گاهی تلویزیون را روشن میکنی و احساس میکنی وارد دنیایی شدهای که در آن فقط پول، خیانت و دروغ معنا دارند.
فرقی نمیکند اسم سریال چه باشد — «شغال»، «از یاد رفته» یا دهها نام دیگر — همه در یک چیز مشترکند:
تکرار، هیجان مصنوعی و نبود معنا.
اما سؤال مهمتر این است:
چرا ما باید چنین سریالهایی داشته باشیم؟
پاسخ شاید تلخ باشد.
ما ایرانیها در زندگی روزمرهمان، مدام سرزنش، نکوحش و خستگی را تجربه میکنیم.
فشارهای اقتصادی، قضاوتهای اجتماعی، و نبود امید، ذهن و روان مردم را خسته کرده است.
در چنین فضایی، ذهن جمعی دیگر دنبال تفکر نیست، بلکه دنبال تسکین موقت است.
پس طبیعی است که ساختهایی ضعیف و سطحی رواج پیدا کنند؛
سریالهایی که نه برای اندیشه، بلکه برای فرار ساخته میشوند.
در این آثار، خیانت جذاب است چون «قدرت» دارد،که منظور قدرت جذب است زیرا انسان ها با این شرایط جذب سریال بدون محتوا می شوند.
پول مهم است چون «امنیت» را وعده میدهد،
و عشق دروغین جذاب است چون جای خالیِ احساس واقعی را پر میکند.
مشکل فقط در فیلمنامهنویس یا کارگردان نیست،
بلکه در جامعهای است که از درون زخمی است و نیاز به تخلیه دارد.
ما در هنر و تلویزیونمان آن چیزی را بازتاب میدهیم که از درون خودمان پنهان کردهایم.
به قول نیچه:
> «وقتی معنا از زندگی حذف میشود، سرگرمی جای خدا را میگیرد.»
شاید وقت آن رسیده که بهجای تولید سریالهایی پر از دروغ و تکرار،
به بازسازی روح جمعی فکر کنیم —
روحی که نیاز دارد دوباره زیبایی، معنا و امید را به یاد بیاورد.