ویرگول
ورودثبت نام
دکتر علی نیکوئی
دکتر علی نیکوئی
خواندن ۱۲ دقیقه·۵ ماه پیش

فردوسی سرایندهٔ حکمت خسروانی

https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/216924/%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%8A%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AD%D9%83%D9%85%D8%AA-%D8%AE%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%8A

دکتر علی نیکویی

· جهان پرآشوب تا برآمدن فردوسی

درحالی‌که چیزی در حدود سی‌سال از درگذشت محمد ابن عبدالله (ﷺ) می‌گذشت گروهی تندرو از مسلمانان [خوارج] پسرعمو و دامادش علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) که چهارمین خلیفهٔ مُسلمین بود را در مسجد کوفه شهید نمودند و اسباب به‌قدرت‌رسیدن شاخه‌ای از اعراب بنام امویان بر کل جهانی که تقریباً در زمان دومین خلیفه "عمر بن خطاب" به دست اعراب افتاده بود شدند و عملاً از سال ۶۶۱ میلادی تا ۶۸۰ میلادی معاویه بن ابوسفیان بر کل جهان اسلام حاکم شد و خلافت اسلامی را مبدل به سلطنت نمود و دیگر حق تعین خلیفه بعدی توسط مسلمانان را با موروثی کردن خلافت در خانوادهٔ خود برچید و چیزی در حدود یک قرن سیاه‌ترین و سخت‌ترین دوران حاکمیت بر مردمان کشورهای فتح‌شده را برپا نمودند.

در دوران امویان، کارگزاران عرب به تحقیر و تعدی به ایرانیان که همچنان در دین کهن خود بازمانده بودند می‌پرداختند؛ چه بسیار موبدان و هیربدان فارس در دوران ایشان کشته شدند و آتشکدهٔ مهم کاریان و آتش‌های مقدس دیگر در زمان ولایت زیاد بن ابیه به دست عبیدالله بن ابی بکره خاموش شد؛ ویران کردن معبد نوبهار بلخ به دست قیس بن الهثیم السلمی والی خراسان (۴۲ هجری) یا کشتار به‌طریقان اَران باز هم در سال ۴۲ هجری یا کشتار مردم سیستان در سال ۴۶ هجری تنها گزارش‌هایی است منتخب از خشونت خونبار وسیع امویان در ایران.[1]حتی با اسلام‌آوردن ایرانیان باز هم امویان اجازهٔ زیست برابر آنها با یک مسلمان عرب را نمی‌دادند و ایشان را موالی [بندگان آزاد شده] می‌نامیدند. هرچند ایرانیان در ظاهر با مسلمان شدن از قید بردگی آزاد می‌گشتند باز هم با نام "مولی" تحت حمایت صاحبان اولیهٔ خود باقی می‌ماندند. باتوجه‌به قوانین اسلام که مسلمان برده نمی‌شود، بندگان آزادشده وضعیتی بین بندگی و آزادگی پیدا می‌کردند و شرایط و مقررات ویژه‌ای برای آن‌ها فراهم می‌شد، به نوشتهٔ جرجی زیدان "موالی" درحقیقت شهروندان درجه دوم جامعهٔ اسلامی آن روز بودند. اگرچه تحقیر آن‌ها و مردم غیرعرب از دوران پیش از بنی‌امیه آغاز شده بود اما در زمان حکومت آنان شدت یافت. اعراب خود را بالاتر از دیگران می‌پنداشتند و می‌گفتند: "ما نه‌تنها شما را از بردگی و اسارت آزاد ساختیم بلکه از پلیدی و کفر و شرک نجات دادیم و همین کافی است که از شما برتر باشیم." اعراب دوران بنی‌امیه، در حفظ نژاد خود می‌کوشیدند و به غیرعرب و موالی، زن نمی‌دادند. حتی شدت تعصب امویان به حدی بود که به نوشته مسعودی، امویان خلافت را بر پسر کنیز (غیرعرب) حرام می‌دانستند؛ زیرا مایل نبودند کنیز زادگان، عهده‌دار خلافت شود. خواری و خفت موالی در عصر امویان تا آنجا بود که به گزارش مطهر بن مقدسی، حاکمی چون حجاج نیز، نتوانست سعید بن جبیر را که از برجستگان تابعین بود به مسند قضاوت بنشاند! چرا که مردم کوفه بانگ برآوردند که جز عرب کسی برای قضا شایسته نیست. گرفتن جزیه از نو مسلمانان، فرستادن موالی به میدان‌های جنگ بدون پرداخت حقوق و مسائلی همانند این از جمله رفتارهای تحقیرآمیز امویان با موالی بود.[2]

تمام این ستم‌ها به ایرانیان باعث شد که ایرانیان به جرگهٔ بزرگ مخالفان سرنگونی بنی‌امیه بپیوندند و نهایتاً در سال ۷۵۰ میلادی یک فرماندهٔ نظامی ایرانی با نام "بهزادان پور ونداد هرمزد" ملقب به اَبومُسْلِمِ خُراسانی، رهبر جنبش سیاه‌جامگان در خراسان شود. او توانست با براندازی حکومت بنی‌امیه، حکومت بنی‌عباس را پایه‌گذاری کند. نام اصلی او بهزادان پور وندیداد بود که به توصیه "ابراهیم امام" یکی از بزرگان بنی‌عباس به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری "مروان" آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به‌عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد؛ اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگران‌کننده بود، سرانجام ابومسلم در سال ۱۳۷ هجری قمری به نحو توطئه‌آمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.[3] شورش عباسیان که ابومسلم بدان پیوست، صرف‌نظر از دلیلی که او برای پیوستن به این شورش داشت، موجب احیای فرهنگ ایرانی شد که مدت‌ها بر حکومت خلیفه تسلط داشت. همچنین مقدمه‌ای برای ظهور سلسله‌های محلی شد.[4]

· میان‌پردهٔ ایرانی و زایش فردوسی

میان‌پردهٔ ایرانی به دورانی از تاریخ ایران از حدود سدهٔ هشتم تا یازدهم میلادی گفته می‌شود که طی آن، برای نخستین‌بار پس از حمله اعراب به ایران و با تحلیل‌رفتن خلافت عباسی، حکومت اقوام ایرانی‌تبار در ایران‌زمین دوباره شکل گرفت؛ دورانی خاص از تاریخ ایران که پس از فتح ایران توسط اعراب مسلمان در سدهٔ هفتم میلادی و سقوط شاهنشاهی ساسانی، دوباره دودمان‌های مختلف ایرانی در فلات ایران حاکم شدند. این دوران از آنجایی قابل‌توجه است که در زمانی مابین افول قدرت خلافت اعراب و ظهور ترکان در سدهٔ یازدهم، روح و فرهنگ ملی ایران به دست حکومت‌های ایرانی‌تبار و این بار به شکل ایرانی - اسلامی زنده شد؛ بیشتر این دودمان‌ها بر احیای زبان فارسی تمرکز داشتند.[5]

· تُرکان پارسی‌گو، بخشندگان عمرند!

فردوسی زائیده دوران امیران غزنوی است؛ غزنویان دودمانی تُرک‌نژاد با فرهنگ ترکی - ایرانی و سنی‌مذهب در بخش‌های شرقی ایران بزرگ به‌ویژه خراسان بزرگ و افغانستان امروزی بودند که به‌عنوان مروج و ناشر اسلام موردتوجه و تأیید خلافت عباسی نیز بودند. نوزایی (رنسانس) زبان، فرهنگ و ادبیات فارسی در دوره ترکان غزنوی در قرن یازدهم میلادی صورت گرفت، دربار امپراتوری غزنوی به دلیل حمایت از ادبیات فارسی چنان مشهور بود که شعرایی همچون فرخی سیستانی برای ادامه فعالیت به نزد ایشان سفر کردند. مجموعه شعر کوتاه عنصری (شاعر پارسی‌گوی) به سلطان محمود و برادرانش نصر و یعقوب اختصاص یافت. سلطان محمود، غزنی را به مرکز آموزش علوم تبدیل کرد و فردوسی و ابوریحان بیرونی را به دربار خود دعوت نمود او ترجیح داد که شهرت و جلالش به زبان فارسی ثبت گردد و صدها شاعر پارسی‌گوی در دربار او جمع شدند. وی کتابخانه‌های زیادی از ری و اصفهان به پایتخت خود آورد. با فتح ری و اصفهان به دست سلطان محمود، ادبیات فارسی در آذربایجان و عراق عجم گسترش یافت، غزنویان نوشته‌های تاریخی به زبان فارسی تدوین کردند؛ تارخ بیهقی که در نیمه دوم قرن یازدهم نوشته شده است، نمونه‌ای از آن است. با فتح شمال هند توسط سلطان محمود غزنوی فرهنگ و ادبیات فارسی به لاهور راه یافت که بعدها شعرای مشهوری همچون "مسعود سعد سلمان" در هندوستان پرورش یافتند. لاهور تحت حکومت غزنویان در قرن یازدهم، دانشمندان پارسی را از خراسان، هند و آسیای‌مرکزی جلب کرد و به یک مرکز مهم فرهنگی زبان و ادبیات پارسی تبدیل شد. اگرچه پادشاهان غزنوی و فرماندهان نظامی آنها اصالتاً ترک بودند ولی از نظر ترویج زبان فارسی و حمایت از شاعران پارسی‌گوی، اهتمامشان بیشتر از رقبای ایرانی خود یعنی سلسله آل بویه بود که از شعرای عرب تمجید کرده و حامی بزرگ و مروج زبان و ادبیات عربی بودند.

· حکیم حکمت خسروانی

فردوسی در سال ۳۲۹ ه‍.ق برابر با ۹۴۰ میلادی در روستای پاژ در شهرستان توس در خراسان دیده به جهان گشود. نام او همه‌جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده است. نام کوچک او را در منابع کهن‌تر مانند عَجایِبُالْمَخلوقات و تاریخ گُزیدهٔ حَمدُالله مُستُوفی و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه»، «حسن» نوشته‌اند. منابع دیگر همچون برگردانِ عربی بُنداری اصفهانی، «پیشگفتار دست‌نویس فِلُورانْس» و «پیشگفتار شاهنامهٔ بایسنقری» و نوشته‌های برگرفته از آن، نام او را «منصور» گفته‌اند. پیش از همهٔ این‌ها، کهن‌ترین منبعی که از فردوسی و نام و تخلص و شهر او یاد کرده، گَرْشاسْپْنامهٔ اسدی طوسی است.[6] نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و «سومین پیشگفتار کهن شاهنامه» «علی» گفته شده است. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهن‌ترین منابع، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی و این نام را با قرینه‌های دیگری که وابستگی او را به یکی از شاخه‌های تشیع می‌رساند، سازگارتر دانسته است.[7] فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری در سی‌سالگی آغاز کرد. تنها سروده‌ای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه نامدارترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگ‌ترین نوشته‌های ادبیات کهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه. ق (۹۹۴ میلادی)، سه سال پیش از بر تخت نشستن محمود، به پایان برد و در ۴۰۰ ه. ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ میلادی، در هفتاد و یک‌سالگی ویراست دوم را به انجام رساند.[8]فردوسی دهقان و دهقان‌زاده بود در پارسی امروز دهقان برابر با کشاورز استعمال می‌گردد؛ اما دهقان مورد استعمال در آن دوران به معنی یک ایرانی اصیل و مالک زمین‌های کشاورزی است و درعین‌حال واژهٔ دهقان به معنی تاریخ‌نگار هم بکار رفته؛[9] آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و هم‌زمان با جنبش استقلال‌طلبی و هویت‌خواهی در میان ایرانیان سپری کرد. شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، زمانه‌ای درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ ایرانی آماده ساختند و فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در سده‌های سوم و چهارم هجری، زبان فارسی را به اوج رساندند و او با بهره‌گیری از آن سرمایه، توانست گفتار خود را چنین درخشان بپردازد. در نگاهی فراگیر دربارهٔ دانش و آموخته‌های فردوسی می‌توان گفت او زبان عربی می‌دانست، اما در نثر و نظم عرب چیرگی نداشت. در «پیشگفتار بایسنقری» نام فردوسی با «حکیم» همراه است که از دید برخی اشاره به حکمت خسروانی دارد.

داستان‌های شاهنامهٔ فردوسی ترجمهٔ فارسی دری از کتاب خوَدای‌نامگ دربار ساسانی بود؛ اما این خوَدای‌نامگ چیست!

خدای‌نامه ترکیبی از کلمه «خودای» به معنی سرور و «نامگ» به معنی کتاب است.[10]مورخین و نویسندگان دوره اسلامی خودای‌نامگ را به «سیرالملوک» ترجمه کردند و در قرن‌های سوم و چهارم هجری که فارسی دری به‌عنوان زبان نوشتار رواج یافت، ایرانی‌های مسلمان لفظ «خدا» را غالباً به‌جای "الله" به کار می‌بردند و شاهنامه را به‌جای خودای‌نامگ یا سیرالملوک وضع کردند. در همان دوران به واژه‌هایی بر می‌خوریم که معنی کهن «خدای» را همچنان حفظ کردند، از جمله آنها لقب‌های برخی از پادشاه‌ها چون «سامان‌خدات»، «بخاراخدات» و «کاول‌خدای» بود. در شاهنامه فردوسی، خدا به معنی «شاه» و «سرور» فراوان به‌کاررفته است. در زبان فارسی نو مفهوم کهن «خدا» در ترکیب‌هایی چون «دهخدا»، «کدخدا» و «ناخدا» (در اصل ناوخدا) باقی‌مانده است.[11] خدای‌نامه تقریر حماسه‌های ایرانی از زمان کیومرث تا خسروپرویز که در میانه پادشاهی یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به‌وسیلهٔ دهقانان دانشور تألیف شد.

خدای‌نامه نه‌تنها رویدادهای زمان پادشاهان را در برداشته؛ بلکه در آن خطبه‌ها و کلمات قصار و وصایای آنان نیز ذکر شده بود، ابن مقفع در سدهٔ ۸ میلادی این خدای‌نامه را به عربی ترجمه کرد و به‌صورت گسترده‌ای مورداستفادهٔ تاریخ‌نگاران مسلمان قرار گرفت که هر دو برگردان پارسی و عربی آن ازدست‌رفته است. اینک نزدیک‌ترین و کامل‌ترین خدای‌نامه در دست ما همین شاهنامهٔ فردوسی است، چنانچه گفتیم فردوسی از شاهنامهٔ ابومنصوری استفاده کرد و شاهنامهٔ ابومنصوری که به نثر بود را به نظم برگرداند و در شاهنامهٔ ابومنصوری که خود را از نژاد اصیل دهقانان می‌دانست منابع خدای‌نامه و دیگر کتب حماسی و تاریخی ایران دسترسی داشته.

اما بن‌مایهٔ فلسفی و اندیشه‌ورزی داستان‌های خدای‌نامه و شاهنامهٔ فردوسی "حکمت خسروانی" است؛ حکمت خسروانی فلسفه و عرفان ایران باستان است که به اندیشمندان آن فرزانگان خسروانی یا خسروانیون گفته می‌شود. واژه خسروان به معنی شاهانه و ملکان است. خسروانیون به گفتهٔ فیلسوف ایرانی "شهاب‌الدین یحیی سهروردی" عارفانی بودند که حقایق را پس از ادراک از راه کشف و شهود به زبان راز و در پوشش "نور و ظلمت" بیان کرده‌اند. سهروردی، معرفت یا آگاهی این حکیمان را با عنوان‌های حکمت اشراق یا خمیرهٔ خسروانی و خود آنان را "حکیم متأله" باز می‌شناساند. یعنی فلاسفه‌ای که با میزان عقل و شهود قلبی (عشق) به حقیقت می‌رسند. سهروردی، این‌گونه حکیمان (حکیم متأله) را در کتاب "المشارع و المکارمات" این‌گونه می‌شناساند: "موقعی می‌توان او را حکیم متأله نامید که کالبد برای او، در حکم پیراهن باشد، هرگاه بخواهد بدر آورد، رها کند و هر گاه بخواهد به تن کند." حکمت خسروانی قائل به اسارت نور در محبس و زندان تن و تکاپوی آن برای آزادی و بازگشت است.[12]

حکمت خسروانی بنیان‌هایی دارد

- اول این بنیان‌ها این است که خداوند یگانه است که فزاینده است و ایستا نیست و رهرو راه خردمندی سروش خدایی را خواهد رسید.

- دوم خردورزی است؛ بنیان حکمت خسروانی راستی بی‌پایان است و نیکی با هستی همسان است.

- سوم هنجار و داد و قوانین پیشرفت در هستی است، حکمت خسروانی ایستایی را می‌نکوهد و نوگرایی را می‌پسندد.

- چهارمین بنیان نفی‌کردن نیرو است و حکیم با هستی کنشگر است.

- بنیان پنجم "فر" است و فر از کلیدی‌ترین معروفات حکمت خسروانی است. یعنی آدمی می‌رسد به جایی که هستی او را یاری می‌کند تا در هستی بیفزاید و افزوده شود؛ و فر را چندین اصل است. اول آنکه به ارث نیست، دو آنکه همیشگی نیست و سومی این که فر از کل هستی جدا نیست.

- بنیان ششم حکمت خسروانی وحدت‌آفرینش است.

- بنیان هفتم گشوده راهی است، یعنی این که فزایندگی هستی را پایان نیست.

- بنیان هشتم بهره‌جویی است از هستی.

- بنیان نهم نو شدن است.

- بنیان دهم نوروز است، به این معنا که آدمی و هستی باید نو شوند.

- بنیان یازدهم چنین است که پوچی ناپایدار است و چون ناپایداری‌اش پدیدار شد، گمراهان و بداندیشان از زشتی کردار خود باز خواهند گشت.

- در سرانجام بنیان دوازدهم و آخرین حکمت خسروانی، رهانندگی از ایستایی است.[13]

اندیشهٔ بندهٔ کمترین بر آن است داستان‌های شاهنامه را نه‌تنها از زاویهٔ داستان‌هایی حماسی بلکه نگاهی چون نظر کردن به داستان‌های مثنوی مولوی باید نگریست و شخص فردوسی را نه‌تنها شاعری سُترگ و حماسه‌سرا بلکه حکیم و صوفی‌ای خسروانی باید دانست.

منابع:

1. افشار، ایرج (۱۳۹۰). کتابشناسی فردوسی و شاهنامه (از آغاز نوشته‌های پژوهشی تا سال ۱۳۸۵). تهران: میراث مکتوب.

2. التون، دانیل (1390). تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان در زمان حکومت عباسیان. ترجمهٔ مسعود رجب‌نیا. تهران: انتشارات علمی فرهنگی.

3. خالقی‌مطلق، جلال (۱۳۹۱). «فردوسی». در اسماعیل سعادت. دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی. ج. ۴. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

4. خطیبی، ابولفضل (۱۳۹۳). «خدای‌نامه». در حسن رضایی باغ‌بیدی، محمود جعفری دهقی. تاریخ جامع ایران. ج. ۵. به کوشش سید محمد کاظم موسوی بجنوردی. بنیاد دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. صص. ۶۷۵–۷۰۴.

5. رضی، هاشم (1379). حکمت خسروانی سیر تطبیقی فلسفه و حکمت و عرفان در ایران باستان از زرتشت تا سهروردی و استمرار آن تا امروز - تهران : انتشارات بهجت.

6. ریاحی، محمدامین (۱۳۷۵). فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او. تهران: طرح نو.

7. صدیقی، غلام‌حسین (۱۳۷۲). جنبش‌های دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری. ترجمهٔ یحیی مهدوی. تهران: پاژنگ.

8. مفتخری، حسین (۱۳۹۲). تاریخ سیاسی، اجتماعی ایران (از ظهور اسلام تا ظهور طاهریان)». تاریخ ایران، از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان. تهران: سمت.

9. نیکویی، علی (1401). نقش رودکی در هویت ایرانی. دیپلمات (فصلنامه وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران) شماره 2. صص73-77

10. نیکویی، علی (1402). دلی لبریز از عشق ایران. دیپلمات (فصلنامه وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران) شماره 3. صص 73-77

11. Yūsofī, Ḡ. Ḥ (1985). "ABŪ MOSLEM ḴORĀSĀNĪ". Encyclopædia Iranica. Vol. ۱ (1nd ed.). New York: Bibliotheca Persica Press. p. ۳۴۱–۳۴۴.

[1] صدیقی،۱۳۷۲: ۳۹

[2] مفتخری،۱۳۹۲: ۸۱

[3] نگاه کنید به: التون،۱۳۹۰: از ص ۱ تا ۱۵

[4]Yūsofī, Ḡ. Ḥ 1985

[5] نیکویی،۱۴۰۱: ۷۵

[6] خالقی مطلق،۱۳۹۱: ۸۱۶

[7] ریاحی،۱۳۷۵: ۶۴

[8] نگاه کنید به: افشار،۱۳۹۰: ۳۵-۳۱۸

[9] نیکویی،۱۴۰۲: ۶۷

[10] نگاه کنید به: خطیبی،۱۳۹۳

[11] خطیبی،۱۳۹۳: ۶۷۶

[12] رضی،۱۳۷۹: ۴۴۶

[13] نگاه کنید به: بابک خزایی، ایبنا "حکمت خسروانی در آثار بزرگان ادب ایران بازتاب یافته است."

حکمت خسروانیزبان فارسیفردوسیشاهنامهدکتر علی نیکویی
دکتری در تاریخ ایران‌باستان؛ نویسنده ، ایران‌شناس Ph.d in ancient Iranian history; Writer, journalist,Iranology and Teacher
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید