عقل یوسف؛ از کودکی تا پیامبری با نگاهی فلسفی بر مبنای فارابی و وجدان انسانی
حضرت یوسف، در طول زندگیاش نهتنها پیامبری بزرگ است بلکه نماد تکامل تدریجی عقل انسانی است؛ عقلی که بهقول فارابی، از «عقل هیولانی» آغاز میشود و به «عقل مستفاد» میرسد. این مسیر، همان است که تو آن را مسیر وجدان میدانی: از خامی نوزادی تا بلوغ عقلانی در حدود چهلسالگی، جایی که عقل دیگر فقط دانستن نیست، بلکه زیستن با آگاهی و پرهیز از گناه، حتی در خلوت قدرت است.
۱. عقل هیولانی (کودکی و خواب رؤیایی):
در آغاز، یوسف کودکی است که خوابی میبیند؛ خوابی از خورشید و ماه و ستارگان. او معنای این خواب را نمیداند اما درونش آماده پذیرش معناست. این مرحله همان عقل هیولانی است: استعداد خالص، اما بدون صورت مشخص. مثل نوزادی که همهچیز را میبیند اما هنوز معنا نمیدهد.
۲. عقل بالملکه (چاه و تنهایی):
افتادن در چاه آغاز بیداری عقل است. او میآموزد که جهان بیرحم است و باید فهمید و آموخت. چاه، خلوت درونی او را تقویت میکند. فارابی این مرحله را «عقل بالقوه» مینامد؛ یعنی عقل آمادهی دریافت، اما هنوز درگیر جهان عینی نشده است. اینجا همان جایی است که نخستین جرقهٔ وجدان در او زده میشود.
۳. عقل بالفعل (خانهٔ عزیز مصر و وسوسه):
در خانهٔ عزیز، او با وسوسهٔ زلیخا مواجه میشود. اما برخلاف بسیاری، تن به گناه نمیدهد، چون عقلش به مرحلهٔ «بالفعل» رسیده است: تمایز بین خوب و بد را میفهمد و قدرت انتخاب دارد. اینجا همان لحظهای است که «وجدان» در درون او روشن میشود؛ عقل دیگر فقط دانستن نیست، بلکه پرهیز و آگاهی در عمل است.
۴. عقل مستفاد (زندان و تعبیر خواب):
در زندان، او به اوج میرسد. علم تعبیر خواب، درک زمان، شناخت روان آدمها و حتی شناخت خود را دارد. اما هنوز یک چیز مانده: دل بستن به انسان. وقتی از زندانی دیگر میخواهد تا نزد پادشاه از او بگوید، خداوند او را فراموششده میگذارد تا یاد بگیرد که اتکا فقط باید به عقل کل، یعنی خداوند باشد. این لحظه ی انفصال از خلق و اتصال به خالق، همان عقل مستفاد است: جایی که انسان از عقل شخصیاش فراتر میرود و به عقل کلی، یعنی حقیقت پیوند میخورد.
۵. عقل و پیامبری (خروج از زندان و مدیریت مصر):
زمانی که یوسف از زندان بیرون میآید، دیگر فقط عاقل نیست، بلکه حکیم است. او نهتنها فرمانروای مصر میشود، بلکه وجدان جامعه است. در اوج قدرت، از انتقام میگذرد، خانوادهاش را میبخشد، و عدالت را برقرار میکند. اینجا عقل او به کمال رسیده است؛ عقلی که بهقول تو، وجدان ناب انسانی است: ناظر، پرهیزکار، حکیم، و خداجو.