چو پیغام بشنید و نامه بخواند | ز کردار خود در شگفتی بماند
چون پیام رستم را شاه هاماوران بخواند خشمگین شد و برآشفت و در پاسخ رستم گفت: کاووس شاه دیگر هیچگاه پایش به خاک ایرانزمین نخواهد رسید و تو اگر به سمتوسوی ما بیایی چیزی جز شمشیر و گرز به استقبالت نخواهد آمد و پس از شکستدادنت تو را کنار شهریارت بند و زندان خواهم کرد! اکنون اختیار با توست میخواهی به هاماوران بیا یا نیا!
وقتی پاسخ گستاخانهٔ شاه هاماوران را پیک رستم بیاورد و بَرِ پهلوان خواند، سپاهیان رستم نیز از کابلستان به پیشش رسیده بودند و آماده حرکت؛ رستم دستور داد از سوی دریا به سرزمین هاماوران خواهیم رفت؛ زیرا مسیر خشکی طولانیتر خواهد بود پس لشکریان رستم به کشتیهای جنگی نشستند و به سرزمین هاماوران رسیدند. چون از کشتیها فرود آمدند شمشیرها را از نیام برآوردند و به تاراج و کشتن باشندگان آن دیار پرداختند و جوهای خون راه انداختند. خبر به سالار هاماوران رسید که چه نشستهای که رستم پهلوان و لشکرش از کشتی به خشکی درآمدهاند و یل سیستان زین جنگی بر پشت رخش نهاده. شاه هاماوران دیگر درنگ را جایز ندانست و با سپاهی گران از شهر بیرونشد و سوی رستم و لشکرش تاخت. چون مقابل لشکر رستم سپاه هاماوران صف کشید رستم دید بیابان از گوشه تا گوشهاش سربازان دژخیماند؛ پس پهلوان سوار بر رخش دلیر، پیشاپیش لشکرش درآمد و آن گرز گران را بر دوش خود نهاد و فریاد زد: من مرد جنگ و رزمم، کسی تا کنون ندیده که رستم در آمدن به میدان رزم درنگ نماید! پس آن گرز را از دوشش برداشت و بر بالای سرش گردانید و رخش را تازاند به میان سپاه دشمن؛ سپاهیان هاماوران چون بر روی اسب رستم را با گرز کشیده بر سر دیدند دلهایشان از ترس فروریخت، هرکس دم گرز رستم بود کشته شد و مابقی گریزان گردیدند، شاه هاماوران چون حال سپاه را چنین دید و یال و بازوی رستم را چنان دید دستور گریز از میدان جنگ را داد و سپاه هاماوران گریزان سوی هاماوران شدند و از پشتشان رستم و لشکرش دنبالشان؛ در آن حال گریز و فرار شاه هاماوران دو مرد جوان از میان سپاه خویش برگزید و آنها را دستور داد؛ چون باد یکیشان بهسوی پادشاه شام و دیگریشان سوی شاه مصر رود و به دست هرکدامشان نامهای داد که به پادشاههای آن دو کشور دهند؛ در آن نامهها سالار هاماوران نوشته بود که از پادشاهی ما سه کشور گویا بدی نمیخواهد دست بردارد! اگر اکنون شما با من به جنگ رستم درآیید هیچ هراسی در من از رستم نیست و اگر تنهایم گذارید پس از شکست من، رستم بهسوی تکتک شما خواهد آمد. نامهٔ سالار هاماوران به آن دو پادشاه رسید و فهمیدند یل سیستان به آن سامان لشکر کشیده است! ایشان از ترس تاجوتخت خویش سپاهی بزرگ آماده کردند و سوی هاماوران بهسرعت تاختند. این بار پیش رستم سپاهی بسیار بزرگ ایستاد که اول و آخر سپاه دشمن به رستم معلوم نبود!
رستم؛ چون سپاه سه کشور را پیشروی خود دید پیکی نهانی به زندانی که کاووس شاه در آن اسیر بود فرستاد و به شهریار دربند پیام داد: شاهان هاماوران و مصر و شام اینک در پیشاپیش من سپاه آراستهاند، تو نیک میدانی که اگر من جنگ با ایشان را آغاز کنم پس از نبرد از ایشان نه سری میماند نه پایی! اما شما در دست ایشان اسیرید و نباید کینهٔ شکست آنها از من دامان شما را بگیرد که اینان ناپاک مردماناند و از ایشان بر میآید که اسیر را بکشند، اگر به شما لطمهای رسد دیگر تاجوتخت مصر و شام و هاماوران به چهکار من میآید؟ پیک رستم به هزار فریب بهپیش کاووس شاه رسید و پیام رستم را به او داد، شهریار اسیر ایران به پیک رستم فرمود، به رستم بگوی که بر جان من نیندیشد! جهان تنها برای روز پادشاهی من گسترده نشده است و فراموش نکند که خداوندگار با مهر و بزرگیاش نگهدار من و پهلوانان دربند ایران است پس تو بر رخش تابناک بنشین و بر دژخیم بتاز و هیچکدام از ایشان را زنده نگذار. پیک پاسخ کاووس شاه را برای رستم آورد، چون رستم آن بشنید به میدان کارزار درآمد.
چون خورشید فردا روز در آسمان نشست دو سپاه در برابر هم صف کشیدند؛ در سرزمین هاماوران صد فیل جنگی بود که در دو صف پیشاپیش سپاه ایستادند و در پشت ایشان شمشیرزنان و نیزهداران پوشیده در آهن سه پادشاهی صف کشیدند؛ سپاهی چنان بزرگ و ترسناک که دل نره شیران را هم میلرزاند. رستم که سپاهیان دژخیم بدید روی به لشکر سرفراز خود نمود و به ایشان گفت: ای دلاورانم! چشم شما تنها نیزه و شمشیر دستتان را ببیند و از فزونی نفرات دشمن ترس در دل نکارید! آری آنها صدهزار هستند و ما صد سوار! اما در جنگ تنها زیادی شمشیرزن حساب نیست.
دو سپاه به هم درآمیختند و جنگی سخت درگرفت و سر بود که از تن جدا میگشت و خون بود که زمین را سرخ مینمود؛ در میانهٔ جنگ رستم پهلوان رخش را بهسوی پادشاه شام تازاند، شاه از ترس پا به گریز نهاد و رستم دست بر کمند خود برد و آن را تاباند و پرتافت، کمند بر کمر شاه شام گره خورد و رستم او را چون گوی چوگان از زین اسبش کند و بر آسمان برآورد و زمین کوفت، همان دم فرهاد پهلوان رسید و دست شاه شام را بست و اسیر دست رستم کرد؛ دیگر پهلوان سپاه رستم که گراز نام داشت شاه بربرستان و چهل فرماندهاش را به اسارت گرفت...
شه بربرستان بچنگ گراز | گرفتار شد با چهل رزمساز
جلد اول از داستانهای شاهنامه
همراهان گرامی از داستان ۱ تا تا داستان ۶۰ به ترتیب روایت در نسخه اصلی شاهنامه به همت انتشارات میراث اهلقلم در ۱۷۶ صفحه منتشر شد. (قیمت با تخفیف ویژه ۱۴۰ هزار تومان)
● کتاب آفرینش رستم
● اثر علی نیکویی
۰۰۰۰۰۰
🚩 پیامک و تلگرام:
🔻 09370770303
🚩 برای خرید اینترنتی
🔻