ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۱۲ روز پیش

آفتابِ گول‌زننده

او: آفتابِ الان، گول‌زننده‌اس! بیرون رو نگاه می‌کنی، تیغِ آفتاب افتاده کفِ آسفالت ولی گول‌زننده‌اس، سرده.

من: باید کاپشن تنت کنی...

من: اره وگرنه سرما میخوری...

( یک مکث کوتاه، برای احترام ) ادامه‌ی کلماتِ درراه‌مانده‌اش را گردن گرفتم و گفتم: « آره. انگار پاییز کِش اومده. قصد رفتن نداره. این هوا، مال زمستون نیست، قبول دارید؟ »


او: فصل‌ها جابجا شده. قبلا یه ماه قبل از زمستون، ملت چکمه و پارو هرچی لباس گرم و... کرسی! آخ چند وقته کرسی رو از نزدیک ندیدم...


و باز جمله‌اش را ناتمام به حال خود رها و من به اجبار، چوپانِ کلماتش شدم: دلم برای یه آدم برفی، دسته جمعی با رفقا، درست کردن، تنگ شده. البته همین چند وقت پیش، کی بود؟ هفته‌ی پیش یکی درست کردم. همون جلوی مغازه. تا دوساعت، دست‌هام به خودشون نمی‌اومدن...


او: تنهایی درست کردی!


من: تقریبا. یکی از ‌بچه‌ها آخرش اومد. جای مو و ابرو، از سطل اشغال مغازه‌اش، مو آورد. چقدر باحال بود. چندتا بچه باهاش عکس انداختن!


یک یادش بخیرِ زمزمه‌وار، دهانش را معطر کرد اما دیگر زورِ ادامه دادن نداشت. اون نیز در این سکوت، با من همراه شد. خط‌های دور سر و گردنش باقیمانده بود: امرِ دیگه‌ای باشه آقای...


نویسندگیداستانادبیاتویرگول
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید