_ اوناهاش! نگهدار! نگهدار!
امین مشغول اصلاح بود و او پشتسر مشتری...
شاخه را کشیدم ولی برگی نریخت.
یک جایی نشست، با خودش سنگهایش را حَق کرد
ترانهی مورد علاقهی من را اگر میخواهی بشنوی، نوشتههایم را بخوان.
خیلی از مجنونها، به عشقِ لیلیشان نمیرسند.
تقریباً شصت سال را داشت.
گوشی را که نیم ساعت پیش در ته جیبش لرزیده بود را بیرون کشید.
نه بابا این چه حرفیه!
چی میتونه از دیدنِ تَقَلایِ یه زنبور که توی ماشین گیرافتاده...