نوشته شهزاده سمرقندی
دور طول ۱۶ سال زندگانی در شوروی یک بار موفق شدم موج رادیوی مشهدرا بگیرم. صدای دلنواز گوینده زن قصه شب میخواند. کل داستان را متوجه میشدم به غیر از کلمه «رودخانه». رود و خانه روشن بود اما نه رودخانه. ما به رودخانه جوی، جویبار یا دریاچه میگوییم.
آمو دریا، سیردریا، دریای وَخش، همه اینها و باز چند دیگر، رود هستند اما دریا میگوییم. به دریا به معنی ایرانی کلمه بحر میگویم. بحر میانهزمین.
جوی مولیان متاسفانه خشک شده است اما محله بزرگی در سمرقند باقی مانده با نام مولیان که یک چشمه جوشان دارد و مردم باور دارند آبش شفابخش است و زیارت میروند آنجا، آبش را برای بیماران میبرند. من هم از آب آن خوردهام.
در آن قصه گفته میشد «رودخانه میرفت و میرفت» و اتفاقهای جالبی برایش پیش میآمد افراد مختلف را میدید و جایهای ناآشنا را تماشا میکرد که اول فکر کردم شاید اسم دخترکی باشد اما با بقیه داستان جور نمیشد دختر باشد. از چندین نفر هم پرسیدم اما نمیدانستند. میگفتند اشتباه شنیدی.
قصه ایراد نداشت چون آب شوخ و خروشان، سد را میشکند و برای خود راه پیدا میکند و جاری میشود. به نظرم قصه بسیار سیاسی بود و آرمان شکستن مرز و سد های سیاسی را در نظر داشت و چه قدر شفاف شنیده میشد صدای گوینده. قصه که تمام شد موج رفت دیگر از آن سوی مرز صدای نرسید تا دیوار فرو ریخت.