زال زمین بوسید و بر شاه آفرین خواند و نامهٔ سام را به شاه رساند. شاه ایران او را سخت گرامی داشت و دستور داد تا از زمین برخیزد و بر قامتش مشک و عنبر ریختند؛ چون نامهٔ سام را خواند و آرزوی زال را بدانست، خندید و گفت: ای دلاور رنج ما را افزون کردی و آرزوی دشوار خواستی! هرچند به آرزوی تو خوشنود نیستیم؛ اما آنچه سام پیر بخواهد را دریغ نخواهیم کرد؛ تو چندی نزد ما مهمان باش تا در کار تو با موبدان و دانایان رأی زنیم و کام تو دهیم. آنگاه خوان گستردند و بزمی شاهانه ساختند و شاه و بزرگان درگاه می برگرفتند و به شادی نشستند. روزی دیگر منوچهر شاه دستور داد تا موبدان و اخترشناسان در کار ستارگان سخت و ژرف بنگرند و از فرجام کار زال و رودابه وی را آگاه سازند؛ اخترشناسان سه روز در این کار به سر بردند. سرانجام موبدان و اخترشناسان نزد شاهنشاه ایران با شادی و خرمی درآمدند و به شاه گفتند که شاها از اختر این دو کس پیداست که فرجام این پیوند خوشنودی شهریار است! از این دو فرزندی حاصل شود که دلشیر دارد و زور پیل و او پی دشمنان ایران را از بیخ برخواهد کند پیکرش چون گرز گران است و با کمندش شیر بگیرد میان سران و یلان شاه کس را همتای او نیست و خادم شاه است و پناه سواران ایران. منوچهر چون این سخنان بشنید بسیار خرسند شد و فرمان داد تا موبدان و خردمندان گرد آیند و زال را در هوش و دانایی و فرهنگ بیازمایند. مجلسی آماده نمودند موبدان و دانشمندان آمدند و زال را نیز آوردند شاه بر بالای آن مجلس نشست، موبدان به زال فرمودند سؤالات ما را پاسخگوی تا خردمندی تو را بیازماییم.
پس موبد اول پرسید: دوازده درخت دیدم که هر یک را سی شاخه بود، راز آن چیست؟ موبد دیگر گفت: مرغزاری دیدم سرسبز و خرم، مردی با داس تیز در آن میآمد و تر و خشکش را با هم درو میکرد و زاری و لابه کسی در او کاردار نمیگشت، راز آن را بگوی؟
موبد دیگر گفت: دو سرو بلند دیدم که از دریا سر برکشیده بودند و بر آنها مرغی آشیانه داشت روز بر یکی مینشست و شام بر دیگری چون بر سروی مینشست آن سرو شکفته میشد و چون بر میخواست آن سرو بیبرگ و خشک، رازش را بازگو؟
دیگر موبد گفت: شهرستانی آباد و آراسته دیدم که در کنارش خارستانی بود! مردمان در خارستان منزل گزیده بودند و از شهرستان یاد نمیکردند ناگاه فریادی بر میخواست و مردمان نیازمند آن شهرستان میشدند، اکنون بگوی راز این سخنان چیست؟
زال زمانی به اندیشه فرورفت و سپس سر برآورد و چنین پاسخ داد که: دوازده درختی که هریک سی شاخه داشت دوازده ماه سال است که هریک سی روز دارد و گردش زمان بر آنهاست. آن دو اسب تیزپای سیاه و سپید شب و روزند که در پی هم میتازند و هرگز به هم نمیرسند. دو سرو شاداب که مرغی بر آنها آشیان دارد نشانی از خورشید و دو نیمهٔ سال است در نیمهای از سال که همان بهار و تابستان است جهان خرمی و شادابی و سرسبزی دارد در این نیمه مرغ خورشید شش مرحله از راه خود را میپیماید نیمهٔ دیگر جهان روبه سردی و خشکی دارد و پاییز و زمستان است و مرغ خورشید شش مرحله دیگر راه را میپیماید. آن مردی که با داس به چمن زاری در میآید بیتفاوت از داد و فغان تر و خشک را میبرد دست اجل است که لابه و زاری ما در او اثری ندارد و چون زمان کسی برسد پیر و جوان توانگر و ندار نمیشناسد و بر کسی نمیبخشد و از این جهان بر میکند و اما آن شهرستان آراسته سرای جاوید است و آن خارستان ویران جهان گذرندهٔ ماست تا در این جهانیم از سرای دیگر یاد نمیکنیم و به خار و خس دنیا دل میبندیم؛ اما چون هنگامهٔ مرگ رسید و داس اجل به گردش درآمد ما را در سر یاد جهان دیگر میافتد و افسوس میخوریم که چرا از نخست در اندیشهٔ سرای جاویدان نبودیم. چون زال سخنانش را به پایان رسانید و پاسخها را بداد موبدان به خردمندی او آفرین گفتند و دل شهریار به گفتار او شادمان شد.
روز دیگر چون آفتاب بَر زد زال کمربسته به خدمت منوچهر شاه آمد تا دستور بازگشتن بگیرد که از دوری رودابه بیتاب بود منوچهر خندید و گفت: یک امروز را نیز با ما باش تا فردا چنان که در خور جهانپهلوان است تو را نزد پدر بفرستیم آنگاه فرمان داد تا سنج و کوس به صدا درآورند و گردان دلیران و پهلوانان با تیروکمان و سپر و نیزه و ژوبین[1]به میدان درآمدند تا هریک پهلوانی و هنر خود را نشان دهند. زال نیز تیروکمان خود را برداشت و سلاح آراست و بر اسب نشست و به میدان درآمد در میانهٔ میدان درختی بسیار کهنسال بود زال خدنگی در کمان گذاشت و اسب را برانگیخت و تیر از شصت رها نمود تیر بر تنهٔ درخت نشست و از سوی دیگر درآمد. فریاد آفرین، آفرین از هر گوشه برخاست! آنگه زال تیروکمان گذاشت و زوبین برداشت و بر سپرداران حمله کرد و در یک ضربت شکافها از هم شکافت؛ شاهنشاه که از نیروی بازوی زال در حیرت بود برای بهتر آزمودن زال دستور داد تا نیزهداران بهسوی او بپیچند زال در یک حمله جمع ایشان را شکافت و سپس به پهلوانی که در میان آنها دلیرتر و زورمندتر بود رو کرد و اسب به سویش تاخت؛ چون به او رسید چنگ در کمرگاهش زد و او را چابک از اسب برداشت تا بر زمین بکوبد که فریاد آفرین و ستایش از گردنکشان و تماشاگران برخاست شاهنشاه بر او آفرین داد و وی را خلعت و زر و گوهر بخشید.
[1] نیزه کوتاه و سبکی است که برای پرتاب استفاده میشود.
▪️کتاب آفرینش رستم منتشر شد
جلد اول از داستانهای شاهنامه
همراهان گرامی از داستان ۱ تا تا داستان ۶۰ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهلقلم در ۱۷۶ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۱۴۰ هزار تومان)
● کتاب آفرینش رستم
● اثر علی نیکویی
۰۰۰۰۰۰
🚩 پیامک و تلگرام:
🔻
09370770303
🚩 برای خرید اینترنتی
🔻