قربانیِ بازیِ آسمان و زمین! غربت، یکجا برایم خواستنی جلوه کرد: آنجا که دستهایم را از زمین شستم و دودستی دستگیرهی درهای آسمان را چنگ زدم! احساسی شبیه به یک آدمفضایی
از هفدهکیلویی تا سقفِ آسمان مسیری که از هفده کیلوییِ او، با پیچ و خم رو به آسمان، پِیریزی شده بود...