[ دروغ که شاخ و دم ندارد، ها؟ ]
گفت میروم.
گفتم خب، برو!
گفت خستهام.
گفتم کمکی از دستم برمیاید که...
گفت نه.
گفتم من هستم. هر طور که تو...
گفت آخر تو که پیشم نیستی، از پست صفحهی چَت که نمیشود کاری کرد!
گفتم روحم را میفرستم سمتت تا آرامت کند.
گفت مطمئنی... میشود؟
نوشتم: « « احساس میکنم، روح، بُعدِ مسافت و فیزیک رو زیرسوال میبره. هرکاری ازش برمیاد! » « مطمئنی؟ » ارسال شده در شب گذشته! »
اولی، ارسالشده از طرف او و دومی، من!