خبر کشتهشدن پهلوانان توران به افراسیاب رسید. در دلش آتش کینه بپا خواست و فریاد زد نوذرشاه که در دست او اسیر بود را بیاورند تا به کینه خواهی او را بکشد. پادشاه اسیر ایران را سپاهیان افراسیاب از خیمهاش بیرون کشیدند، بازوانش را با بندی تنگ ببستند و بدون تاج، کشانکشان بهسوی افراسیاب آوردند. از دور افراسیاب چون نوذرشاه را بدید زبان بهتندی باز کرد بدون هیچ شرمی هرچه بر زبان میآمد بر وی راند، پس به نوذرشاه گفت: اکنون هر بدی به تو کنم سزاوارش هستی و شمشیر را برکشید و گردن شاه ایران را زد؛ یادگار منوچهر شاه کشته شد و تخت و تاج ایران بدون شاه شد.
سپس افراسیاب نزدیکان و بستگان شاه کشته شده که به خواری در بند بودند را خواست که از دم تیغ گذراند که برادرش اغریرث، که نیکمردی بود؛ از جای خواست بهسرعت و به افراسیاب رسید و گفت: ای برادر دیگر سر بیگناهان را نزن! در قاموس شاهان زیبنده نیست که پهلوانان دشمن را درحالیکه اسیر و دستبسته هستند کشتن؛ به ایشان گزندی نرسان و آنها را به من بسپار. آنها را در غاری زندان خواهم کرد و مردان هوشمندی برای مراقبت از ایشان خواهم گمارد. افراسیاب سخنان برادر شنید و از خون ایشان گذشت و آنها را به اغریرث سپرد. او هم دستور داد اسیران را با غلوزنجیر بهسوی ساری برند. سپس افراسیاب تاج کیانی (تاج نوذرشاه) را بر سر گذاشت و به همگان دینار بخشی نمود. پس دستور حرکت به سپاه داد و سپاهیان توران بهسوی ری رفتند.
به طوس و گستهم، فرزندان نوذرشاه، خبر رسید که پدرشان را افراسیاب در اسارت سر برید. آن دو از فرط غم و درماندگی درحالیکه رویشان گریان بود به همراه شماری از بزرگان سوی زابلستان رفتند و بر آستان زال پهلوان درآمدند و فریاد زدند که ای زال زر، ای بزرگ پهلوان ایرانزمین؛ پدرمان، نگهبان ایران و شاه جهان را سر بریدند. ای زال، ما برای سوگواری و دادخواهی به سرای تو درآمدهایم؛ پس روی بر مردم کردند و فریاد زدند که ای مردم فراموش نکنید که نوذرشاه تنها یادگار فریدون بود که چنان ستم بر او شد، پس بر شما است که تیغ برکشید و انتقام شاهتان را بگیرید.
صدای ناله و گریه از تمام باشندگان آن انجمن برخاست. زال پهلوان چون احوال شاهزادگان و مردم را بدید سخن را چنین سر داد که: از امروز که شمشیرم را برای کینخواهی نوذرشاه بیرون بکشم تا روز رستاخیز آن را در غلافش نخواهم کرد و تخت من زین اسبم خواهد بود؛ روان نوذرشاه درخشنده باد. اما شما شاهزادگان، دل آرام دارید و فراموش نکنید روزی که مادر ما را زائید با ما مرگمان نیز زائیده شد، پس گریزی از مرگ نیست. پس از آن زال پهلوان سپاه را برکشید بهسوی ساری؛ همان جایی که بخشی از نزدیکان و بستگان نوذر در اسارت اغریرث بودند.
چون خبر حرکت لشکر ایران به بزرگزادگان اسیر رسید، خوابوخوراک از ایشان برفت. پیش اغریرث رفتند و گفتند ما همگان زندگیمان را مدیون بزرگی توایم اما اکنون زال با تمام پهلوانان ایرانزمین بدین سوی میآیند تا ما را برهانند. ترس ما این است پیش از رسیدن زال، افراسیاب دستور دهد تمام ما را بکشند؛ پس شما ما را رها کن پیش از خشم افراسیاب. اغریرث گفت این راه شما راهی درست نیست؛ زیرا اگر گفته شما را کنم برادرم مرا دشمنخویش میپندارد، من راه دیگری دارم. اگر زال لشکر بهسوی ساری برای آزادی شما بیاورد من سپاه خویش را در آمل مشغول خواهم کرد و به جنگ زال نمیرسم و زال شما را میرهاند. اینگونه دیگر ننگنامی نیز برای من نخواهد ماند. بزرگان اسیر بر بزرگمنشی اغریرث آفرین دادند و پیکی تیزپا آماده نمودند و او را بهسوی زال پهلوان در سیستان فرستادند؛ پیک به سرای زال رسید و پیام بستگان اسیر نوذر را باز گفت. زال زر از میان پهلوانان کشواد را برای این مهم برگزید. کشواد با سپاه بهسوی ساری تاخت، چون خبر رسیدن کشواد و سپاهش به اغریرثِ نیکمرد رسید، از ساری به آمل و از آمل بهسوی ری رفت و اسیران را در ساری رها نمود. کشواد پهلوان چون به ساری رسید خویشان پادشاه مقتول را آزاد شده بدید و بر هر کدام اسبی مهیا کرد و ایشان را با احترام بهسوی زابلستان نزد زال پهلوان فرستاد. چون بزرگان و بستگان به زابلستان رسیدند، زالِ پهلوان با دیدن ایشان به یاد نوذرشاه مقتول افتاد و زار بگریست. پس آنها را نواخت و بر ایوانها نشاندشان و احترامشان کرد و آنچه نیازشان بود را مرتفع نمود.
اغریرث از آمل به حضور برادرش افراسیاب در ری درآمد. افراسیاب که از رهاشدن بستگان نوذرشاه آگاه شده بود روی به اغریرث نمود و گفت: این چه بود که کردی؟! مگر روز اول به تو نگفتم ایشان را بکش که میدان جنگ جای خردورزی نیست؟! برای مرد جنگجوی به چهکار آید خرد و خردورزی و آبروداری؟! من مرد جنگ و کینهجوییام، چه کسی دیده است خرد با کینه یکجا جمع گردد؟! اغریرث در پاسخ برادر گفت: کاش کمی شرم داشتی، وقتی قدرت به کسی میرسد باید ترس از خدا هم در وجودش باشد، ای برادر این تخت و تاج مانند تو بسیارها دیده و خواهد دید! افراسیاب از سخنان اغریرث برآشفت بجای پاسخ شمشیر کشید و برادرش را بکشت.
خبر کشتهشدن اغریرث به زال رسید؛ جهانپهلوان ایران گفت دیگر کار افراسیاب تمام است. پس دستور آراستن سپاه سترگ و زیبایی را بداد و خویش سپهبدی لشکر را بگرفت و نای و کرنای زدند و زال و سپاه ایران بهسوی پارس تاختند و از سوی دیگر افراسیاب نیز به پارس درآمد و لشکر مقابل لشکر ایستاد. جنگ طلایهدارن دو سپاه ایران و توران آغاز شد و خون بود که در میدان جنگ بر زمینگرم میریخت و رزمجو از هر دو طرف کشته میشد.
جلد اول از داستانهای شاهنامه
همراهان گرامی از داستان ۱ تا تا داستان ۶۰ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهلقلم در ۱۷۶ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۱۴۰ هزار تومان)
● کتاب آفرینش رستم
● اثر علی نیکویی
۰۰۰۰۰۰
🚩 پیامک و تلگرام:
🔻 09370770303
🚩 برای خرید اینترنتی
🔻