با سقوط حکومت ۳۰ ساله ( ۱۹۸۹ - ۲۰۱۹) عمر البشیر مستبد سودان ، و دستگیری وی، اعضای دولت و اعوان و انصارش، چهرههای ستمدیده سیاه سودانی با دندان های سپید لبخند میزنند و بانویی جوان بر بلندی میایستد و سرود آزادی و رهایی میخواند و مردمان تهییج میشوند و دست میزنند میرقصند. اما غافل از اینکه دیری نمیپاید و دیکتاتوری دیگر سر بر میآورد. این داستان تلخ بسیاری از کشور های آفریقایی و شرق است که دیکتاتوری جایگزین دیکتاتوری شود.
البته میان این ظهورها و سقوط ها فضایی برای تنفس و تخلیه عقدههای فرو خورده و برآوردن بانگ و فریاد برعلیه استبداد و حتی فرصتی برای شکوفایی برخی ابتکارات، خلاقیت ها و ظهور اندیشهها و نحلههای فکری پیش میآید.
یا با کناره گیری رضاشاه (۱۳۲۰) تا کودتای ۲۸ مرداد(۱۳۳۲) فضای مناسبی در تاریخ معاصر ایران بود تا احزاب، تشکل ها و اندیشه ها و ادبیات غنی تولید شود، وقتی تاریخ را نگاهی میکنیم گویا سرنوشت تلخ محتوم اکثریت جهان سومی ها از دیر باز چنین رقم خورده است:
دیکتاتوری - آزادی - دیکتاتوری -آزادی - دیکتاتوری - آزادی – دیکتاتوری....
در داستان سمبلیک (قلعه حیوانات ) نوشته جرج اورول وقتی حیوانات به رهبری خوکها علیه استبداد انسانها قیام میکنند و پیروز میشوند همه شادمانند الا الاغ قصه، با نام بنیامین، که فردی آگاه و ظاهرا دنیا دیده است. او شادمانی حیوانات (مردمان ) را موقتی و بیهوده میداند زیرا میداند همین خوکها که شعار های برابری و برادری میدهند خودشان در آینده حکومت استبدادی تشکیل خواهند داد. چنین نیز می شود. در آخر داستان خوکها به حاکمان دیکتاتوری تبدیل میشوند و در رفاه بسر میبرند و سعی میکنند مثل انسانها (اربابان سابق شان) ایستاده راه بروند و ادای اربابها را در بیاورند و مردمان، (در اینجا سایر حیوانات مزرعه) همچنان تحت ظلم هستند و وضعیت شان مثل قبل است و فرقی نمیکند. فقط حاکمان عوض شده اند.
وقتی شادی مردم استبداد زده سودان را از سقوط عمر البشیر میبینیم و بعد آن یک ژنرال چند ستاره در صفحه تلویزیون ظاهر میشود و وعده انتخابات دو سال دیگر را میدهد! لبخند آزادی در گوشه لب مردمانش میماسد و در مییابند دیکتاتوری را پایانی نیست و سرنوشت شوم شان این است که این آزادی موقتی و این شادی بی سبب بوده و باید خود را برای تحت سیطره بودن دیکتاتور بعدی آماده کنند.
خاک سرزمین ها و سرنوشت شوم سودان، آفریقا و اکثریت جهان سوم را با دیکتاتوری آمیختهاند و فعلا استبداد پای ثابت حاکمیت این سرزمینهاست. زیرا بیش از این پافشاری بر آزادی ممکن است امنیتشان را به خطر بیاندازد! وجهان سومیها بین آزادیخواهی و حفظ حداقل امنیت در زندگی روز مره درماندهاند.
مردم لیبی دیکتاتوری افسار گسیخته 40 ساله قذافی را سرنگون کردند و در خیابان او را گرفتند و به شکل رقتباری کشتند و انتقام دهه ها عقده و غصه فرو خورده را از دیکتاتور گرفتند. اما حاصلش شد یک کشور جنگزده که هشت سال است که دیگر روی خوش امنیت را به خود ندیده است. سرنوشت مصر و عراق و یمن و سوریه را هم که می بینیم که هر کدام یا به دیکتاتور جدید بر خوردهاند و یا دچار ناامنی بی پایان شدهاند.
ظاهرا سرنوشت محتوم و غمبار مردمان محروم و فقیراست که تن به دیکتاتوری بدهند که حداقل امنیت را داشته باشند. در بسیاری از کشور های جهان سوم نسل های بیشماری می بایست در حسرت آزادی و دمکراسی پیر شوند و سرود آزادی را برای نسلهای بعدی بخوانند و برای حفظ امنیت ظاهری جامعه تن به دیکتاتوری بدهند.
وقتی آن زن جوان سودانی بر بلندی رفت و آواز آزادی و شادی خواند همگان میدانستیم این خوشحالی موقت است. الساعه دیکتاتوری دیگر سر بر میآورد تا چند صباحی در آشکارا و پنهان خون جوانان آن سرزمین را همچون ضحاک مار بردوش میریزد و ملت هم در سکوت و روزمرگی به زندگی خود ادامه دهند تا سقوط دیکتاتور بعدی و شادی کوتاه، و دوباره دیکتاتوری دیگر.
واین سرنوشت شوم همچنان تکرار و تکرار و تکرار می شود.... اما در این میان باز هم، از دیکتاتوری به دیکتاتور دیگر فرجی است!