صدای غورغور قورباغهها از بیست سی متر اونطرفتر از داخل رودخانهی خالی از آب؛ ترکیب شده با آلبوم موسیقی بیکلامی که به گمونم دورِ سومِ تکرارش رو پشتسر میذاره. گلهای سقفیام که کمکم دارن بهم میگن وقتِ تغییر جهت اصلیشون رسیده: پِتُساند. پاهام که ذوقذوق که داخل کتونی میکنن و من از این، ذوقزدهام: از چشمایی که به زور، صفحهی گوشی رو میبینن: از کمری که صاف نمیشه و... هوای خنکِ بهاری که چند روزی فراموش کرده بود از سفر برگرده و جای خودش رو به تابستون داده بود؛ هرچند نیومده، فردا باز قصد سفر داره؛ این رو هواشناسی گفت! کیکِ دستپختِ دوستم که شیرینیپزی داره همراه با دلسترِ ولرمِ استوایی که قرار بود جای یه شِبهِ شام رو بگیره و از حق نگذریم چسبید! تمایلم به نوشتن، مطالعه؛ مهمتر از همه ادامه دادنِ جدیِ انجمن « تُ رَنج » ـِمون که تمرینش رو دیشب پست کردم؛ امشب هم پوسترش رو طراحی کردیم و پیج اینستاگرامیاش رو راهاندازی کردیم. از کسایی که دِلی حمایتمون میکنند: طراحمون رامین، تا احسان که سخنران خوبیه و پرسنل باصفای کتابخونه و... از پشههایی که امشب نبودن و جای خالیشون چه خوشحالم کرد.
تمام اینها و خیلی چیزهای دیگهای که یا گفتنی نیست و یا از دستم در رفته و میره و پرچمِ ساحلیِ مغازهمون که وقتی از بیرون، میآوردمش داخل، حساب کردم نزدیک چهارده ساعت بیرون بوده و این یعنی من این مقدار وقت رو به کار اختصاص دادم و دعا کردم که اگه فردا بودم، ساعتهای مفید رو بچسبم به کار تا لِنگِ ظهر! البته که این با لحنِ غُر نبود.
دورِ سومِ موسیقی بیکلام، داره به انتهای خودش میرسه و من تمایلی به انتخاب آلبوم دیگهای ندارم؛ با هر دور گوش دادن، غرقتر میشم و این برام جذابیتی نگفتنی داره!