ذهنم پر است از عاشقانههایی خیالی. کوچههای تاریک و نوری که از لابلای شاخ و برگ درختان، تصویرهایی از دنیاهایی نامعلوم میسازند؛ حال اینکه منبع نور ، یک تیر چراغ برق است؛ نهایتا خورشید!
ذهنم پر است از کوچهپسکوچههایس که هزاران عاشق، هزارها قرار ملاقات را در نقطه به نقطهی آن، تنظیم میکنند و من شاهدِ تمام آنهایم؛ تنها یک شاهد!
ذهنم پر است از هزار رسیدن؛ هزار بوسهی پیمانِ ماندن؛ هزار انگشت در انگشت قبلی و لبهایی که خیس است شهوتِ رسیدن!
ذهنم پر است قدم زدنهایی زیر باران و فراموش کردنهای عمدیِ چتر و خیس شدن و باز قدم زدنهایی مُسرتَر و خیستر شدن و...
ذهنم پر است از قهر کردن و آشتیهایی صددرصدی؛ انگار که قهرهایی با دلایلی کاملاً مشخص!
ذهنم پر است از سفرهای دونفره... اشکهای دونفره... انتظارهای دونفره و...
ذهنم... در گوشهای از یک شهر، در گوشهای از این دنیا، بر چهارپایهای چوبی نشسته و دارد وقت میگذراند.
پیشنهاد میدم متن رو با ترانهای با همین عنوان، از گروه secret garden گوش بدید ؛)