کاخ رودابه چون بهشتی آراسته شده بود و آن دو زیباروی همدیگر را در آغوش گرفتند و بوسهها بر هم میزدند که زال رو به سودابه نمود و فرمود: ای زیباروی من در دل خویش جز مهر تو مهر کسی را برنگیرم و جز تو خواستار همسری نباشم؛ اما چه کنم که پدرم سام نریمان و منوچهر شاهنشاه ایران به ازدواج من با تو رضایت ندهند؛ زیرا تو از نژاد ضحاکی؛ رودابه غمگین شد و اشک چهرهاش را تر کرد و گفت اگر ضحاک بد کرد من را چه گناه؟ من داستانهای دلاوریهای تو را شنیدم و دل به تو دادم وگرنه برای من شوی از نامداران و گردنکشان بسیار است؛ اما چه کنم که دل به مهر تو بستم و جز تو همسری نمیخواهم! زال به اندیشه فرورفت و گفت: ای دلآرام، تو بر دل غم را مده که من بهپیش یزدان پاک به نیایش بنشینم و از خداوندگار خواهم خواست تا دل سام و منوچهر را از کینه بشوید و سوی تو مهربان نمایند؛ آری شهریار ایران بزرگ است و بخشایشگر و بر ما ستم نخواهد ورزید؛ رودابه که این سخن بشنید سپاس گفت و سوگند خورد که در جهان همسری جز زال نپذیرد و دل به مهر کس نسپارد. چون سپیدهٔ صبح زد آن دو یکدیگر را بدرود گفتند و زال به لشکرگاه خود بازگشت.
از اندیشهٔ زال پهلوان رودابه لختی جدا نمیگشت و میدانست پدرش سام نریمان و منوچهر شاهنشاه ایران با همسری او با دختر مهراب همداستان نخواهند شد؛ چون یک روز دیگر بگذشت زال پیکی بهسوی موبدان و خردمندان فرستاد و ایشان را به نزد خود فراخواند. موبدان و خردمندان جمع آمدند و زال سخن آغاز کرد که: دادار جهانآفرین همسر گزیدن را دستور و آئین آدمیان قرار داده تا از انسان فرزند پدید آید و جهانآباد برقرار بماند! دریغ است که از نژاد سام نریمان و زال زر فرزندی به دنیا نماند تا شیوهٔ پهلوانی و دلاوری را پایدار نگاه دارد، پس من تصمیم دارم تا رودابه دختر مهراب را به زنی گیرم که دل در گرواش بستم و از او خوبروتر و آزادتر نمیشناسم! اکنون ای موبدان و خردمندان شما چه میگویید؟ موبدان خاموش ماندند و سربهزیر انداختند زیرا میدانستند مهراب از خاندان ضحاک است و منوچهر شاهنشاه ایران به این پیوند رضایت نخواهد داد؛ زال زر چون این سکوت را بدید باز سخن سر داد که: میدانم که مرا برای این انتخاب نکوهش مینمایید اما بدانید من رودابه را چنان دیدم که از او جدا نمیتوانم زیست و بی او شادمانی از من رخت خواهد بست پس شما راهی بجویید و مرا یاری کنید تا به مقصود خود رسم اگر به وصال رودابه رسم بدانید چنان با شما خواهم کرد که تا کنون هیچ سروری با خادم خود نکرده است. موبدان و خردمندان چون زال را در عشق رودابه چنین دیدند گفتند ای پهلوان نامدار، ما همگان خادمان تو ایم و در دل چیزی جز آرامش و شادی تو نمیجوییم؛ همسر خواستن ننگ نیست و مهراب هم هرچند در حد بزرگی تو نیست؛ اما پهلوانی دلیر و نامدار است و شکوه شاهانه دارد گرچه نیایش ضحاک است و ضحاک به ایرانیان بد کرد وستم پیشه نمود؛ اما شاهی بزرگ و توانا بود! چارهٔ کار تو آن است تا نامهای به پدر خود سام نریمان بنویسی و درد دل خود را به پدر گویی و او را به رأی و اندیشهٔ خود موافق کنی؛ زیرا اگر سام همداستان تو گردد منوچهر شاه از نظر او روی مگرداند و نظر سام پیش شاه موافق آید.
زال زر نامهای برای پدر نوشت که ای نامور پهلوان، آفرین خداوندگار بر تو باد! تو نیک از آنچه بر من گذشته است آگاهی و از ستمها که بر من روا گردید باخبری. از مادر زاده شدم بیکس و بییار در دامن کوه افتادم و با مرغان همزاد و توشه شدم چه رنجها از باد و آفتاب و خاک دیدم، دور از آغوش مادر و مهر پدر، بزرگ گشتم؛ ای پدر پهلوان آن هنگام که تو در بستر خز و پرنیان آسایش داشتی من در کوهوکمر در پی روزی بودم، بماند سخن در این باب که فرمان یزدان بود و چاره از آن نبود و تو سرانجام آمدی و مرا در دامن مهر خود بگرفتی اکنون مرا آرزویی پیشآمده که چارهٔ کار در دست توست؛ من مهر رودابه دختر مهراب را به دل دارم و شبی نیست تا صبح که بیفکر او بخوابم، دختری است زیبا چهره و آزاده و نکو منش که حور به این زیبایی و دل آرایی نیست. اکنون رای پدر نامدار چیست؟ به یاد داری هنگامهای که مرا از کوه بازآوردی در برابر بزرگان و مهان پهلوانان و موبدان پیمان کردی که هیچ آرزویی از من دریغ نورزی؟ اکنون آرزوی من این است و نیک میدانم پیمان شکستن آئین مردان و پهلوانان نیست.
سام پهلوان در شکارگاه بود که پیک زال به او رسید؛ چون سام نامهٔ فرزند بگشاد و نامه را خواند سرد شد و خیره ماند. چگونه میتوانست به پیوند خاندان خود که به فریدون شاه میرسید و با خاندان ضحاک رضایت دهد! دلش از آرزوی پسر پر اندیشه گردیده بود با خود گفت: سرانجام زال گوهر خود را هویدا کرد! کسی را که مرغ در کوهسار پرورانده باشد کام جستنش نیز چنین خواهد بود. سام غمگین از شکارگاه رو به خانه بازگشت و در اندیشه بود که اگر فرزند را باز دارم پیمان خود را شکستهام و اگر موافق باشم چگونه زهر و نوش را با هم میتوان آمیخت؟ از این مرغ پرورده و از آن دیوزاده چگونه فرزندی پدید آید و شاهی زابلستان به که خواهد رسید؟ سام آزرده و غمگین به بستر رفت؛ چون روز برآمد سام پهلوان موبدان و اخترشناسان را فراخواند و داستان زال و رودابه را به آنان بازگفت و فرمود چگونه میتوان دو گوهر جدا چون آبوآتش را فراهم نمود و میان خاندان فریدون و ضحاک پیوند ساخت؟ پس شما بر ستارگان بنگرید و طالع فرزندم زال را ببینید تا بدانیم دست تقدیر بر خاندان ما چه خواهد نوشت.