
دکتر علی نیکویی[1]
در تاریخ ایرانِ باستان کمتر نامی چنین باوقار و هیبت به گوش میرسد که در آن آوای اندیشه، شمشیر و سازندگی همزمان طنینانداز باشد و شاپور از آن جمله است. او نهتنها شاهی بزرگ از دودمان ساسانی بود؛ بلکه به تعبیر سنگنوشتهها فرزند "مزداپرستِ ایزد تبار" اردشیر بود و از همان آغاز نگاهش نه به یک پادشاهی که به "جهانشاهی" دوخته شده بود. در روزگاری که دودمان اشکانی به خواب فرسودگی فرورفته و ایرانزمین به جولانگاه خاندانهای نیرومند محلی و یورشهای خارجی بدل شده بود، اردشیر بابکان در نبردی که بیشتر رنگ جهانبینی داشت تا صرفاً سیاسی، پرچم قیام برافراشت. در این قیام فرزند او شاپور نه کودکی خام که جوانی [احتمالاً ۱۶ تا ۱۸ساله] همراه همدل و هم سلاح پدر بود. او در کنار پدرش اردشیر بابَکان نخستین طعم نبرد، سیاست و فرماندهی را چشید و در سایهٔ همان نبردها پخته و پرورده شد. سنگنوشتههای نقش رجب و کتیبهٔ کعبه زرتشت باآبوتاب تمام از او یاد کردهاند. در نقش رجب، جایی که اردشیر تاج شاهی را از دستان اهورامزدا میگیرد شاپور در هیئتی جوان در پشت پدر ایستاده با چهرهای محجوب اما استوار این تصویر خبر از جانشینی میدهد که نه بهزور که به شایستگی در صف ایستاده است. اردشیر در سالهای پایانی سلطنتش دانسته بود که شاهیاش تنها با جانشینی نیرومند ادامه خواهد یافت. از همین رو بهتدریج شاپور را وارد دایره قدرت کرد. به روایتی، برخی از شاهان تابع یا ساتراپ[2]های غرب ایران، در همان دوران، به شاپور "باج[3] و گزیت[4]" میدادند. او در ادارهٔ استانها، مدیریت جنگها و سرکوب شورشها نقشی محوری یافت. اگر اردشیر شاه بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی بود شاپور شاه سازنده و توسعهدهنده آن بود و این نکته پیش از آنکه رسماً به تخت بنشیند نزد نخبگان و سرداران شناخته شده بود. شاپور پیش از آنکه شاه شود، شاهزادهای دیوانی و رزمی بود، مردی که در سنگنوشتههایش از پزشکان، دبیران، موبدان و معماران یاد میکند از همان آغاز نشان داد که جهان او فقط میدان نبرد نیست؛ بلکه میدان اندیشه، هنر، دین و فرهنگ نیز هست. شاید به همین دلیل در سدههای پسین حتی دشمنانش از او با احترام یاد کردند و نامش در کنار شهریارانی چون کوروش و داریوش در ردیف بزرگان آمد.

در باب جانشینی او اما اختلافهایی هم هست؛ روایت طبری از رقابت شاپور با یکی از برادرانش میگوید که در میانهٔ لشکرکشی اردشیر به گرگان با شورش و اختلاف همراه شد؛ اما چه آن ماجرا درست باشد یا نه دستکم میدانیم که انتقال قدرت آسان و بی حاشیه نبوده است. حتی در کتیبههای شاپور، گرچه خود را "شاهنشاه ایران و انیران[5]" مینامد؛ اما همواره یاد میکند که پدرش اردشیر زنده بود و بر تخت پادشاهی او را نشاند؛ این نکته افزون بر ادب رسمی گواهِ انتقال مشروع و نهادینهٔ قدرت است.
لحظهٔ نشستن شاپور بر تخت شاهی احتمالاً در حوالی سال ۲۴۰ میلادی بود که نه فقط یک انتقال قدرت که آغاز دورانی تازه بود. شاپور [در زمان به تخت نشستن باید مردی جوان در حدود ۳۰ تا ۳۵ساله است] از همان آغاز چشم به امپراطوری روم دوخت، مرزهای غربی را بهدقت ارزیابی کرد و مناسبات با کانونهای دینی و فرهنگی را سازمان داد؛ اما هیچیک از این تحرکات در خلأ پدید نیامد! بلکه همه از تجربههایی بود که از پدر و از صحنههای جنگ و از نبض سیاست آموخته بود. شاپور آنگاه که بر تخت نشست، تنها وارث تاجوتخت اردشیر نبود؛ وارث رؤیایی بود که ایران را بار دیگر کانون تمدنِ جهانی میخواست.
در بهار سال ۲۴۳ میلادی درحالیکه تنها ۳ سال از پادشاهی شاپور میگذشت گوردیان سوم امپراتور جوانِ روم با رؤیای جا پای اسکندر مقدونی نهادن بهسوی فرات لشکر کشید؛ شاهپور خود فرماندگی جنگ را به عهده گرفت و از تیسفون به میدان شتافت؛ لشکر ایران و سپاه روم در نزدیکی شهر میسیکه (فلوجه در عراق کنونی) به هم رسیدند و در نبرد مَشیک[6] ایران و روم به هم تاختند و رومیان چنان در هم کوبیده شدند که امپراتورشان نیز به دست ایرانیان کشته شد و آرزوی اسکندر شدن را به گور برد. کتیبههای ایرانی بهصراحت مینویسند: "او را بکشتیم و رومیان را در فرات غرق کردیم" اگرچه منابع رومی تابآوری این حقارت و کشتهشدن امپراتورشان را نداشتند با تحریف گفتند: مرگ گوردیان مفلوک در اثر خیانت و کشتهشدن توسط همراهانش بود. پس از این شکست، رومیان دیگر رمقی برای جنگ نداشتند، امپراتور "مارکوس یولیوس فیلیپوس" ملقب به "فیلیپ عرب" که جانشین گوردیان شده بود، ناگزیر به صلح آمد؛ نه به شیوه دیپلمات که بهمانند باجگزار. "شاهپور در نقشرستم با افتخار نوشت که او زانو زد، باج داد و فرمانبردار شد" امیران و افسران رومی تاب این حقارت را برنتافتند و نهایتاً در سال ۲۴۹ میلادی یکی از ژنرالهای برجستهٔ فیلیپ عرب به نام گایوس دسیوس[7] که بهسوی دانوب[8] فرستاده شده بود تا شورشهای محلی را فرونشاند از سوی سپاهیان خود بهعنوان امپراتور اعلام شد و در نبردی در نزدیکی ورونا[9] در روم، در جنگی خونش را بریخت. دسیوس تنها دو سال (۲۴۹-۲۵۱ میلادی) امپراتور بود و سرانجام در نبرد با گوتها[10] کشته شد و این چرخه کوتاهمدت ژنرالهای رومی که امپراتور میشدند در سال ۲۵۳ میلادی شکست و یکی از قویترین ژنرالهای تاریخ روم بنام والِریَن[11] امپراتور روم شد. والرین، برای بازیابی هیبت رومی و خاموشکردن آتشِ بیاعتمادی در دل لژیونها، چارهای جز رویارویی با ایران ندید. امپراتور مغرور گمان میبرد با یک یورش حسابشده، این شاهِ موبدزاده[12] را به عقب خواهد راند، پس در سال ۲۶۰ میلادی با سپاه مجهز و بسیار بزرگ ۷۰ هزارنفری به منطقهای بنام ادسا[13] در منطقهای که امروز مرز میان ترکیه و سوریه است شتافت و از سوی دیگر شهریار ایران نیز سپاه بدانجا کشید و ایرانیان و رومیان به هم تاختند؛ فرجام این جنگ آن شد که خیالپردازیهای امپراتور و سپاهش با نبوغ نظامی شاپور فروبریزد و ولریان را واداشت تا نخستین امپراتور تاریخ روم باشد که اسیر میشود! آری رومیان شکست سختی از ایرانیان خوردند و امپراتورشان و بسیاری از سناتورها و ژنرالهایشان و [شاید] رقمی بین 50 تا 60 هزار سرباز رومی به اسارت دست شاپور درآمدند. شهریار ایران دستور داد صحنهٔ اسارت امپراتور روم در نقشرستم در زیر آرامگاه داریوش بزرگ هخامنشی حجاری شود. نقشبرجسته اسارت والرین در نقشرستم نمایانگر پیروزی شاپور اول بر امپراتور روم است. شاپور سوار بر اسب باوقار و اقتدار در مرکز قرار دارد، والرین زانو زده و در حال تسلیم به شاهنشاه ایران است در کنار آنها فیلیپ عرب ایستاده و نمایانگر صلح پیشین است. این تصویر، نمادی از برتری ایران بر روم و پایان یک دوران است. قرارگیری نقشبرجسته زیر آرامگاه داریوش بزرگ نیز نشانگر پیوند تاریخی و مشروعیت شاهان ساسانی با شاهنشاهی هخامنشی میتواند باشد که عظمت ایران را در تاریخ ثبت کردهاند.
روایت دروغ غربیان از دوران اسارت امپراتور و رومیان در ایران
هیچچیز برای وجدان رومی خوارکنندهتر از آن نبود که ببیند شاهنشاه ساسانی نهتنها ارتش روم را درهمشکسته بلکه امپراتورِ زنده را نیز در زنجیر کشیده است! از همین رو مورخان بیزانسی در قرون بعدی آن واقعه را نه بهمثابه یک گزارش تاریخی که بسان اسطورهای معکوس نوشتند؛ اسطورهای از تحقیر، خشم و تخلیهٔ روانی یک امپراتوری زخمخورده! در برخی متون بیزانسی همچون آثار زوسیموس[14] و یوحنا مالالاس[15] شاپور، شاهنشاه ایران؛ در مقام فاتحی ظالم، قسیالقلب و تحقیر گر تصویر میشود. در کتابهایشان گفتند: شهریار ایران امپراتور رومی را چون بندگان دربار به صف ایستاند و پا بر پشت او نهاد تا بر اسبسوار شود و او را در سوارشدن و پیادهشدن از اسب بهجای تخت بهزانو درآورد! برخی دیگر ادعا کردهاند که پیشنهاد رومیان برای بازخرید امپراتور از سوی شاپور رد شد تا تحقیر رومیان کامل شود! حتی روایتهایی از کندن پوست والرین و پر کردن آن با کاه و آویختن در بارگاه شاپور نیز در این میان نقل شده است؛ افسانههایی بیش از آنکه مبتنی بر سند باشند حاکی از ضمیر ناخودآگاه یک تمدن شکستخورده است. جالب آنجاست که حتی در همین منابع بیزانسی نیز جزئیات این وقایع همواره در پردهای از ایهام و افراط است. نه نام راویان نخستین روشن است نه شاهدی بر تکرار مستقل روایتها در میان منابع همعصر یافت میشود. تحقیر امپراتور بهعنوان یک استعاره و نه یک گزارش، در ذهن مورخان رومی تداوم مییابد؛ گویی سرنوشت والرین را باید نه با ابزار تاریخنگاری بلکه با روانکاوی فهم کرد! حتی چیزی در حدود ۱۰۰۰ سال بعد در قرون ۱۴ و ۱۵ میلادی بسیاری از نقاشان آن دوران این ستمِ پادشاه ایران بر امپراتور روم را نقاشی کردهاند! یعنی روح غربی این شکست را بسان یک تراژدی [سوگنامه] غمبار[16]حتی پس از هزار سال همواره به یاد داشته است و دستمایه هنرمندان غربی میشده است.
![اثر لوران د پرومیفی،[پانویس ۴۲] ۱۴۱۵، نقاشی با رنگ تمپرا، برگ طلا و رنگ طلائی روی پوست، موزه جی. پل گتی، لس آنجلس](https://files.virgool.io/upload/users/15725/posts/ce0sx5a7yqh6/33koh9wwsvqo.jpg)
در دهههای اخیر، تاریخنگاری نوین غربی که بیش از تخیل به سند اتکا دارد بازخوانی انتقادی دقیقی از این واقعه عرضه کرده است. پژوهشگرانی چون ریچارد فرای[17]، یوزف ویزههوفر[18] و دانیل پاتس[19] با بررسی شواهد باستانشناسی، کتیبههای پارتی و ساسانی، و نیز بافت تاریخی دوره به این نتیجه رسیدهاند که روایتهای بیزانسی از سرنوشت والرین حاوی مبالغه، انتقام روانی و افسانهپردازیاند. شواهدی چون کتیبه شاپور در نقشرستم بهروشنی از پیروزی در جنگ "ادسا" یاد میکنند و تصریح دارند که امپراتور و همراهانش به اسارت درآمدند، اما هیچگونه اشارهای به تحقیر یا شکنجه نیست از سوی دیگر شواهد میدانی از حضور اسیران رومی در جنوب غربی ایران حکایت دارند.

شاهنشاه ایران، شاپور ساسانی برخلاف تصویر خشنی که در منابع بیزانسی از او تلاش شده تا به وجود بیاید در واقع رفتاری عملگرایانه و خردمندانه با اسیران پیش گرفت.

او از شکست دشمن سرمایهای برای توسعهٔ زیرساختی کشور ساخت و بهجای انتقامکشی آنان را در خدمت تمدن خود بهره گرفت و بهاحتمال بسیار بهدرستی نزدیک امپراتور والرین نه در زندان و شکنجه بلکه در نوعی حبس اَشرافی یا نظارت درباری زیست و سپس جان باخت.[20] مهمترین نمود این بهرهگیری شاپور ساسانی از امپراتور در بند و اسیران رومی در ساخت "بند قیصر" در شوشتر تجلی یافت؛ سدی با پلهای قوسیشکل و سازههای آبی گسترده که اسیران رومی بهویژه مهندسان نظامی و فنی آنان طراحی و اجرا کردند. این بند بخشی از یک سیستم آبرسانی پیشرفته بود که هنوز هم آثار آن در زمین و فهرست یونسکو برجایمانده است.

دومین میدان بهرهگیری از این اسیران، در تأسیس و آبادانی شهر گندیشاپور [جندیشاپور] بود؛ شهری در خوزستان که بعدها یکی از مراکز علمی، پزشکی و دینی جهان ساسانی و حتی اسلامی شد.

پزشکان، معماران، و صنعتگران رومی در طراحی و ساختار اولیه این شهر نقش ایفا کردند بعدها نیز این سنت با پیوند پزشکی یونانی، سریانی و ایرانی، در قالب مدرسه گندیشاپور به اوج رسید؛ مدرسهای که پایهگذار ترجمه متون پزشکی به پهلوی و سپس عربی شد و میراثی ماندگار در تاریخدانش پدید آورد. اسیران رومی در زمینههای دیگر نیز به کار گرفته شدند: صنایع فلزکاری، شیشهگری، نقشبرجستهسازی و حتی نگهبانی از مرزهای شرقی ایران؛ شماری از آنان در لشکرهای کمکی یا بهعنوان کارگران ماهر در ساخت قلعهها، جادهها و بناهای سنگین نظامی به کار گرفته شدند. شواهدی از نفوذ هنر رومی در نقشبرجستههای ساسانی بهویژه در بیشاپور و فیروزآباد حاکی از اثرگذاری هنر اسیران بر سبک تصویری عصر شاپور است. از منظر فرهنگی نیز، برخی از این اسیران در مناطقی چون شوشتر، اهواز، و گندیشاپور اسکان یافتند. محلههایی که به نام "رومیه" یا "رومیان" شناخته میشدند نشان از حضور جمعیتهایی دارد که بهتدریج در ساختار اجتماعی ایران جذب شدند. بااینحال برخی عناصر چون زبان، رسم، یا حافظه تاریخیشان تا مدتها باقی ماند؛ گویی رومی مغلوب اما زنده در دل ایران مأوا یافته بود. شاپور بر خلاف بسیاری از پادشاهان فاتح آن اسیران را نه به قتلگاه و شکنجهگاه که به کارگاه و میدان ساختوساز روانه کرد. در واقع او مغز و بازوی مهندسان دشمن را بهجای شمشیرشان به خدمت گرفت.
در تحلیل این رخداد تاریخی نکتهای بنیادین رخ مینماید؛ شاپور تنها به پیروزی نظامی رضایت نداد او آینده را نگریست و توانست دشمن شکستخورده را به ابزاری در مسیر آبادانی ایران بدل کند، او انتقام را در قالب خِرَد و بهرهوری مجسم ساخت و این خود نشانگر درکی راهبُردی از مفهوم پیروزی است. بدینسان از خاکستر یک جنگ بنای آگاهی، زیرساخت و علم سر برآورد و از اسارت یک امپراتور، عزت یک تمدن. چنین بود که ایران در روزگار شاپور نهتنها میداندار نبرد که میداندار معنا و معماری تمدن نیز شد.
[1] دکتری پژوهشهنر و کارشناسارشد تاریخ ایران باستان | یرانشناس
[2] ساتراپ: فرماندار ایالت در شاهنشاهیهای باستانی ایران.
[3] باج به خراج یا مالیاتی گفته میشد که دولتهای مغلوب یا اقوام تحت سلطه به شاهنشاهی ایرانِ ساسانی میپرداختند.
[4] گزیت که در دوران اسلامی جِزیه میگفتند به مالیات سرانه اشاره دارد.
[5] اَنیران: سرزمین یا مردمانی بیرون از ایران، معمولاً بیگانه و دشمن در متون پهلوی.
[6] Battle of Misiche
[7] Gaius Decius
[8] Danube
[9] Verona
[10] گوتها به انگلیسی: (The Goths) یکی از قبیلههای ژرمن شرقی بودند که در سدههای سوم و چهارم میلادی، به امپراتوری روم حمله میکردند.
[11] Valerian (emperor)
[12] ساسانیان از همان آغاز مشروعیت خود را بهشدت بر پایهٔ آیین زرتشتی استوار کردند. اردشیر بابکان بنیانگذار این دودمان در روایات پهلوی و متون اسلامی، فرزند بابک و نوادهٔ ساسان معرفی میشود. ساسان که نام دودمان نیز از او گرفته شده و در بسیاری از منابع (مانند طبری، بیرونی و دینکرد) موبد و نگهدارنده آتشکدهای در فارس معرفی شده است.
[13] Edessa
[14] Zosimus (historian
[15] John Malalas
[16] شاید چیزی بهمانند کشتهشدن سیاوش به دست افراسیاب تورانی در ذهن ایرانیان
[17] Richard N. Frye
[18] Josef Wiesehöfer
[19] Daniel T. Potts
[20] مرگی شاید طبیعی اما نه لزوماً خوارکننده و کشته شده.