کنون از ره رستم جنگجوی | یکی داستانست با رنگ و بوی
روزی رستم جهانپهلوان میهمانی ترتیب داد در شهری بنام نوند [در جوار آتشکدهٔ آذربرزین و کنار مرز ایران و توران] و پهلوانان ایرانزمین را به این بزم دعوت نمود؛ پس بزرگان و پهلوانان ایران که طوس و گودرز و بهرام و گیو و گرگین و زنگه و گستهم و خراد بودند هر کدامشان با گردانی از مردان رزمجو سوی شهر نوند و مهمانی رستم شدند. چون بدانجا رسیدند دیگر نیاسودند که یا به چوگان بودند یا به تیراندازی و شکار یا بادهنوشی.
شبی در مستی گیو به رستم گفت: ای پهلوان، اگر خواستیم به شکار برویم کمی آنسوی تر از مرز توران شکارگاه افراسیاب است در آن نخچیرگاهِ پر شکار درآییم شکارها بگیریم و گورها دربند کنیم. رستم به گیو گفت: هرچه تو بخواهی همان کنیم، سحرگاهِ فردا همگان برای شکار از مرز توران میگذریم و به نخچیر افراسیاب در میآییم و به دواندن اسب و شکار میپردازیم؛ مابقی پهلوانان نیز مخالفتی ننمودند. سحرگاه چون پهلوانان از خواب برخاستند، همگان مرز توران را گذشتند و به شکارگاه افراسیاب درآمدند. یلان ایرانزمین در آن نخچیرگاه خیمه زدند و شراب نوشیدند و شکار نمودند و با شیران آن بیشه نبردیدند و این سور هفت روز به درازا کشید؛ پگاه روز هشتم رستم بهپیش دیگر پهلوانان درآمد و به ایشان فرمود: خبر گذشتن ما از مرز ایران و درآمدنمان به این شکارگاه حتماً تا امروز به گوش افراسیاب رسیده است؛ بدون شک او این فرصت را از دست نمیدهد و سپاهی خواهد ساخت و بهسوی ما خواهد آمد پس ما باید بخشی از مردان خویش را طلایهدار بگماریم تا هرگاه لشکر افراسیاب بدین نزدیکی رسید زودتر خبر را به ما رساند تا در جنگ غافلگیرمان ننماید؛ از میان آن پهلوانان، گرازه برخاست و فرماندگی طلایهداران را گردن گرفت و به پاسداری پرداختند و دیگر پهلوانان به بزم و شکار پرداختند و دلشان فارغ از افراسیاب شد.
شبی پیش از خواب به افراسیاب خبر آوردند که رستم و شش پهلوان نامی ایران با مردانی اندک به خاک توران درآمدهاند در شکارگاه او خیمه زدهاند و در بزم و سور نشستهاند. پس افراسیاب تمام کارآزمودگان جنگی خویش را فراخواند و از آن پهلوانان ایرانی و رستم داستانها برای ایشان راند و در آخر به مردانش گفت: اکنون باید بهسرعت سپاهی فراهم آوریم و به ایشان بیخبر بتازیم که اگر این یلان به چنگ ما درآیند دیگر شکستدادن کاووس شاه کاری ندارد؛ پس سی هزار شمشیرزن جنگآور از چین و توران گزید و بهسرعت بهسوی شکارگاهش تاخت.
گرازهٔ طلایهدار از دور سپاه بزرگی دید که بهسوی شکارگاه در حال رسیدن است و درفش افراسیاب را بشناخت، پس بهسرعت باد اسب خود را تازاند تا به نخجیرگاه رسید و دید رستم و پهلوانان در حال بادهنوشیاند، روی به رستم گفت که ای پهلوان برخیز و از سور دست بشوی که افراسیاب با چنان لشکری بزرگ به اینسوی میآید که دیگر بلندی و پستی بیابان به چشم نمیآید. رستم؛ چون سخنان گرازه را شنید، خنده بر لبانش دوید و به پهلوان گفت: ای گرازه؛ پیروزی در بخت ماست، چرا باید تو از پادشاه ترکان و از گردوغبار سپاهش بترسی؟! گیرم سپاهیان توران یکصد هزار نفر باشند! چه باک! اگر در این دشت تنها یکی از ما باشد برای کوفتن لشکر توران کافی است، حالا که گردانی از یلان و پهلوانان ایران اینجایند؛ هر کدام از ما برابر هزار نفر از ایشان؛ اگر شما پهلوانان هم نبودید و در این دشت تنها من بودم و اسبم، اگر روز کینه خواهی باشد همین یکتن من برابرشان کافیام!
سپس رستم روی به ساقی مجلس نمود و فرمود از شراب مردافکن باز بر پیالهها بریزند تا سرها گرمتر گردد؛ چون جام رستم لبالب از شراب شد پیش از سرکشیدن نام و یاد کاووس شاه را برد و سر کشید و باز جامی دیگر برایش پر شد، رستم آن جام میان پهلوانان نهاد و گفت: این جام را به یاد و نام طوس پهلوان چه کسی سر میکشد؟ پس دیگر پهلوانان به نشانهٔ احترام از جای برخاستند و گفتند که ما از طوس و تو کمتریم و این باده بر ما زیاد است؛ رستم نگاه بر برادرش زواره نمود، زواره چون جام برادر بر زمین نماند پیاله را برداشت و یاد کاووس شاه و طوس پهلوان کرد و هرچه در پیاله بود سرکشید و بهرسم ادب زمین را پیش برادر پهلوانش [رستم] بوسید؛ رستم به برادر کوچکتر و پهلوانش آفرین داد و فرمود از جام می برادر تنها برادر میتواند بنوشد.
گیو پهلوان از جای برخاست و روی به رستم گفت: ای مایهٔ افتخار شاهان و پهلوانان دیگر میخواری بس است! من و مردانم میرویم بهسوی پلی که بر رودخانه هست تا راه سپاهیان افراسیاب را ببندیم و نگزاریم او از رود بگذرد و درگیری را سر میکنیم تا شما و دیگر یلان سلاح بپوشید و برسید؛ پس دو زاغه کمان برگرفت و بر پشت اسب نشست و بهسرعت بهسوی پل تاخت، چون به نزدیکی پل رسید پرچم افراسیاب تورانی را بدید که پیشاپیش سپاهش از روی پل گذشته بود و اینسوی رودخانه آمده بود؛ رستم نیز لباس رزم را به تن کرد و بر پشت رخش نشست و سوی لشکر افراسیاب تاخت؛ چون افراسیاب رستم را در لباس رزم دید دلش از تر بریخت و هوش از سرش برفت، پشت رستم دیگر یلان و پهلوانان ایرانزمین رسیدند؛ گردانی از سرفرازان، درحالیکه شمشیرهای خود را بیرون کشیده بودند. گیو پهلوان بسان شیری که شکار را دنبال کند به قلب لشکر افراسیاب تاخت و با گرزش از سپاهیان دژخیم بسیاری را کوفت و بر زمین انداخت شمشیر زنان و مزدوران چینی سپاه افراسیاب از ترس گیوِ رزمجوی راه گریز را گرفتند و پراکنده شدند و شاه توران فرومانده از حیرت و شگفتی بر روی اسب نظارهگر بود؛ چون از رستم بسیار هراسیده بود، هیچ در حمله به رستم شتاب نکرد.
ز رستم بترسید افراسیاب | نکرد ایچ بر کینه جستن شتاب
جلد اول از داستانهای شاهنامه
همراهان گرامی از داستان ۱ تا تا داستان ۶۰ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهلقلم در ۱۷۶ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۱۴۰ هزار تومان)
● کتاب آفرینش رستم
● اثر علی نیکویی
۰۰۰۰۰۰
🚩 پیامک و تلگرام:
🔻 09370770303
🚩 برای خرید اینترنتی
🔻