ویرگول
ورودثبت نام
علی حسینی
علی حسینی
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

قدردان بودن...


امروز داشتم یک تدتاک تماشا میکردم از خانمی که درباره تجربه بهبودش از PTSD می گفت و این که چظور هنر کمکش کرده آنچه را از به کلمه آوردنش ناتوان بوده بیرون بریزد و مسیر درمان را طی کند.

تدتاک جالبی بود و هم با جاهاییش هم ذات پنداری کردم و هم جاهاییش برایم آموزنده و ایده برانگیز بود. طبق عادت نگاهی به کامنت ها کردم و چشمم خورد به این کامنت:

1 year ago<br/>@Discovering_Hope<br/>Thank you for speaking about Complex-PTSD. We need more conversation about it. It's too late for me (age 73), but maybe the next generations can conquer it. God bless you.


برای یک لحظه کامنت ذهنم را درگیر کرد و تاثرم را برانگیخت. نگاهی به ریپلای های کامنتش کردم. " هیچ وقت دیر نیست…" این مذمون بیشترشان بود تا رسیدم به این کامنت:

1 year ago<br/>@cabbagedavidge<br/>

No it's not too late. I am 70 yrs old and only discovered I have CPTSD last year. There is help out there now, just wish this was all known about 30 yrs ago at least, my life would have been so different, I lost so many opportunities. BUT - I have started working on myself because I owe it to myself and that Inner Child, and I want to know some peace and happiness in my now late years. Watch Irene Lyon on Youtube. It's not a quick fix but it will help you lead a better quality of life going forward. You are worth it!


این را که خاندم به این فکر کردم چقدر باید شکرگذار باشم که توی هفتادسالگی هم چون این خانم پی به زخم های کودکی ام نبرده ام! چقدر باید قدردان همه کتاب هایی باشم که مرا در مسیر خوش کاوی یاری کردند و مرا رساندند به جایی که هستم. جایی که شاید میانه های راهی دراز ( و شاید راهی بی پایان برای من ) باشد اما این هیچ از ارزش همه راهی که آمده ام و همه آنچه آموخته ام و همه تغییراتی که در ذهن و زندگی ام ایجاد کرده ام کم نمی کند.

به این فکر کردم چقدر باید شکرگذار زندگی در عصری باشم که به آنی به حرف های هزاران هزار آدم درد کشیده یا متخصص و درس خوانده دسترسی دارم. به این فکرکردم اگر به جای 1368، 1268 به دنیا آمده بودم و الان سال 1303 بود، زندگیم چطور بود! چقدر می فهمیدم در ذهن و بدنم چه می گذرد. اصلا چه کار می کردم؟ سوادم چقدر بود؟ امکانات زندگی ام در چه حدی بود؟

در میان همه داستان های پرتکرار ذهنی ام و در هیاهوی همه ناخوشی ها و ناخوشایندی های روز و روزگارمان، این فکرها باعث شد به یاد بیاورم چقدر چیزها هست برای قدردان بودن…منی که این روزها از ذهنم گاه می گذرد که اگر همه آن اتفاق ها نیفتاده بود من الان…


هفتم اردی بهشت 1403


پ.ن: لینک تدتاک اگر دوست داشتید ببینید.

پ.ن: مدتی است به نوشتن تجربه چند ساله خویش کاوی ام فکر می کنم اما هنوز دستم به نوشتن نرفته. این نوشته کوتاه شاید مقدمه ای باشد برای آن. اسمش را گذاشته ام خویش نوردی...


قدردانیخوبی های از یاد رفتهاگر
نوشتن نجاتم می دهد انگار...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید