مینویسم و خوشحالم از این!
واقعا خوشحالم!
تنها زمان یا بهتره بگم، تنها چیزی که باهاش احساس بودن میکنم، همین نوشتنهاس! گاهی وقتی فکر میکنم اگه این حس به نوشتن نبود... واقعا اگه نبود، من کجا بودم؟ به کی میگفتم که هستم. چطوری خودمو به بقیه نشون میدادم؟ برای معرفی خودم به آدما، چیکار میکردم؟
نوشتن یعنی همهچیز! برای من همهچیزه! اگه نبود، اگه کلمات نبودن، اگه تمایلی به نوشتن نداشتم، اگه کسی نبود که برای قدم گذاشتن تو این راه هُلم بده... وااای حتی فکر کردنه بهش هم حالمو بد میکنه!
میدونم تکراریه اما واقعا لازم میدونم که با تمام وجود سپاسگزاره اون نیرویی باشم که من رو به این راه کشوند و دستم رو تو دست کلمات گذاشت. اگه بخوام از بودنم روی این زمینِ پر از بیتعادلی، احساس رضایت کنم، قطعا تنها دلیلش همین نیروی قدرتمنده نوشتنه! سپاسگزارتونم کلمات! سپاسگزارم که من رو با تمامه بیحوصلگیها و خوش بودنهام، با تمامه صفر بودنها و صد بودنهام تحمل کردین و پام رو از این سرزمینه پر از معنی قطع نکردین! من با تمام وجود از زندگی تو این دنیا راضیم و تا جایی که جون داشته باشم مینویسم تا دِینم رو به شماها اَدا کنم. بودن تو این دنیا، چیزهای زیادی رو بهم هدیه داده که بزرگترینشون، احساسه زیبای تعلق داشتنه؛ تعلق به یه مکان مقدس!
الان هرچقدر بخوام از این احساسه خوب بگم، به اغراق شبیهِ، پس خلاصهاش میکنم: همچنان که تا الان بوده، از این به بعد هم من رو لایقه زندگی تو این سرزمین بدونین! سرزمینی که من رو بیهوا از زمین جدا میکنه و میبره به جایی که تمام اعضای بدنم درونش احساسه آرامش میکنن؛ درست مثه همین الان!