ریشه‌های یهودی ستیزی در آلمان نازی

از اواخر قرن نوزدهم، یهودی ستیزی در آلمان سازمان یافته شده و ساختاری رادیکال به خود گرفت.

ویلهلم مار، واژه یهودی ستیزی را وارد ادبیات سیاسی کرد و «جامعه یهودی ستیزان» را بنیاد گذاشت. «مبارزه» ویلهلم مار فقط با یهودیان و یهودیت نبود بلکه مسیحیت و اندیشه خداپرستی را هم در برمی‌گرفت.

وی مسیحیت را یکی از اشکال یهودیت می‌دانست و آن را بیماری برای آگاهی بشریت می‌خواند. ویلهلم مار که خود را انقلابی نیز می‌دانست به امید آن بود که روزی «هر کارگر مبدل به دشمن خدا شود

همین اندیشه خداستیزی ویلهلم مار سال‌ها بعد در سرود جوانان هیتلر به گوش می‌رسید: «دیگر خاخام و پاپ نمی‌خواهیم... ما دوباره می‌خواهیم بی‌دین شویم... هیتلر منجی ما است

بسیاری از چهره‌های یهودی ستیز در واقع خواستار جدا شدن از تمدن گذشته و آغاز تاریخی جدید بودند، تاریخی که در سال‌های آخر نازی مترادف با حذف یهودیان از عرصه زمین شد. یکی از سمبل‌های جدایی با تمدن پیشین یهودی-مسیحی سوزاندن کتاب مقدس به زبان عبری در شهرهای مختلف آلمان تحت قدرت هیتلر بود.

علیرغم اینگونه موضعگیری‌ها، برخی از مسیحیان با یهودی ستیزان هم‌صدا شدند.

در حالی که بسیاری جنگ جهانی اول را محرکی برای عقاید نژادپرستی حزب نازی و سیاست آن می‌دانند، در نوشته‌هایی که سال‌های پیش از آغاز جنگ جهانی اول نوشته شده است، می‌توان عقاید نازیسم را سال‌ها پیش از حزب نازی خواند.

انجمن منطقه مرزی شرقی» که در دهه پایانی قرن نوزدهم تشکيل شده بود و حدود ۵۴ هزار عضو داشت، نژاد اسلاو را پست می دانست و خواستار هويت زدايی از اقليت لهستانی در آلمان بود.

هاینریش کلاس، رئیس سازمان ملی‌گرای افراطی «جامعه پان ژرمن»،سازمان دیگری که در پایان قرن نوزدهم به وجود آمده بود و در میان تحصیلکردگان آلمان هوادارن زیادی داشت، معتقد به برتری آلمان ها بر دیگر «نژادها» بود، در کتاب معروف خود «اگر من امپراطور بودم»، که دو سال پیش از آغاز جنگ جهانی اول منتشر کرد، به صراحت از برتری نژادی آلمان‌ها، محکوم کردن یهودیان و احتیاج آلمان‌ها به تصرف کشورهای دیگر صحبت می‌کند.

کتاب وی در ظرف مدت کوتاهی پنج بار تجدید چاپ شد. کلاس همچنین خواستار سلب حق رای از کارگران آلمان، برچیده شدن انتخابات دمکراتیک و به روی کار آمدن رهبری قوی و بیرحم بود.

اندیشه یهودی ستیزی نژادی، تحول و جهش مهمی بود چرا که یهودیان را وارد راه بی‌برگشت می‌کرد. مسیحیان سنتی یهودی ستیز انتظار داشتند یهودیان تغییر دین دهند و سکولارهای یهودی ستیز می‌خواستند یهودیان آئین و مراسم و سنت خود را فراموش کنند. یهودیان در مقابل کسانی مانند هیتلر که یهودیت را امری «نژادی» می‌دانست، محکوم و بدون راه حل بودند چرا که‌ نژاد مانند دین و سنت تغییرپذیر نیست.

گونتر یکلی، پژوهشگر ارشد در مؤسسه «مطالعات یهودی‌ستیزی و سیاست جهانی» (ISGAP) در این باره می‌گوید: «[از نگاه یهودی ستیزان] یهودی‌ها باید به دلیل نژادشان مورد تنفر واقع شوند. این در واقع تبدیل شد به آبشخور اولیه جهان‌بینی آلمان‌ها که در تمایز با جهان‌بینی فرانسوی‌ها بود و ادعا می‌کرد که صفت آلمانی بودن یک‌نژاد خاص و موروثی است که از پدر و مادر و نسل‌های قبلی به ارث می‌رسد، چیزی که در باور فرانسوی‌ها به این شکل بود که صرف ساکن یک منطقه بودن را مؤید صفت شهروندی کشور می‌دانستند.»

آلمان نازی جنگ را ستایش می‌کرد و در پی آغاز تمدن و هویت جدید و تصرف سرزمین‌های بیشتر در شرق اروپا و پاک کردن آن از بومی‌ها بود تا زمین‌هایشان در اختیار کشاورزان آلمانی قرار بگیرد تا آن‌ها نیز به نوبه خود فرزندان زیادی به دنیا بیاورند که در خدمت جنگ‌های آینده پیشوا باشد.

نازی‌ها مانند «جامعه پان ژرمن» و چهره‌هایی مانند ویلهلم مار یهودیان را هدف قرار دادند. یهودیان را در تبلیغاتشان به عنوان دشمنی که همه جا هست معرفی کردند در این تبلیغات یهودی هم نماینده بانکدار‌ها و سرمایه‌داران بود و هم نماینده کمونیست‌ها و بلشویک‌ها.

این در حالی است که بسیاری از یهودیان به آلمانی بودن خود افتخار می‌کردند و در جنگ جهانی اول برای آلمان جنگیده بودند.

گونتر یکلی در مورد ایده یهودی «همیشه حاضر برای توطئه» می‌گوید: «کاملاً دیوانه‌وار بود. البته سیاستشان هم به همین شکل بود، احمقانه بود. یهودی‌ها را مسبب همه مشکلات دانستن نمی‌تواند ریشه در واقعیت داشته باشد – با این همه آن‌ها به این امر باور داشتند، که البته این شامل همه مردم آلمان نمی‌شد. اما بخش بزرگی از جامعه آلمان واقعاً چنین باوری داشتند و چنین اصلی بخشی از جهان‌بینی‌شان بود، چراکه از آن طرف معتقد بودند که آلمان‌ها بزرگ‌ترین ملت روی کره زمین هستند و اگر قرار است رشد کنند، پیروزی آن‌ها در گرو مبارزه با یهودیان است. این باور بخش مهمی از پیام آن‌ها بود.»

سياست حزب نازی از سال ۱۹۳۲ تا ۱۹۴۱ در مورد يهوديان یکسان نبودند و به مرور زمان با پيروزی‌های نظامی راديکال‌تر شد تا به اردوگاه‌های مرگی مانند آشويتس منتهی شد.

در ابتدا يهوديان از زندگی فرهنگی و اجتماعی به حاشيه رانده شدند، سپس مورد ضرب وشتم و سرکوب قرار گرفتند و در پايان در اتاق‌های مرگ جا گرفتند.

هیچ جامعه یهودی به اندازه‌ای کوچک و کم جمعیت نبود که در امان نازی‌ها باشد، از ده‌ها یهودی در جزیره کوچکی در یونان تا ۲۰۰ یهودی اروپایی که به نروژ فرار کرده بودند.

در مورد عجله و اولویت نازی‌ها برای از بین بردن یهودیان، گونتر یکلی معتقد است که فتوحات نظامی نازی‌ها، سیاست آن‌ها را در قبال یهودیان رادیکال‌تر کرد.

وی در مورد عجله نازی‌ها برای از بین بردن یهودیان می‌گوید: نازی‌ها در‌‌ همان زمان در جنگی خیالی با یهودیان بودند و فکر می‌کردند که اگر همه یهودیان جهان را از دم تیغ بگذرانند، دنیا جای بهتری خواهد شد و در اهداف خود پیروز خواهند شد. البته که چنین اعتقادی بی‌پایه بود، منظورم این است که یهودی‌ها به هیچ وجه تهدیدی برای آلمان‌ها یا نازی‌ها محسوب نمی‌شدند. به همین دلیل می‌توانید فقدان عقلانیت در دیدگاه آن‌ها را ببینید، این در واقع شالوده یهودی‌ستیزی است که باوری غیرمنطقی و برپایه توهم توطئه شکل گرفته و نازی‌ها به آن اعتقاد داشتند و فکر می‌کردند که پشت هر توطئه‌ای دست یهودی‌ها است – که از اساس اشتباه بود

یکی از منابع تبلیغاتی حزب نازی، سند جعلی «پروتکل بزرگان صیهون» بود که براساس آن یهودیان برای تسلط بر جهان دائم در حال توطئه هستند و از طرق مختلف از جمله شیوع بیماری های واگیردار می خواهند تنش های اجتماعی پدید آورند. اگرچه جعلی بودن این نوشته، دهه ها سال پیش ثابت شده، ولی تاکنون در کشورهایی مانند عربستان، ایران و ترکیه تجدید چاپ می شود.

هر روز قطار یهودیان را به آشویتس می‌آورد. حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد از مسافران برای کار در اردوگاه و بردگی انتخاب می‌شدند، بقیه به اتاق گاز فرستاده می‌شدند. به قربانیان به دروغ گفته می‌شد اتاق گاز، اتاق دوش است و برای نظافت.

قربانیان لحظات اول ورود به آشویتس را زنان، کودکان، بیماران و سالمندان تشکیل می‌دادند. بسیاری دیگر نیز بر اثر کار طاقت فرسا جان می‌باختند و یا با ضرب گلوله.

نازی‌ها مالک بدن یهودیان بوده و زندگی و حیات آن‌ها به اراده‌شان بستگی داشت. تمامی اموال یهودیان و دیگر اسیران اردوگاه توقیف می‌شد. به روی بسیاری از آن‌ها، پزشکان نازی آزمایش انجام می‌دادند.

آشویتس، جهنمی برای قربانیان آن بود اما نازی‌ها اوقات خوشی را در این اردوگاه و دیگر اردوگاه‌های کار اجباری و مرگ می‌گذراندند.

برخی از نازی‌ها با خانواده‌هایشان در این اردوگاه و در میان بردگانشان زندگی می‌کردند، برخی به اصرار ماه عسل خود را در آنجا می‌گذراندند، گرو‌ه های موسیقی از قربانیان آینده اتاق گاز برای سرگرمی خود تشکیل می‌دانند.

در صورت نافرمانی، مقاومت و یا فرار، نازی‌ها دست به تنبیه دسته‌جمعی می‌زدند.
برخی از پژوهشگران و نویسندگان می‌گویند که رابطه نازی با یهودیان در این اردوگاه‌ها بر اساس انسان زدایی بود. به عبارت دیگر آلمان‌ها یهودیان را به شکل انسان نمی‌دیدند و قادر به تفریح و شادی در میان کشتار دسته‌جمعی و شکنجه هزاران نفر بودند.

هانا آرنت، فیلسوف و تاریخ‌نگار، آدولف آیشمن، یکی از سازماندهندگان هولوکاست، را بوروکراتی بی‌احساس می‌داند. اما بسیاری با این نظر مخالفند.

آلون کونفینو، نویسنده کتاب «دنیای بدون یهودیان می‌نویسد: احساسات و شور و شوق زیادی در میان نازی‌ها وجود داشت و عملکرد آن‌ها در قبال قربانیان، عاری از احساسات نبود و هانا آرنت که ناظر دادگاه آیشمن در اورشلیم بود، در این مورد اشتباه می‌کند.

بی‌تفاوتی آلمان‌ها به سرنوشت قربانیان می‌تواند تا حدودی ریشه در همدست بودن بخشی از مردم آلمان با هیتلر باشد. بسیاری از بسته شدن کسب و کار یهودیان و دست اندازی به اموال آن‌ها طی سال‌ها سود جستند و در کتاب مقدس سوزی و تحقیر یهودیان شرکت کردند.

همدستان کوچک آدولف، گام به گام، به گفته ایان کرشو، تاریخدان بریتانیایی، راه آشویتس را با نفرت آغاز کردند و با بی‌تفاوتی هموار.