بسیاری از مورخان یکی از بدیهای نادرشاه افشار را آدمکشیها و بیرحمیهای آخر عمر او برشمردهاند. با اینکه از زمان حکومت نادر کمی بیش از دویست سال نگذشته اما تقریبا تاکنون کسی علت آنچه اقدامات ظالمانه نادر خوانده میشود را آنچنان که باید بیان نکرده و این موضوع را به نحوی که شایسته بزرگی این پادشاه است تحلیل و بررسی ننموده. میرزامهدی خان استرآبادی منشی نادر و از معدود مورخان آن دوره است که در اینباره سخن میگوید و با ادبیاتی بینظیر از نافهمیها و بیمهریها و آزار و اذیتهای مردم ایران نسبت به نادرشاه پرده برمیدارد.
همه میدانند که نادر شاه هنگامی به کار برخاست که ایران استقلال خود را از دست داده بود و از آرامش و ایمنی هم بیبهره شده بود. افاغنه پایتخت ایران را گرفته بودند و از سوی دیگر عثمانیها آذربایجان و کردستان و کرمانشاه و همدان را گرفته، روسها قفقاز و گیلان را تصرف نموده بودند و سودای تقسیم ایران در سر داشتند. گذشته از اینها در گوشه و کنار بیش از ده تن از سرداران صفوی کوس خودسری میکوفتند و مدعی استقلال منطقه تحت حکمرانیشان بودند.
پادشاه رسمی ایران شاه تهماسب دوم نیز با گریختن از چنگال افاغنه با حالتی ناتوان و زبون گاهی در قزوین و هنگامی در آذربایجان و زمانی در مازندران روزگار میگذرانید.
درچنین شرایطی نادر سر برآورد و بیگانگان را از کشور بیرون راند و خودسران را یکایک از میان برداشت. افاغنه را گوشمالی بسزایی داد و عثمانیان را درهم شکست و روسها را با شجاعت از ایران بیرون نمود.
نادر نه تنها استقلال ایران بلکه آبروی ایران را هم بازگردانید. پس از انجام این کارها با آنکه بیگفتگو معلوم بود که او پادشاه است، اما به توده مردم احترام گذارد و بزرگان کشور را به دشت مغان خواست و بادست آنها تاج پادشاهی را برسر گذاشت.
پس از پادشاه شدن به خوشگذرانی نپرداخت و غیرتمندانه به یک رشته کارهای دوراندیشانه پرداخت و ایران را بزرگترین دولت آسیا گردانید.
اما مردم ایران با او چه کردند؟! افسوسآور است که مردم نافهم ایران به استقلال کشور که نادر بازگردانیده بود بها نمیدادند، به نام و آبرویی که دولت ایران درجهان پیدا کرده بود ارج نمیگذاردند و کارهای نادر در نزد آنان بزرگ نبود! بلکه چون نادر میخواست شیوه زشت دشنام و نفرین را از میان بردارد اینان رنجیدگی از او مینمودند و به خاندان بیکاره صفوی دلبستگی نشان داده بسیار میخواستند که پادشاهی با آن خاندان باشد!
مینشستند و باصد نافهمی میگفتند: حالا که کارها درست شد، چرا تاج و تخت را بدست صاحبش نمیسپارد! یا میگفتند: پس آن کارها را میکرد که خودش پادشاه شود؟!
این بدبختان کج فهم نمیاندیشیدند که پادشاه برای نگهداری کشور است و هرکسی که بهتر توانست کشور را نگه دارد و مردم را آسوده گرداند به پادشاهی شایستهتر است، نمیاندیشیدند که پادشاهی به پیشانی صفویان نوشته نشده که جز آنها پادشاه نباشد، نمیاندیشیدند که صفویان برای کشور بودهاند نه کشور برای صفویان!
با این نافهمیهای شوم خود باچنان پادشاه بزرگی دشمنی نشان میدادند! شعرهای ریشخندآمیز سروده به میان مردم میانداختند.
این نامردیها تا آنجا رسیدکه هنگامیکه نادر درجنگ با عثمانیها به همدان بازگشت تا سپاهی تازه نفس گردآورد و به مقابله با عثمانیها بازگردد بجای آنکه ایرانیان با سروجان به یاوری آن سردار غیرتمند شتابند، او را خائن به خاندان شاه سلطان حسین خواندند و دنبال رو یک قلندر بچهای به نام آنکه از خاندان صفویست شدند و پرچم هواخواهی شاه تهماسب را برافراشتند!
مردم با این رفتار خود نادر را از آن شیوه میانهروی و خونسردی که داشت بیرون آوردند. نادر نه بلکه هرکسی با آن کوششها باچنین رفتاری از ناحیه آن مردم نادان روبرو میگشت آیا نمیگفت که این نمکنشناسان را باید کُشت و نابود گردانید؟
دلیل اصلی خونریزیهای نادر درپایان زندگانی خود همین بودکه تاکنون کمتر بازگو شده است.
منبع
جهانگشای نادری،میرزا مهدی استرآبادی