ یعنی شاهزاده مونونوکه، سوپ توی کالاف دیوتی، بتمن، مختار، باز لایتیر توی داستان اسباب بازیهای 2، کینای توی خرس برادر، گرالت توی ویچر، ادج توی کشتیکچ، توماس مولر بازیکن بایرن مونیخ، کریس توی رزیدنت اویل، جک اسپارو توی دزدان دریایی کارائیب، رضا امیرخانی سر کتاب منِاو، هاکو توی دومین کارتن برتر جهان یعنی شهر اشباح، مگامن با اون شلیکهای پلاسمایی خفنش، آگامُن وقتی تبدیل میشد که گریمُن و آپتیموس پرایم توی تبدیل شوندگان و...
قبلاًها از بیخود و معمولی بودن خود فراری بودم. دوست داشتم در موقعیتی خاص و آدمی خاص باشم. نمیدانم کمبود چیزی من را به این کار وا میداشت یا نه. حوصله هم ندارم دربارهاش فکر کنم. اما شیرین بود این کار. ولی حالا چند وقتی است که همیشه به جای خودم هستم! دیگر کسی جز خودم نیستم و از این که خودمم راضیم. آرامم و درگیر زندگیام.
حالا دیگر در تلاشم برای زندگیام کفایت باشم. دیگر شخصیتهایی را که نام بردم تنها دوست دارم نه این که جایشان زندگی کنم.