دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
خواندن ۳ دقیقه·۱۹ روز پیش

داستانِ داستان‌ها؛ داستان‌های شاهنامه فردوسی (۳۹)


پسر بود زو را یکی خویش‌کام | پدر کرده بودیش گرشاسپ نام

وقتی زوطهماسب از جهان رخت ببست فرزندش گرشاسپ به تخت شاهی ایران تکیه زد و کلاه کیانی بر سر نهاد، چون پدر، نیت به خدمت کرد و جهان را پر از صلح و خوبی خواستار بود؛ اما خبر مرگ زوطهماسب شاه به ترکان و تورانیان رسید و درخت کینهٔ ایشان دوباره بار داد. افراسیاب خود را به نزدیک مرز ایران رساند و پیکی به‌سوی پدر فرستاد؛ اما باگذشت دو سال و دو ماه پشنگ پیک وی را پذیرا نشد؛ زیرا از پسرش [افراسیاب] به‌خاطر کشتن برادرش [اغریرث] بسیار ناخشنود بود، در نهایت شاه توران [پشنگ] به پیک افراسیاب گفت: اگر تخت شاهی توران یک نفر پس از من لیاقتش را داشت که بر آن تکه زند او اغریرث بود، من تو را [افراسیاب] به جنگ ایران فرستادم اما از زال مرغ پرورده گریختی و برادرت را کشتی؟! تا جاودان من با تو کاری نخواهم داشت و تا روزی که من زنده‌ام میلی به دیدار روی تو در من نیست؛ اما اینک از رود جیحون با سپاهی بزرگ به ایران‌زمین درآی و نمان شاه جدید ایران بر تخت استوار گردد. چون از شاه توران [پشنگ] اجازه حمله به افراسیاب رسید دستور آماده‌کردن سپاهی بزرگ از تورانیان را بداد، خبر سپاه بزرگ ترکان به ایران‌زمین رسید، ترس و وحشت در ایران بپاشد و بزرگان سوی زابلستان جایی که نشت گاه زال سپهبد بود روان شدند؛ هنگامی که به درگاه زال زر رسیدند با درشتی روی به زال نمودند و گفتند: به تو جهان‌پهلوانی آسان رسید! وقتی پدرت سام پهلوان از دنیا برفت ما یک روز خوش ندیدیم، بدان که افراسیاب سپاهی بزرگ از جیحون گذراند و به‌سوی ایران شد اگر تو سپهبد و پهلوانی این را چاره کن! زال فریاد زد از روزی که کمر به پهلوانی بسته‌ام سواری چون من جهان ندیده است، کدام پهلوان یارای برداشتن شمشیر و گرز مرا دارد؟! برای منی که در جنگ با دشمن بودم شب با روز برابر بود، اکنون که نشانه‌های پیری در من هویدا شده باز هم غمی ندارم؛ زیرا فرزند پهلوانم رستم نوجوان و نورسته است و زیبندهٔ سپهبدی سپاه ایران؛ پس شما بروید اسبی لایق او مهیا نمایید که این اسبان تازی توان کشیدن فرزندم را ندارند.پس همگان شادان مهیای آماده‌کردن سپاه شدند و زال با فرزندش رستم به سخن نشت و گفت: ای پیل‌تن؛ کاری دشوار برای تو دارم که خواب‌وخوراک تو را خواهد گرفت، هرچند می‌دانم هنوز سن جنگیدن برای تو نرسیده و تو اکنون باید کامجویی‌ها از جهان کنی، چگونه تو را به میدان جنگ با ترکان کینه‌جو فرستم! اما باز هرچه تو بخواهی ای فرزند همان کنم. رستم روی به پدرش کرد و گفت: ای پدر من مرد بزم نیستم، اگر میدان جنگی باشد خواهی دید به لطف یزدان پیروزش منم؛ من تنها از تو اسبی می‌خواهم که یارای کشیدن مرا داشته باشد و گرزی به بزرگی کوه که هر دشمنی سویم آمد سرش را بکوبم، در میدان نبرد چنان کنم که از ابر بجای باران خون ببارد.

که روی زمین را کنم بی‌سپاه | که خون بارد ابر اندر آوردگاه


▪️کتاب آفرینش رستم منتشر شد

جلد اول از داستان‌های شاهنامه

همراهان گرامی از داستان ۱ تا تا داستان ۶۰ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث‌ اهل‌قلم در ۱۷۶ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۱۴۰ هزار تومان)

● کتاب آفرینش رستم

● اثر علی نیکویی

۰۰۰۰۰۰

🚩 پیامک و تلگرام:

🔻 09370770303

🚩 برای خرید اینترنتی

🔻

https://miraspub.ir/product/%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4-%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AC%D9%84%D8%AF-%DB%8C/


آفرینش رستمشاهنامهفردوسیگرشاسپدکتر علی نیکویی
دکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید