A man is but the product of his thoughts what he thinks, he becomes
Mahatma Gandhi
انسان چیزی نیست جز محصول افکارش. آنچه او فکر میکند، همان میشود
ماهاتما گاندی
در این نوشتار میخواهم تجربه ۱۸ ماههی خودم از گرفتاری تا خلاصی از یک کمر درد مزمن شدید رو براتون تعریف کنم.
سفری درونی با تجربیاتی شگفت انگیز که نقطه عطفی در زندگی من بود. در این نوشتار به منابع مختلفی چون کتاب، پادکست و اپلیکیشن اشاره می کنم که سعی میکنم لینک اونها رو هم به اشتراک بگذارم.
داستان از یک روز زمستانی شروع شد، من در هفتهی پایانی یک دوره سنگین درسی بودم و باید برای اخذ مدرک پایانی، پروژه سنگینی رو به پایان می رسوندم. با وجود تمام سختی ها و فشار های مهاجرت، ولی همه چیز خوب بود، من سرشار از انرژی بودم و آماده بودم پس از پایان دوره، مسیر جدید زندگیم رو شروع کنم.
اون روز بر اثر یک بی احتیاطی در ورزش، یک آسیب بسیار شدید به کمرم وارد شد و یک درد حاد(Acute Pain) در من بروز کرد، طوری که آمبولانس در محل اومد و منو به بیمارستان ارجاع داد.
Acute pain happens suddenly, starts out sharp or intense, and serves as a warning sign of disease or threat to the body. It is caused by injury, surgery, illness, trauma, or painful medical procedures and generally lasts from a few minutes to less than six months.
از درد حاد با عناوین دیگری از قبیل درد تند، درد تیز، درد گزشی و درد الکتریک نیز یاد می شود. درد حاد، طی حدود یک دهم ثانیه پس از محرک درد، حس می شود. این نوع از درد، به هنگام فرورفتن سوزن در پوست، بریدن پوست با چاقو یا سوختن حاد پوست حس می شود. چنین دردی به هنگام اعمال شوک الکتریک نیز حس می گردد. درد حاد در غالب بافت های عمقی بدن احساس نمیشود. این نوع از درد معمولاً خود محدود شونده بوده و با بهبود آسیب بافتی، فروکش می نماید.
در بیمارستان یک عکس ایکس رِی گرفته شد و دکتر گفت برای اطمینان باید MRI هم گرفته بشه. من در اوج درد بودم، راه رفتن برام خیلی سخت بود، هنوز زبان آلمانیم اونقدر خوب نبود که بتونم خودم با دکتر ها صحبت کنم و مجبور بودم برای این امور از دوستانم کمک بگیرم. یک حس عجز کامل، دور از وطن و وابسته به کمک دیگران. این برای منِ کمال گرا مساوی بود با مرگ تدریجی.
با هزار مصیبت تونستم برای دو هفته بعد وقت MRI بگیرم. بعد از MRI دکتر گفت هیچ آسیب جدّی ای دیده نمیشه و با استراحت همه چیز خوب میشه. برای من که توی این دو هفته خودم رو تا آخر عمر ناتوان و فلج میدیدم، این حرف آبی روی آتش بود. شروع به ادامهی زندگی کردم. با دردی وحشتناک همه کاری میکردم. هر روز سه عدد مسکن میخوردم و به زندگی ادامه میدادم. همه چیز برام دیگه طعم درد داشت. همه چیز … حتی امور ساده رو هم نمی تونستم مدیریت کنم. از دوره عملا جا مونده بودم و میدیدم که هم دوره ای هام چطور در حال پیشرفتند و من مجبور بودم روز تا شب از روی تخت به روی کاناپه و برعکس نقل مکان کنم. تقربیا سه ماه از واقعه گذشته بود و من همچنان درگیر دردی شدید در کمرم بودم. همه چیز رو امتحان کرده بودم ولی تاثیری نداشت. کمکم ابر سیاه افسردگی رو بالای سر خودم حس میکردم. تصمیم گرفتم برگردم ایران و اونجا دوباره آسیبم رو بررسی کنم.
هیچ وقت یادم نمیره که در طول پرواز، حتی یک دقیقه هم نمی تونستم به صندلی تکیه بدم. دو قرص استامینوفن کدیین خورده بودم و فقط میتونستم کج دراز بکشم و فریاد ناشی از درد خودمو با گاز گرفتن آستینم خفه کنم. مطمئن بودم اتفاقی اساسی برای بدنم افتاده.
در ایران روند پزشکی رو دوباره شروع کردم و مشخص شد در واقع دو تا از مهره های من شکسته بودند و من به دلیل تشخیص اشتباه پزشکان آلمان، بدون توجه به این شکستگی، فعالیت های روزانه رو انجام میدادم. البته طبق نظر پزشکان، این شکستگی ها بهبود پیدا کرده بودند و دیگه امری حاد محسوب نمی شدند. پنج پزشک متخصص منو ویزیت کردند و هرکدوم نظر متفاوتی داشتند، از تزریق سیمان در ستون فقرات گرفته تا عمل جراحی. اما من تصمیم به تزریق استرویید گرفتم. سه شات تزریق در کمر و باز کردن گره های عضلانی، درد های لذت بخشی بودند که فقط به امید رهایی از درد مزمن برای من قابل تحمل بودند.
اولین سفر من به ایران بعد از مهاجرت تبدیل به شب های نا امیدی و روز های بی بهرگی شده بود. منی که پیش از این بسیار فعال بودم و یک ساعت بیکاری برام عذاب بود، تبدیل به موجودی بی استفاده و انگل خانواده شده بودم. سر خوردگی محض. بعد از دو ماه و احساس ساختگی بهبودی، تصمیم گرفتم به آلمان بر گردم. سوغات من از ایران، مشتی قرص و عکس رادیولوژی بود که شب و روز راجع بهشون مقاله و پیپر علمی میخوندم.
تقریبا تبدیل به فوق تخصص ستون فقرات شده بودم و برام اثبات شده بود که درد من از درد حاد، تبدیل به درد مزمن(Chronic) شده بود.
Chronic pain is classified as pain that lasts longer than three months. In medicine, the distinction between acute and chronic pain is sometimes determined by the amount of time since onset. Two commonly used markers are pain that continues at three months and six months since onset, but some theorists and researchers have placed the transition from acute to chronic pain at twelve months. Others apply the term acute to pain that lasts less than 30 days, chronic to pain of more than six months duration, and subacute to pain that lasts from one to six months. A popular alternative definition of chronic pain, involving no fixed duration, is "pain that extends beyond the expected period of healing"
درد مزمن چیست؟! درد مزمن به دردی گفته میشود که حداقل ۱۲ هفته طول بکشد. درد ممکن است تیز یا مبهم باشد و باعث احساس سوزش یا درد در نواحی آسیب دیده شود. ممکن است ثابت یا متناوب باشد، بدون هیچ دلیل آشکاری میآید و میرود. درد مزمن تقریباً در هر قسمتی از بدن شما ممکن است رخ دهد. درد میتواند در نواحی مختلف آسیب دیده متفاوت باشد. برخی از رایجترین انواع درد مزمن عبارتند از:
سردرد
درد پس از جراحی
درد پس از ضربه
درد پایین کمر
درد سرطان
درد آرتریت
درد نوروژنیک یا درد های مزمن عصبی (درد ناشی از آسیب عصبی)
درد روانی (دردی که ناشی از بیماری، آسیب یا آسیب عصبی نیست)
سعی می کردم با درد بسازم ولی از توانم خارج بود. یوگا شروع کردم، شنا میکردم، طب سوزنی انجام دادم و روزی یک مشت قرص رنگارنگ میخوردم. ولی نتیجه … هیچ … من با درد اُخت شده بودم و مغزم درد رو جزوی از فعالیت های ناخودآگاه پذیرفته بود. نزدیک به پنج ماه با این روند ادامه دادم ولی فقط به در بسته میخوردم. وقت برای فیزیوتراپی در شهرمون گیر نمی اومد و پزشک ها هم برای دو ماه آینده وقت میدادند. چاره؟ مشخص بود، بازگشت دوباره به آغوش میهن و مادر برای کسب محبت و همدردی.
مجدد به ایران بازگشتم.طی یکسال اخیر، این بار دوم بود. این بار دیگه درد کمر یک معضل حاشیه ای بود، درد های دیگه خودشون رو نشون می دادند. درد معده شدید که حتی نمی تونستم آب بخورم. زانو درد عجیب که مجبور بودم با عصا راه برم و در نهایت گل سر سبد داستان، حملات عصبی یا پنیک اتک.
صبح ها آنچنان درگیر اضطراب میشدم که رعشه ای عجیب می گرفتم. نفسم به شماره می افتاد و در یک سیاهچاله با تکینگی غم و اندوه کشیده میشدم. همیشه لیوان آب و قرص کنار تختم بود تا در حمله سریعا بخورم و به خواب فرو برم. جلسات فیزیوتراپی رو آغاز کردم و حدود بیست جلسه فیزیوتراپی در کنار جلسات مشاوره و مدتیشن، سرگرمی اون روزهای من بود.
از طرف دیگه، همه اینها مصادف شده بود با انقلاب مهسا. دوستانم یا کف خیابون بودند یا تو زندان و من بی استفاده، گوشه اتاق افتاده بودم. هر روز خبر بدی می اومد و هر شب کابوس جدیدی برای من رقم میخورد.
همسرم تنها اون گوشه دنیا نگران من بود و من نمی تونستم هیچ امیدی بهش برای بهبودی بدم.عملا خودم رو باخته بودم و حتی ازش خواستم منو ترک کنه تا زندگیش تحت تاثیر ناتوانی من قرار نگیره.
در حال حاضر الویت، درمان ذهن و روحم بود تا از بند افسردگی و اضطراب رها بشم. همه اینها داشت برای کسی اتفاق می افتاد که در زندگی هیچ نسبتی با استرس نداشت و هیچ وقت انسان های مضطرب رو درک نمی کرد. همیشه معتقد بودم هیچ چیز توی این دنیا ارزش استرس کشیدن نداره، ولی الان دقیقا خودم در بطن طوفان استرس و افسردگی قرار داشتم.
شروع به جلسات مشاوره و مراجعه و روان پزشک کردم. قرص های جدید با عوارض عجیب و غریب… از تیک فیزیکی گرفته تا خشکی دهان که برای گفتن هر جمله باید آب می نوشیدم.
شاید اولین علامت بهبودی وقتی بود که پیش روان پزشک رفتم و بهم راجع به دردهای روان تَنی یا سوماتیک توضیح داد. دقیق برام شرح داد که در بدنم داره چه اتفاقی می افته و باید بپذیرم که مسول این شرایط مغز بی نوای منه. وقتی از جلسه اومدم بیرون قشنگ حس میکردم فانوسی در ذهنم روشن شده و کور سوی بهبودی از دور نمایان شد. مغزم، رو دست خورده بود و من به فرایند آگاه شده بودم و همین آگاهی نصفی از مسیر درمان بود.
با مصرف قرص شرایط یکم بهتر شد. به روانم مسلط تر شدم و شروع به پذیرش درد کردم. فهمیدم بهجای جنگ با درد باید باهاش دوست باشم. تصمیم گرفتم به آلمان برگردم. ولی چطوری در اوج انقلاب، میهنم رو رها کنم؟! ولی فهمیدم یک انسان منفعل به درد جنگیدن برای آزادی نمی خوره. جنگ باید از درونم آغاز بشه.
برگشتم به آلمان … تقریبا یک سال از حادثه می گذشت و الان من نه تنها با کمردرد زندگی می کردم، بلکه انواع و اقسام مشکلات فیزیکی و روحی هم ادویه این غذای مرگ آسا شده بودند.
اما… روز موعود فرا رسید … در حالی که مشغول گوش دادن به یک پادکست روان شناسی بودم با اپلیکیشنی آشنا شدم به نام Curable
برنامه ای که طراحی شده بود برای درمان دردهای جسمی مزمن، اما با رویکردی جدید… رویکردی روان تَنی. ابتدا فکر کردم مثل خیلی از برنامه های دیگه فقط کاسبی هست و پشتوانه علمی نداره. ولی با بررسی بیشتر دیدم نه، اتفاقا این برنامه کاملا با پشتوانه علمی و به روز ترین متد ها طراحی شده.
حرف اصلی چیه؟ اینکه بالای نود درصد از درد های مزمن، منشا روانشناختی دارند. با رد کردن احتمالات آسیب فیزیکی، میشه این احتمال رو داد که شخص دچار درد روان تنی شده. پدیده ای که در ساحت علم پزشکی به نام دردهای نورو پلاستی شناخته می شه که ارتباط اون با درد های مزمن، اولین بار در سال ۲۰۱۷ با نظریه سندروم TMS توسط دکتر جان سارنو مطرح شد.
Tension myositis syndrome (TMS), also known as tension myoneural syndrome or mindbody syndrome, is a name given by John E. Sarno to a condition of psychogenic musculoskeletal and nerve symptoms, most notably back pain. Sarno described TMS in four books, and stated that the condition may be involved in other pain disorders as well.The treatment protocol for TMS includes education, writing about emotional issues, resumption of a normal lifestyle and, for some patients, support meetings and/or psychotherapy.
شانگان میوزی تنش (به انگلیسی: Tension myositis syndrome)، که همچنین به عنوان سندرم میوزی-عصبی تنش یا سندرم ذهنی-بدنی شناخته میشود، نامی است که جان ای. سارنو به بیماری روانزای علائم اسکلتی- عضلانی و عصبی، به ویژه کمردرد دادهاست. سارنو نشانگان میوزی تنش را در چهار کتاب توصیف کرد و اظهار داشت که این بیماری ممکن است در دیگر اختلالهای درد نیز دخیل باشد. پروتکل درمانی نشانگان میوزی تنش شامل آموزش، نوشتن دربارهٔ مسائل عاطفی، از سرگیری سبک زندگی عادی و برای برخی بیماران، جلسات حمایتی و/یا رواندرمانی است.
پشتوانه دکتر سورنو تجربیات و مشاهدات سی ساله برای درمان درد های مزمن بود که در کتاب "درمان کمردرد مزمن" به شرح اون پرداخته بود.
ولی جوامع پزشکی بدون روشمندی علمی آماده پذیرش این موضوع نبودند. در طی سالهای بعد با پیشرفت نوروساینس و عکس برداری های پیشرفته از مغز، روز به روز مستندات بیشتری برای تایید این نظریه به دست اومد.
شروع به خواندن کتاب کردم. منی که هیچ چیز غیرعلمی رو نمی پذیرفتم، تصمیم گرفتم این نظریه رو تا جای ممکن موشکافی کنم و ببینم چقدر می تونه از روشمندی علمی پیروی کنه.متوجه شدم که ریشه ی همه این دردها، Neuroplasticity یا انعطاف پذیری عصبی بود. همه چیز از اینجا شروع میشد.
Neuroplasticity, also known as neural plasticity, or brain plasticity, is the ability of neural networks in the brain to change through growth and reorganization. It is when the brain is rewired to function in some way that differs from how it previously functioned. These changes range from individual neuron pathways making new connections, to systematic adjustments like cortical remapping. Examples of neuroplasticity include circuit and network changes that result from learning a new ability, environmental influences, practice, and psychological stress.
Neuroplasticity was once thought by neuroscientists to manifest only during childhood,but research in the latter half of the 20th century showed that many aspects of the brain can be altered (or are "plastic") even through adulthood. However, the developing brain exhibits a higher degree of plasticity than the adult brain. Activity-dependent plasticity can have significant implications for healthy development, learning, memory, and recovery from brain damage.
انعطافپذیری عصبی (به انگلیسی: Neuroplasticity) یا به عبارت دیگر انعطافپذیری مغزی (به انگلیسی: Brain plasticity) واژهای است که به هردوی انعطافپذیری سیناپسی و غیرسیناپسی اطلاق میشود و مربوط به تغییرات در مسیرهای عصبی و سیناپسها است که در اثر تغییرات در رفتار، فرایندهای محیطی و عصبی به وجود میآید. مانند آنچه در آسیب جسمی ایجاد میشود.
دانشمندان علوم مغز و اعصاب زمانی تصور میکردند که انعطافپذیری عصبی فقط در دوران کودکی بروز میکند، اما تحقیقات در نیمه دوم قرن بیستم نشان داد که بسیاری از جنبههای مغز حتی تا بزرگسالی نیز قابل تغییر هستند (یا «منعطف» هستند). با این حال، مغز در حال رشد درجه بالاتری از انعطافپذیری نسبت به مغز بزرگسالان را نشان میدهد. انعطافپذیری وابسته به فعالیت میتواند پیامدهای قابل توجهی در رشد سالم، یادگیری، حافظه و بهبودی از آسیب مغزی داشته باشد.
شروع به مطالعه تجریبات و نظرات کاربران برنامه کردم و دیدم برای بسیاری، با پیمودن مسیر طراحی شده، چیزی شبیه معجزه اتفاق افتاده.من که همه چیز رو تا الان امتحان کرده بودم، هیچ دلیلی نمی دیدم تا این برنامه رو امتحان نکنم. با خرید این برنامه سفر درونی من شروع شد...
کیوربل با طراحی یک مسیر چهار قسمتی شامل افزایش آگاهی علمی، مدیتیشن، تمرینات ذهنی و ژور نالینگ، شخص رو به سمت بهبودی و خلاصی از شر درد مزمن هدایت میکنه.
انواع دردهای مزمن شامل میگرن، کمردرد، گردن درد، فیبرومالیژیا و … اگر شواهدی بر آسیب فیزیکی نداشته باشند، مظنون به درد نوروپلاستی اند. درد هایی که برای درمان باید از درمان روان و ناخودآگاه بیمار شروع کرد.
وقتی کم کم با این کانسپت آشنا شدم، یاد اتفاقی که در سفر دومم به ایران برای پدرم افتاده بود افتادم.
پدرم ناگهان احساس درد شدیدی در کمرش کرد و با یک هفته استراحت خیلی بهتر شد. ولی برای اطمینان به دکتر مراجعه کرد و پس از عکس برداری متوجه شدیم دو تا از دیسک های کمر پدرم به طور کامل پاره شده اند و مایع دیسک درون کانال نخاع منتشر شده و به اعصاب فشار میاورده. تقریبا با دو هفته استراحت، پدرم به زندگی عادی برگشت و دردی احساس نمی کرد. این اتفاق برای من خیلی عجیب بود. مقایسه شرایط پدرم با 65 سال سن و آسیب واضح جسمی حاد با شرایط منِ 34 ساله که هیچ علامت آسیب جسمی نداشتم عجیب بود. پدرم دردی دو هفته ای رو تجربه کرد و با مصرف یک قرص بهبود پیدا کرد ولی من نزدیک یک سال بود که درد رو تجربه می کردم و روزی پنج نوع قرص مصرف میکردم. یک جای کار می لنگید و با منطق جور در نمیومد.
با ادامه ی مسیر طراحی شده توسط کیوربل متوجه شدم کلید همچنان در درمان روان نهفته است.نوع نگرش به زندگی، ایده آل گرایی، ترس از آینده، منفی نگری، استرس و عدم فعالیت فیزیکی، مجموعه عواملی اند که میتونند فرد رو به سمت یک درد جسمی دائمی سوق بدهند.
درمانِ روان، مسیری طولانی و آهسته است. باید پله پله اون رو پیمود و در های امید رو یکی یکی باز کرد و به جلو رفت. 5 پله به جلو می روی و 2 پله به عقب باز میگردی. تقریبا 2 هفته از انجام تمرینات برنامه میگذشت ولی من تغییری حس نمی کردم. میدونستم باید صبر داشته باشم و به مسیر اعتماد کنم. در این مسیر با منابع دیگری هم مواجه شدم که سعی کردم با استفاده از اونها مسیر رو برای خودم آسان تر و لذت بخش تر کنم. در خلال این نوشتار، به تناسب، سعی میکنم به این منابع هم بپردازم.
ولی من همچنان مملو از ترس بودم. ترس از آینده، ترس از مشکلات مالی, ترس از پیدا نکردن شغل و ترس از درد.ترس چیزیست که درد ازون تغذیه می کنه و مسلما با از بین رفتن این خوراک، درد هم قادر به بازپروری خودش نخواهد بود. ترس، منفی ترین انرژی ای هست که روان آدمی می تونه تجربه کنه. همه ی امور رو در دست میگیره و به هر سمتی که بخواد می بره. خیلی از این ترس ها خودآگاه نیستند و هرچقدر هم که بُروز بیرونی نداشته باشند، از داخل افسار زندگی رو به دست می گیرند و روح و روان و جسم آدمی رو مثل یک ذره کاه در نسیم ملایم زندگی به این سو و آن سو میکشند. جایی که تونستم با ریشه های اصلی این ترس ها مواجه بشم و بتونم از بیرون بهشون نگاه کنم، پادکست رواق بود.
شاید در ابتدا با گوش دادن این پادکست دچار ترس و اظطراب بشید ولی به مرور با آگاه شدن راجع به مبانی ترس ها و شیوه های دفاعی انسان در مقابل این ترس ها، افسار را به دست می گیرید و به سمت زندگی اصیل حرکت می کنید. آگاهی، اولین پله از مسیر حرکت به سمت زندگی اصیل و رهایی از ترس های ناخودآگاهه و شنیدن رواق شما رو در این مسیر راهنمایی می کنه.
تقریبا 3 هفته از شروع مسیر من برای رشد روحی و در نتیجه اون، رهایی از درد میگذشت. کم کم چیز هایی داشت نمایان میشد. زندگی از سیاهی مطلق، خاکستری شده بود. گاهی با دیدن یک درخت شکوفه زده و یا دیدن بره بُزی که به دنبال شیر خوردن از پستان مادرش بود، به صفحه خاکستری زندگی رنگ پاشیده میشد. فهمیده بودم که دیگه نباید از درد بترسم. ترس یک حلقه نامتناهی بود که باعث اضطراب و اضطراب باعث روان نَژَندی و در نتیجه واکنش طبیعی بدن، یعنی درد بود. چرخه ای بی پایان که شما رو به اعماق سیاه منفی نگری پیش می بره.
برای مبارزه با ترس از درد شروع به کار هایی که کردم که از انجامشون ترس داشتم. پس از سالها به زمین بسکتبال برگشتم و با درد شروع به تمرین کردم. با یک کوله و دوچرخه به سفر کمپینگ رفتم و پس از دو سال مجدد به یکی از لذت بخش ترین کار های زندگی ام پرداختم. من عاشق آتشم، میتونید منو تو یه جنگل با یک تبر رها کنید و سه روز بعد پیش من بازگردید و همچنان از آتش فروزان لذت ببرید. ولی همه ی اینها نیاز به قوای جسمانی داشت که فکر میکردم دیگه از پسشون بر نمیام. ولی شد. همشون رو انجام دادم، همراه با درد. ولی هیچ وقت دردم افزایش پیدا نکرد. با یک خواب شبانه، تمام درد های فعالیت قبلی از بین می رفت و مجدد درد مزمن همیشگی جاشو پیدا میکرد. اینها برای من نشانه بود. مغزم کم کم داشت متوجه می شد ترس های ناخودآگاهی که منو از انجام یکسری فعالیت ها باز می داشتند، دروغی بیش نبودند. وقتی از سفر سه روزه بازگشتم دردی وحشتناک داشتم و تمام امیدم این بود که صبح روز بعد درد حاد به همون حالت درد مزمن باز گشته باشه.
ولی در کمال تعجب، صبح روز بعد، حتی دیگه اثری از درد کهنه و قدیمی هم نبود. باور نمی کردم. شروع به فعالیت کردم. یاد گرفته بودم دیگه ازش نترسم. درد می آمد و می رفت، ولی دیگه مثل قدیم نمی تونست منو تحت تاثیر خودش قرار بده. اگر درد رو 10 واحد در نظر بگیریم، الان درد من 4 واحد بود و این برای من یک پیروزی بود. یوگا، دوچرخه سواری و بسکتبال کنار فعالیت های توی خونه، اموری بودند که هر روز انجام می دادم تا به مغزم بفهمونم رییس کیه.
تقریبا یک ماه از مسیر کیوربل می گذشت، من بهبود رو حس کرده بودم و می خواستم ادامه بدم. توی برنامه با پادکستی آشنا شدم که واقعا به من روحیه میداد و نوعی ضمانت برای مسیر پیش روم مهیا میکرد.
در این پادکست آلان با متخصصین راجع به این نوع درد ها صحبت می کنه و با افرادی که توانسته اند از شر درد های مزمنشون با رویکردی روان شناختی رهایی پیدا کنند به بحث می نشینه. این پادکست برای من سرشار از اطلاعات مفید بود. به من یاد داد چگونه به مسیر پیش رو اعتماد داشته باشم. یاد داد چگونه مطمئن باشم که درد مزمن من ناشی از اختلال فیزیکی نیست و یک روند بازگشت پذیر داره. یاد داد که چگونه با استفاده از Somatic Tracking بتونم از دریچه ی امنیت به درد خودم نگاه کنم و ترس رو بذارم کنار.
Somatic tracking is one of the key techniques to pain recovery. It includes mindfulness and safety reappraisal, and is used to help people attend to painful sensations through a lens of safety, and thereby deactivate the pain signal.
نکته بسیار جالب راجع به گوردون، طبع بسیار شوخ طبع اونه. گاهی اونقدر موضوعات رو شیرین و طنازانه بیان میکنه که انسان به شعف میاد. وقتی متوجه بشید که گوردون خودش مدت ها از دردهای مزمن عجیب و غریب (مثلا درد مزمن زبان) رنج می برده و تونسته با درمان روان شناختی تمام این درد ها رو از بین ببره، بیشتر با او و کتابش همزاد پنداری می کنید و حس میکنید بالاخره کسی پیدا شد تا حرف دل شما رو بفهمه.
برای من شنیدن تجربیات بهبود یافتگان از درد و رنج مزمن بسیار روحیه بخش بود. می فهمیدم که من تنها نیستم و بسیاری انسان دیگه روی زمین این شرایط رو تجربه کردند. بسیاری تونستند ازین دام نجات پیدا کنند و بسیاری همچنان در حال تقلا زدن هستند.
بدن انسان برای خود ترمیمی و خود بهبودی تکامل پیدا کرده. بدن انسان حداکثر 6 ماه نیاز داره تا شدید ترین آسیب های فیزیکی رو ترمیم کنه و اگر دردی در بدن بدون علل جسمی وجود داشته باشد، بدون شک عاملی روانی داره. این موضوع بسیار موضوع حساس و مهمیه. خیلی ها اینرو با درد های خیالی اشتباه میگیرند.
Phantom pain is a perception that an individual experiences relating to a limb or an organ that is not physically part of the body, either because it was removed or was never there in the first place. However, phantom limb sensations can also occur following nerve avulsion or spinal cord injury.
درد خیالی یا درد فانتوم (به انگلیسی: Phantom Pain) احساسی است یک شخص در رابطه با اندام یا عضوی که بهطور فیزیکی جزئی از بدن نیست، تجربه میکند. از دست دادن اندام میتواند یا نتیجهٔ قطعشدن عضو یا نقص خدادادی اندام باشد. با این وجود، احساس اندام خیالی میتواند به دنبال جدا شدگی عصبی یا آسیب نخاعی نیز رخ دهد.
درد های مزمن، درد های خیالی نیستند، واقعا در بدن وجود دارند و مغز دایما در حال ارسال پیام درد است. به کسی که درد مزمن داره نباید گفت درد های تو ذهنیه، این اشتباهه. این فرد رو سرخورده میکنه و پیش خودش فکر میکنه شخص مقابل هیچ درکی از رنجی که میکشه نداره. دردهای مزمن، درد هایی واقعی هستند با مختصاتی متفاوت از درد های حاد. ولی هستند، با فرد زندگی می کنند، شدت و ضعف دارند و مسلما پایان و آغاز.
بسیاری ازین دردها، در شرایط حاد روحی و عاطفی شکل می گیرند و فرد رو با ناخودآگاهش درگیر میکنند. دردهای مزمن زندگی افراد رو مختل میکنند و بسیاری رو به اعماق افسردگی و حتی افکار خود کشی پیش میبرند.
علم پزشکی کلاسیک، برای درد فقط به دنبال عوامل جسمانیست، بدون توجه به اینکه مغز، کنترل بدن رو در اختیار داره و تا زمانی که اون بخواد میتونه همه ی امور رو کنترل کنه. هر روز شواهد بیشتری راجع به اهمیت دردهای روان تَنی به دست میاد و آگاهی بخشی راجع به این موضوع می تونه کمک بزرگی به بسیاری از انسان ها بکنه.
این پادکست با محوریت مشکلات جسمی با منشا مشکلات روانی، به مصاحبه با افرادی می پردازه که با آگاهی و درمان روان شناختی تونستند از درد های جسمانی خلاص بشند. مثلا دونده حرفه ای که ده کیلومتر را به راحتی می دویده، ولی روزی ناگهان در زانوی خود دردی شدید احساس می کنه و فقط یک ماه زمان لازم بوده که دیگه حتی نتونه از تخت بیاد پایین. حتی نتونه به تنهایی دستشویی بره و راه رفتن بدون درد از اتاق تا آشپزخانه برایش آرزویی دست نیافتنی بوده. نزدیک 5 سال با این درد زندگی کرده و در نهایت با درمان روح و روانش طی دو ماه تونسته به طور 100 درصدی از درد رهایی پیدا کنه. یا مادری که 9 سال درگیر میگرن شدید بوده، طوری که از فشار سر درد گاهی حتی تکلم هم برایش سخت بوده، ولی امروز دیگه کاملا بدون درد (Pain Free) است .در این پادکست به اهمیت ذهن و تاثیر اون بر اختلالات جسمی آشنا میشیم و میفهمیم همه چیز از ذهن ما شروع میشه.
امروز 18 ماه از شروع درد من میگذره. همچنین تقریبا 3 ماه از شروع خود روان درمانیم میگذره و 6 هفته نیز از شروع مسیر برنامه کیوربل. امروز من بدون درد نیستم ولی دیگه هیچ ترسی ازش ندارم. میتونم بگم 90 درصد دردهایم ناپدید شدند. شاید خنده دار باشه ولی کمی احساس افسردگی از نبود درد میکنم. چیزی که 1.5 سال همراهم بوده و تمام زندگی من رو تحت تاثیر خودش قرار داده بوده، امروز ناپدید شده. مثل مادری که 9 ماه فرزندشو در رحم رشد میده و پس از زایمان حس میکنه قسمتی از وجودش گم شده. امروز همچنان بیکارم ولی میدونم در مسیر درستم و از آینده نمی ترسم. سعی میکنم در لحظه زندگی کنم و اگر مشکلی در زندگی هست فقط از بیرون بهش نگاه کنم و بعد از مدتی کوتاه بذارمش تو بایگانی ذهنم.
امروز یاد گرفتم نمیشه جلوی حمله افکار منفی رو گرفت. افکار میاند و میرند. مهم میزان توجه ما به اونهاست. باید نظاره گر باشیم و به جای توجه از دکمه Shift + Delete ذهن استفاده کنیم.
امروز یاد گرفتم سلامت روان ، اگر الویتی بالاتر از سلامت جسم نداشته باشه، همتراز با اونه.
یاد گرفتم زیست اصیل مارو در رهایی از ترس ها و نگرانی هامون کمک میکنه. هر انسانی یکبار طعم زندگی رو میچشه. چه بهتر که اون رو در اصیل ترین حالت ممکن به پایان ببره.
در پایان ذکر چند نکته واقعا ضروریه:
1- اگر از دردهای مزمن رنج می برید و حس کردید شاید روان درمانی انتخاب پیش روی شما باشه، پیش از هر اقدامی حتما از نبود فاکتور های اختلال جسمی مطمین بشید. با حذف این احتمالات پای به این مسیر بذارید و مطمین باشید بهبودی کامل در انتظار شماست.
2- دردهای مزمن انواع مختلفی دارند. درد های شدید و دایمی و درد های گاه و بی گاه. درد های منتشر شونده و درد های عمیق. با دردتون آشنا بشید و اون رو رصد کنید. بعد در مسیر درمانش قدم بردارید. آگاهی، شاه کلید درمانه.
3- برای بسیاری از افراد، انجام روان درمانی به طور انفرادی امری سخت و طاقت فرساست. به هیچ وجه نا امید نشید و از دیگران کمک بخواید. با مشاور صحبت کنید و حتی در جلسات گروهی روان درمانی شرکت کنید. بدونید شما تنها نیستید.
4- به مسیر اعتماد داشته باشید.
Imagination is more important than knowledge
Albert Einstein
تصورات و تجسمات از دانش مهم تر است
آلبرت انیشتین
تقدیم به الف با کلاه
پایان