لازم نیست فکر کنی، چیزی اعصابت رو خورد نمیکنه، و هر دکمه دقیقاً همونجاییه که انتظار داری باشه.
این جادو نیست "روانشناسیه"
من بیش از ۱۵ ساله که محصول طراحی میکنم (و گاهی محصولاتی رو بهبود میدم به طوری که کاربر رو تا مرز پرت کردن گوشی از پنجره میبرن)، فهمیدم UI خوب یعنی فهمیدن طرز کار مغز انسان. نه جلوههای بصری عجیب، نه انیمیشنهای فانتزی.
کاربرهای تو نمینشینن hierarchy تایپوگرافی یا pixel-perfect alignment رو تحلیل کنن.
اونا فقط میخوان کارشون رو سریع، راحت و بدون دردسر انجام بدن.
وظیفه تو اینه که این مسیر رو آسون — و اگر شد — لذتبخش کنی.
پس بیایم دربارهی روانشناسی پشت طراحیهایی حرف بزنیم که باعث نمیشن کاربر ازت متنفر بشه.

مغز ما همیشه دنبال میانبُره. هر تصمیم اضافه، هر رنگ اضافه، هر متن اضافه یعنی اصطکاک بیشتر و انرژی ذهنی بیشتر.
UI خوب، بار شناختی رو کم میکنه.
نکات کلیدی:
هر صفحه فقط یک اکشن اصلی داشته باشه.
توضیح اضافه ممنوع — Show, don’t tell.
گزینههای پیشرفته رو پنهان کن تا زمانی که لازم میشن.
مثل یه اتاق هتل فکر کن: نباید برای پیدا کردن کلید برق، دفترچه راهنما لازم باشه.
گزینههای بیشتر، تصمیمگیری کندتر.
به همین دلیل Apple محصولاتش رو زیاد نمیکنه: بهاندازه، نه بیشتر.
در UI هرچی انتخابها کمتر، تصمیم سریعتر.
راهکارها:
یک اکشن اصلی مشخص کن.
از پیشفرضها استفاده کن؛ اکثر کاربرها اعتماد میکنن.
کارهای پیچیده رو مرحلهبندی کن.
لیست کشویی ۲۰۰تایی کشورها رو یادت هست؟ همون Hick’s Lawه. این بلا رو سر کاربر نیار.

قانون فیتس میگه هرچی هدف بزرگتر و نزدیکتر باشه، راحتتر انتخاب میشه.
ترجمهاش: دکمه کوچیک طراحی نکن.
چکلیست:
روی موبایل اندازه دکمه ها حداقل 44px.
گزینههای مهم رو در محدوده انگشت شصت(Thumb Zone) بذار.
«حذف» رو کنار «ذخیره» نذار. (خواهشاً!)
تو برای آدمهایی طراحی میکنی که یهدست گوشی گرفتن و دست دیگهشون قهوه است — نه جراح قلب.

کاربر رابط کاربری رو نمیخونه، اسکن میکنه.
اندازه، کنتراست، فاصله و … همه قبل از متن دیده میشن.
سلسله مراتب به کاربر میگه اول کجا نگاه کنه.
اگر همه چیز داد بزنه، هیچچیز شنیده نمیشه.
کاربرها الگوهای آشنا رو دوست دارن:
ورود، جستجو، افزودن به سبد خرید، ناوبری و …
اگر به جای «افزودن به سبد خرید» بنویسی «این کالا را در جیب بگذارید»، فقط گیجشون میکنی.
خلاقیت جای خودش رو داره:
تصاویر
انیمیشنها
میکرواینترکشن
لحن صدا
ولی اینترکشنهای اصلی باید آشنا بمونن. آشنایی اعتماد میسازه؛ سردرگمی نابودش میکنه.

مغز ما عاشق الگو و نظم است.
فضای خالی درست، همترازی صحیح، consistency یعنی رابط کاربری قابلپیشبینی.
کاربر نمیگه «اصل Proximity رعایت نشده» — میگه:
این اپ شلخته است.
گروهبندی خوب = حس شهودی و روشن.
کاربرها فکر میکنن منطقی هستن، ولی نیستن.
ما احساس تجربه رو به خاطر میسپاریم، نه جزئیات عملکرد رو.
برای همین دولینگو موفقه: حس خوب، فیدبک مثبت، میکرواینترکشنهای بامزه داره.
در طراحی احساس بساز:
میکرواینترکشنها برای موفقیتهای کوچیک
کپی دوستانه
لحظههای کوچکِ خوشحالی
منطق کاربر رو میاره؛ احساس نگهش میداره.

کاربر دو چیز رو به یاد میاره: قلهی تجربه و پایانش.
اگر تجربه خوبه اماصفحه موفقیت خشک و بیروح باشه، همون در ذهن میمونه.
به پایان اهمیت بده:
پیام تأیید خوب
حس موفقیت (یه ذره شیرینی هم بد نیست)
تشکر واقعی
پایان خوب = خاطره خوب.
ابهام باعث اضطراب میشه.
کاربر نباید حدس بزنه بعد از کلیک «ذخیره» چی میشه.
زبان شفاف اعتماد میسازه:
«Save draft»
«حذف دائمی؟»
شفافیت = مهربانی.

دانستن اصول روانشناسی یک چیز است؛ ساختن هر کامپوننت از صفر چیز دیگر.
ابزارهایی مثل MadeinFigma کمک میکنن به جای طراحی دوباره چرخ،
روی تجربه کاربر تمرکز کنی.
طراحی عالی یعنی انتخاب درست چرخها — نه ساخت همیشگیشون.
UIهایی که مغز کاربر دوست داره:
اصطکاک کم
انتخابهای محدود
دکمههای بزرگ و در دسترس
سلسله مراتب واضح
الگوهای آشنا
گروهبندی منطقی
طراحی احساسی
پایان قوی
متن شفاف
استفاده از ابزارهای درست
طراحی یعنی روانشناسی در قالب پیکسل.
وقتی برای طرز فکر واقعی انسانها طراحی میکنی، محصولت طبیعی، قابل اعتماد و مهربان حس میشه.
این تفاوت UI خوب و UX عالیه.
منبع : لینک مقاله ()