ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

وقتی می‌نویسم

وقتی می‌نویسم، خودم‌تَرَم. حتی اگر چیز جدیدی به ذهنم نرسد و تکراری بنویسم؛ باز تکراری از روزِ قبلِ « خودمم » نه دیگرانی که نمی‌نویسند.

امروز خواستم بنویسم که:

چه زود جمعه‌ی دیگری از راه رسید؛ انگار همین چند دقیقه‌ی پیش بود که جمعه‌ای آفتابی را با دوربین گوشی به تصویر کشیدم... درمقابلِ آلانی که ابری‌ست و من دلم خواست سایبانِ بیشتری بالای سرم احساس کنم و این شد که پارک ملت را انتخاب کردم. جایی که کاج‌ها و سروها، از چپ و راست، پیاده‌روها را شاهد درآغوش‌کشیدن‌های خود کرده‌اند‌. این برایم تداعی‌کننده‌ی پاسخ این سوال معروف است: « توی هوای ابری چی می‌چسبه؟ یه بغلِ گرم و یه خواب راحت، در ادامه‌اش... »

همچنان که می‌نویسم، از دربِ فلاسکِ کوچکِ چایی‌ام، که به جای لیوان استفاده کرده‌ام، بخار بلند می‌شود. از آن فضای عشقبازی، چند قدمی فاصله گرفته‌ام و در مسیر رودخانه‌‌ی خالی از آبی که به موازی پارک، در جهت مخالف پارک، به سمت کوه‌ها می‌رود، برروی تخته‌سنگی جاخوش کرده‌ام و ابرها را تماشا می‌کنم که چه دلبرانه دارند حجابِ کوه‌ها را سرشان می‌کشند و من جز مورمور شدن و دمنوش را جرعه جرعه بالا رفتن، کاری از دستم برنمی‌آید. البته با ترکیبی از سالار عقیلی و گنجشک‌ها و سگ‌ها و چوپانی که گله‌اش را هِی می‌کند...

دلنوشتهطوفان فکرینویسندگیداستان
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید