شعر ِ وداع یا وداع ِ شعر:
چطور خوابیدی زیر این خاک؟
دزد!
چطور تنهایی خزیدی به سمت مرگی که من
این همه مدت مشتاقانه دنبالاش بودم؟
در شعری که آن سکتون برای خودکشی سیلویا پلات گفته است. کلمه ی " دزد " جایگاهی را تحت اختیار دارد که با تمام سطرها و کلمات دیگر موجود در متن متفاوت است، یک جایگاه ِ اشرافی.
در واقع چطور می تواند چنین نقشی را بر عهده بگیرد این واژه، این واژه ی دزد، چه واژه ی مخربی ست، چطور صف تمام سطر ها را می شکند، چطور افسار تمام سطرها را در دست می گیرد، و در حقیقت این واژه ی دزد، از زبان سکستون، خطاب به سیلویای ِ جنازه چه واژه ی فرمان روایی ست، یک واژه ی درباری، واژه ای که تمام واژگان متن را در خود می ریزد، و در خود مفهوم می دهد، و بعد دوباره به درون متن پرتاب می کند. اینگونه است که یک واژه صاحب یک متن می شود.
"دزد" به مثابه واژه ای که از باقی واژگان به عنوان چاشنی قبل از شلیک استفاده می کند، واژه ای که تیر ِ متن را از دهانش (درست همین واژه نقش تمام کننده را بازی می کند) به سمت مخاطب ِ اصلی خود که همانا خود ِ سیلویاست پرتاب می کند، سیلویای جنازه، سیلویای از قبل مرده، سیلویایی که حالا انتقام مرگ زودهنگام و خودکشی بدون هماهنگی خود را دارد در شعر آن سکستون پس می دهد.
استوار ترین ابزاری که برای خوانش متن مورد نظر در دست های ما قرار دارد، روش و تحلیل ِ روانشناسانه متن است، خوانشی متناسب با وضعیت سروده شده ی شعر، وضعیتی که به موجب جایگاه روانی شاعر، به تمام لایه های اثر سرایت کرده است، روشی که ما را با راهنمایی از ابتدا تمام اثر، شروع به همراهی کرده و بعد به قسمتی از پیش مشخص (آن قسمت از متن که کلمه ی دزد در آن قرار می گیرد) برده و در نهایت ما را به خود ِ واژه ای که روان مند ترین ِ رخداد ِ اثر است هدایت می کند.
این نقشه ی روانشناختی کار، با عیان کردن یک واژه ما را به یک درگاه رهنمون می کند، درگاهی به مثابه دروازه ی ورودی متن، و دروازه یعنی آنجایی که متن خود را حفره می کند و از آن نقطه گلوله خود را شلیک می کند، و این شلیک یعنی همان پرتاب متن به آن بعد ناشناخته، حفره یعنی ایجاد دهانی برای تهویه مناسب هوای درون متنی، مکانی که رساننده اکسیژن تنفسی اثر برای امتداد حیات آن در بُعد زمانی مطلوب است، و آن بُعد ناشناخته یعنی ساخت ویژگی غیر مصرفی بودن اثر، با آنکه به شدت متن مورد نظر را نویسنده ی آن به طور مصرف گرایانه ای طراحی کرده است! به صورت تاریخمند، دارای انقضا! اما چگونه کانسپتی که دارای مهر ِ مصرف است جاودانه می شود؟ خود را غیر مصرفی می نماید؟ با ایجاد سکوی ِ پرتاب و و حفره ی مورد نظر برای پرت شدن اثر؟ شلیک از دهان ِ گوینده و نفس کشنده ی خود؟
اما به راستی سیلویا چه چیزی را از آن سکستون دزدیده است که حالا او را با این صفت می خواند، آن هم در جایی، شعری که جایگاهی نمادین را در میان باقی اثر های مرتبط ِ این دو بازی می کند، به راستی چه چیزی غیر از مرگ از مشت های حالا باز شده ی جنازه ی سیلویا بیرون ریخته است که به خاطر ربودن آن، سکستون اینگونه در یک متن ِ خداحافظی او را مورد خطاب قرار میدهد؟ آیا نویسنده، تمام آن چیزی که میخواهد بگوید، می خواهد بنویسد را، آن اوج ِ روانمندی اثر را، لاجرم در نقطه ای از متن مخفی نکرده است؟ مکانی که تنها خود ِ او داننده ی آن باشد که در مواقع مصارف ِ شخصی، به طور کاملن انفرادی به ارضای نهان ِ موجود در خوانش مدفون را پیدا کرده تا خواست های شهوانی را خود التیام بخشیده باشد؟ آیا باقی سطرها برای فریب و گم کردن آن نقطه ی نورانی نبوده است؟ نیست؟ یا اینکه آیا از عدم باورمندی این موضوع نبوده است که کاری به این بلندی نوشته شده است؟ عدم باورمندی به این موضوع که همان کلمه شعر کامل و شلیک به هدف خورده اوست، اما در کنار آن یک شعر ِ نهایی نیز هست، آیا نوشتن یک کلمه در عنوان یک شعر نهایی مایه شرمساری دوستی مثال زدنی آن ها نیست؟ آیا اگر آن سکستون نمی ترسید تنها و تنها دست به قلم نمی برد و روی کاغذ نمی نوشت : دزد ؟ و این کلمه تا انتهای ِ عمر برای خودش در خلوتی که داشت پر از تنفس های ِ راحت نبود؟ زیست ِ تنها یک حفره! آیا تنها آن ضد ِ شعر نیست که ما را به آن بعد ناشناخته پرتاب می کند؟ آن شعر ِ نهایی، آن شعر ِ واپسین، شعر ِ وداع یا وداع ِ شعر!
آه سیلویا، مرگی که مثل عروس ها با توطئه هایش حرف می زد، مرگی که به سلامتی اش، انگیزه ها و کارهای ِ پنهانش می نوشیدیم، و مرگی که هر وقت در بوستون، سه مارتینی سفید را می انداختیم بالا و در باره اش حرف میزدیم.
راستش تنها همین واژه من را به احتضار سیولیا نزدیک می کند و سیلویا یعنی مطلق ِ شعر، این واژه، حتا اگر جنازه سیلویا را رها کرده باشد، بعد از خودکشی آن سکستون، جنازه ی او را رها نکرده است و همراه او به دنیای مردگان راه یافته است، " مرگی که فکر می کردیم، دیگر از سنمان گذشته است"
"چطور خوابیدی زیر این خاک؟
دزد!
چطور تنهایی خزیدی به سمت مرگی که من
این همه مدت مشتاقانه دنبالاش بودم؟"